سارا حسینی
ساعتها در اتاق کارش روی چوکی چوبیای که دارد مینشیند. به گفتهی خودش، با نگاه به آلبوم مدلهای مو که سالها با آن کار کرده، خاطرات خوب گذشته را مرور میکند. میگوید، این اتاق را دوست دارد، تمام لوازمش را به دلخواه خودش خریده؛ یک آیینهی قد نما، چند چوکی چوبی و یک الماری که در ویترین آن بهترین لوازم آرایش را چیده است. با وجود اینکه مشتریاناش با او صادق هستند و تا حالا کسی افشایش نکرده، اما این ترس که ممکن است طالبان پیدایش کنند، لحظهای هم رهایش نمیکند.
مردی که عاشق آرایشگری زنان است. این کارش تا قبل از طالبان که آزادی نسبی در افغانستان بر قرار بود بارها برایش دردسرساز شده بود. چه رسد به حالا که حتا طالبان آرایشگاههای زنانه را هم بستهاند.
از زمانی که دوازده ساله بود، هنر آرایشگری در وجودش زنده شد. خواهران، دختران کاکا و عمهاش را آرایش میکرد و از کارش لذت میبرد. اولین مانع سر راهاش خانوادهاش بود. برای این که بیشتر اوقاتاش با جنس مخالف سپری میشد، سرزنش میشد. اطرافیاناش به او نامهای طعنه آمیز زیادی داده بودند.
او در نهایت توانست دستکم خانوادهاش را قانع کند که کارش بد نیست. یک انتخاب شخصی است و در این کار هیچ اجباری هم مطرح نیست. اما دوستاناش در مکتب هرگز دست از آزار و اذیت او برنداشتند. به واسطهی رفتارهایش به او لقب «ایزک» را داده بود. صنف یازدهم مکتب که بود، یک عکساش از شبکههای اجتماعی سر در آورد که در حال آریشگری یک زن بود. این عکس دردسر بزرگی برایش شد. حتا لتوکوب شد و از او درخواست جنسی هم شد. بارها در زمان جمهوریت تماسهای ناشناس و تهدیدآمیزی دریافت کرد که از کارش دست بردارد یا دستکم شماره تماس زنان و دخترانی که مشتری او بودند را به آنها بدهد.
اما او بدون توجه به تفاوتهای جنسیتی، این کار را دوست دارد. تا کنون هیچ چیزی نتوانسته او را تسلیم کند که از این کارش دست بردارد. از سد ممانعت خانواده، توهینهای اجتماعی و ترس طالبان گذشته است.
او خودش را یک « میکاپ آرتیست» لقب میدهد. کاری که میکند مثل کارهای دیگر در صنعت زیبایی یک شغل است. مقاومتاش تا پیش از طالبان باعث شده بود که وضعیت برای او بهتر شود. کمتر آزار و اذیت میشد. با این که هرگز موفق نشد به صورت رسمی جواز کار یک آرایشگری زنانه را از شهرداری سابق ولایتی که در آن زندگی میکرد، بگیرد؛ اما او عزم داشت که برندهای بزرگ سالونهای آرایشگری زنانه را در سراسر افغانستان راه اندازی کند.
پس از آمدن طالبان، فعالیتهای عمومی خود را کاملا متوقف کرده است. با احتیاط به دوستانی که مورد اعتمادش است، خدمات ارائه میکند.
باری در سال ۱۴۰۱ از ترس طالبان مجبور شده محل زندگیاش را تغییر دهد. زیرا ساکنان محل به طالبان خبر داده بود که او مردی است که زنان را آرایش میکند. جرمی نابخشودنی از نظر طالبان که اگر دستشان برسد، سرنوشت محتوماش مرگ است.
مردمی که مخالف کار او بودند، اتهامات زیادی به او بسته بودند. بزرگترین اتهامشان این بود که او ترویج فاحشهگری میکند. در حالی که چنین نیست؛ او مثل دیگران عاشق شغلاش است و کاری که میکند زیباسازی است و ربطی به فاحشهگری ندارد.
مشتریاناش همه دختران و خانمهایی هستند که مرد و زن همه را انسان خطاب میکنند. آنها با این که یک مرد آنها را آرایش کند، مشکلی ندارند؛ یا زنانی هستند که مدتی در خارج از افغانستان زندگی کرده و میدانند در مسایل مسلکی، جنسیت مطرح نمیباشد؛ بلکه کیفیت کار اهمیت دارد. خانمها و دخترخانمهایی که به او مراجعه میکنند به دنبال آرایشهای اروپایی و ساده هستند.
آرایشگری برایش شغل نیست، باور دارد که خلق شده تا یک میکاپ آرتیست باشد. خودش را متعلق به این هنر میداند. میگوید، حتی اگر یک روز از عمرش باقی مانده باشد، بازهم روی هنر آرایشگری کار خواهد کرد. خیلی علاقه داشت که سالونهای بزرگ آرایشگری در سطح ولایات افغانستان داشته باشد و به صورت مسلکی به هنر آرایشگری ادامه داده و صنعت زیبایی را رونق دهد، اما این هدف و رویایش مثل هزاران رویای دیگر، با آمدن طالبان خاکستر شد.
صبحها از کلکین کوچک، نور آفتاب به اتاق کارش میتابد و برایش حس زندهبودن میدهد؛ حس این که روزی میتواند به صورت آشکار و بدون ترس و اضطراب به هنر آرایشگری ادامه دهد، هرچند این را هم میداند که در موجودیت گروه متحجری مثل طالبان، این رویا در افغانستان دستنیافتنی است.
یادداشت: مسوولیت محتوایی این روایت به دوش نویسنده آن است. رسانهی رخشانه در این مورد، مسئولیتی ندارد.