آزاده تران
مینا از حادثه فقط همین را به خاطر دارد، چهار ساله بود که در نزدیکی خانهاش در ولسوالی خواجه عمری غزنی انفجاری صورت گرفت. وقتی روی تخت شفاخانه چشم باز کرد، طرف راستاش را نمیتوانست تکان بدهد. پزشکان به خانوادهاش گفته بودند او از شدت صدای انفجار سکته مغزی کرده و نیمی از بدناش فلج شده است.
مینا ۱۹ساله، اکنون ۱۵ سال است که در دنیای پر مشقت افراد دارای معلولیت جسمی در افغانستان به سر میبرد: «در شفاخانه ولایتی غزنی به هوش آمدم و متاسفانه یک طرف بدنم از کار افتاده بود و قابل تداوی نیست.»
دوازدهم قوس (۳ دسامبر) روز جهانی افراد دارای معلولیت است. این روز از سال ۱۹۹۲ میلادی، از سوی مجمع سازمان ملل برای گرامیداشت از افراد دارای معلولیت نام گذاری شده است؛ که هدف آن بالا بردن آگاهی اجتماعی درباره معلولیت است که بدون استثنا افراد دچار معلولیت جسمی در تمام بخشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از حق مساوی برخوردار اند.
در این گزارش، زنان دارای معلولیت جسمی در افغانستان میگویند، رنج معلولان در افغانستان بسیار است، اما رنج زنان مضاعف است و برگشت طالبان چشمانداز زندگی را برای آنها تاریکتر کرده است.
جنگ عامل اصلی معلولیت در افغانستان است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم از مردم افغانستان قربانیهای زیادی گرفته است.
براساس آمار دفتر سازمان ملل متحد برای هماهنگی امور بشردوستانه (اوچا) دستکم ۱۵ درصد مردم افغانستان دچار معلولیت جسمی هستند. برآورد میشود حدود ۴۱ درصد آن زنان هستند.
مینا هم به رسانهی رخشانه گفته است، بازگشت طالبان شرایط زندگی او را بسیار سخت کرده و او زندانی خانهی خود است: «مصروف درسهایم بودم، مواد درسیام از طرف کمیته سویدن داده میشد و برای اینکه انگیزه بگیرم هفتهای یکبار به شفاخانهی کمیته سویدن جهت کار عملی میرفتم. این فعالیتها باعث شده بود معلولیتام را فراموش کنم و روی آرزوهایم تمرکز کنم، اما آمدن طالبان در افغانستان مرا دوباره معلول کرد.»
کمیته سویدن یکی از معدود نهادهایی بود که برای افراد دارای معلولیت خدمات صحی و آموزشی ارائه میکرد.
در زمانی که گروه طالبان فعالیت این کمیته را متوقف کرد، مینا سرگرم آموزش زبان انگلیسی بود. همزمان او تا صنف هشتم را در یک مکتب مربوط به کمیته سویدن درس خوانده است. خودش میگوید، تا طالبان نیامده بودند در سر داشت که داکتر شود. اما اکنون فکر میکند، باید در انتظار آیندهای نامعلوم صبر کند.
کمیته سویدن در ( ۲۷ حوت، ۱۴۰۲) فعالیتهایش را در تمامی ولایات افغانستان متوقف ساخت. این کمیته بعد از ۴۳ سال فعالیت، بر اساس فرمان حکومت طالبان در واکنش به آتشزدن قرآن کریم در سویدن، فعالیتهایش را متوقف کرده است.
مریم ۴۰ ساله که از ناحیه پای چپاش دچار معلولیت است نیز قربانی جنگ شده است. آنچه او به خاطر میآورد این است که در دوره اول حاکمیت طالبان، خانهی آنها در منطقه فقیر نشین غرب کابل هدف یک هاوان قرار گرفت و او از ناحیهی پای چپ به صورت شدید زخمی شد.
همان زمان امکان داشت که مریم تداوی شود، اما نه امکانات زیادی وجود داشت و نه پدر مریم این توان را داشت که او را درمان کند. خودش در مورد آن میگوید: «سنگ در پای لنگ است. خانوادهی پدرم از دست مشکلات اقتصادی نان خوردن خود را نداشت باز چطور میتوانست مرا تداوی کند؟ همینطور سوخته و درد کشیده تحمل کردم، تمام جوانی من با درد گذشت.»
مریم با پسر کوچک و شوهرش در یک خانهی کوچک و گلی در ناحیه فقیرنشین غرب کابل زندگی میکند. زندگیای که ده سال قبل از سوی برادرش به او تحمیل شد. با اجبار زن دوم مردی شد که ۱۰ سال بزرگتر از مریم است.
او گفته است: «من میدانستم که کارهای خانه را درست انجام داده نمیتوانم و توان زندگی مشترک را بهخاطر درد پایم نداشتم، برادرم تمام دردم را نادیده گرفته گفت، باید شوهر کنی، دگه کلان شدی. هر کس باید به زندگی خود برسد و من تا چی وقت تو را نان بدهم، باید شوهر کنی.»
زندگی مریم به گفتهی خودش در فقر مطلق و خشونت بسیار سپری میشود. شوهرش با کراچیدستی روزانه فقط نان بخور و نمیری میتواند پیدا کند و ماهانه باید یک هزار و ۳۰۰ افغانی کرایه خانه بدهد. اما او ماجرای خشونت را این طور توضیح میدهد: «همیشه با مشت و لگد میزند. چارهای جز تحمل ندارم، باید بسازم. اگر پایم جور میبود شاید حالی یک زندگی بهتر از حالا داشتم. حتما همین بدبختیها در سرنوشتم بوده.»
سر صحبت که با نبیلای ۲۲ ساله باز میشود، کاسه چشماش پر آب میشود. دختری که از ناحیه هردو پا و دست چپاش دچار معلولیت مادریزادی است. اشکهای نبیلا سر از یک زخم کهنه باز میکند؛ نگاه تحقیرآمیز و پر از ترحم اجتماعی که به معلولان در افغانستان وجود دارد.
او گفته است: «ازین که بار دوش خانوادهام هستم خیلی خجالت میکشم و از زندگی کردن سیر هستم باور کن بارها از خداوند مرگ خود را خواستم. همه مردم مرا یک موجود اضافی و بیفایده میبینند که باعث شده از خودم متنفر شوم.»
پدر نبیلا یکی از اعضای ارتش حکومت پیشین بوده و حالا بیکار و دچار سکته قلبی شده است. نبیلا فرزند بزرگ خانواده است. چهار خواهر و شش برادر کوچکتر از خودش دارد. مادر نبیلا تنها نانآور این خانواده پرجمعیت است که در خانههای مردم صفا کاری و لباسشویی میکند.
وقتی نبیلا این را میگوید، بیشتر قابل درک میشود که چرا او خودش را سربار خانوادهاش حس میکند.
او گفته است، چه حالا و چه در زمان قبل از طالبان هیچ کمکی به او نرسیده است. زندگی افراد دارای معلولیت در حاکمیت طالبان بدتر شده است. تنها در یک مورد، این گروه حدود ۱۰۰ هزار فرد دارای معلولیت جسمی را از لیستی که سالانه به آنها کمک مالی صورت میگرفت، حذف کردهاند. این را کلیمالله افغان رییس اداری و مالی وزارت شهدا و معلولین طالبان در ماه دلو سال گذشته اعلام کرد.
نبیلا تا صنف چهارم درس خوانده. به گفتهی خودش به خاطر مزاحمتهای بسیار، بیشتر از این نتوانسته ادامه دهد. او در توضیح بیشتر این مزاحمتها گفته است: «من خیلی درس خواندن را دوست دارم ولی زمانی که من در صنف چهارم درس میخواندم همصنفیهایم به من طعنهی شل بودن را میدادند و در صنف از طرف آنها لتوکوب و مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم. با آنکه درست راه رفته نمیتوانم بهخاطر علاقهای که به درس خواندن داشتم، خودم بیشتر اوقات به روی زمین کشان کشان به مکتب میرفتم. در مسیر راه بچههای جوان و کوچک اذیتم میکردند. مثلا به من میگفتند، تو که معیوبی چرا درس میخوانی. درست راه رفته نمیتوانی به مکتب میروی. افغانستان به یک دختر شل (فلج) نیاز ندارد. این حرفهایی بود که بارها از طرف مردم می شنیدم و باعث شد دیگه از رفتن به مکتب دلسرد شوم.»
نبیلا دو ماه قبل در خانهاش کلاس رایگان آموزش قرآن راهاندازی کرد و از دختران محلهاش دعوت کرد، اما غیر از دو نفر دیگر هیچ کسی به او پاسخ مثبت ندادند. نبیلا میگوید چون دارای معلولیت جسمی است، نادیده گرفته شده است.
انجلا ۱۳ ساله، معلولیت جسمی و ذهنی مادر زادی دارد. به گفتهی جمیله مادر انجلا، آنها در سه سالگیاش متوجه معلولیت او شدند.
جمیله با دو دخترش در منطقهی مکروریان کهنه در یک خانه کرایهای زندگی میکند. انجلا فرزند دوم خانوادهاش است. جمیله با آه سرد میگوید، در حکومت طالبان معلولین در افغانستان به فراموشی سپرده شدند.
به گفتهی جمیله، او در زمان حکومت جمهوریت هفتهای دو بار با همکاری صلیبسرخ دخترش را برای فیزیوتراپی به طور رایگان به شفاخانهی وزیر اکبرخان میبرد که طالبان همین فرصت اندک را هم از روی او گرفته است: «هفته دو بار دختر فلجام را بغل کرده به شفاخانه وزیر اکبرخان به امید بهتر شدنش میبردم، اما نیروهای طالبان دو سال پیش در سردی زمستان مرا از دان (دهن) دروازه شفاخانه پیش نماند. گفتند، دخترم مریض دایمی است و قابل تداوی نیست. برای شلوغ کردن در شفاخانه دیگر نیایم.»