رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • درباره خشانه
    • هیات امناء
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
Help Our Work DONATE
رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • درباره خشانه
    • هیات امناء
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
رسانه رخشانه
Help Our Work
DONATE

روایت زنان؛ فرار از چنگال دیو سفید

۱۱ سنبله ۱۴۰۲
روایت زنان؛ فرار از چنگال دیو سفید

عکس تزئینی است/ منبع: https://www.ohchr.org/en/stories/2022/10/we-are-erased

برفین

ساعت ۱۰ صبح است، هوا دل‌گیر و غمگین. شهر کابل انگار در تسخیر مردان است. حضور زنان به ندرت به چشم می‌خورد. «نگار» قصد دارد تا تنهایی برای یک کار اداری از کابل به میدان‌وروک برود. نگار نام مستعار دختر ۲۳ ساله‌‌ای است که در این یادداشت از قصد تعرض جنسی یک مقام طالبان بر خودش پرده بر می‌دارد. 

روز سوم است که نگار باید برای گرفتن شناس‌نامه‌ی«المثنی» به ولایت میدان‌وردک برود. سر تا پایش را با لباس سیاه پوشانده است، زیرا می‌داند که به اداره‌ی طالبان می‌رود. دوبار قبلا با برادر ۱۰ ساله‌اش برای گرفتن شناس‌نامه رفته؛ اما موفق نشده است تا آن را به‌دست آورد.

در سومین روز نمی‌تواند برادرش را با خود ببرد، زیرا او باید به مکتب برود. پدرش نیز در کابل نیست تا او را همراهی کند. از طرف دیگر، برای گرفتن اسناد تحصیلی‌اش نیاز فوری به شناس‌نامه دارد. برای گرفتن شناسنامه‌ی برقی نیز نیاز است که شناسنامه‌ی کاغذی داشته باشد. از سر مجبوریت، دل به دریا می‌زند و به تنهایی راه میدان‌وردک را در پیش می‌گیرد.

ساعت ۱۰ صبح زیر پل هوایی«کوته‌سنگی» منتظر موتر لینی است. چون به تنهایی در آن‌جا ایستاده است، هر موتری که می‌گذرد، جرات نمی‌کند او را سوار کند. برای نگار تصور این لحظه دشوار است. او فکر نمی‌کرد که محدودیت طالبان تا این حد جدی باشد. 

هنوز هم ناامیدانه منتظر است، درست یک ساعت سرپا ایستاده. در این لحظه موتر مسافربری خطی کهنه و فرسوده‌ای ایستاد می‌شود و شاگرد موتر صدا می‌زند: «میدان‌وردک، میدان‌وردک»

این مطالب هم توصیه می‌شود:

زنان معترض در تبعید برای یادبود از قربانیان کاج شمع روشن کردند

فرار یک دختر در بامیان؛ طالبان سه عضو خانواده‌ی یک پسر را بازداشت کردند

نگار از جایش بلند می‌شود. خودش را به موتر می‌رساند. از شانس خوبش دو زن چادری‌پوش در سیت عقب موتر نشسته‌اند‌. اگر دو زن دیگر نبودند، بعید بود راننده اجازه دهد که نگار سوار موتر شود.

در دلش خوشحال است؛ اما ترس رهایش نمی‌کند. برای دو خانم نیز تنها سوار شدن نگار غیر قابل باور است. به زبان پشتو از او می‌پرسند: «خواهر جان چه قسم تنهایی ولایت می‌روی؟»

نگار با الفاط نیمه‌فارسی و پشتو مشکلش را توضیح می‌دهد؛ اما گویا آن‌ دو چیزی از صحبت‌های نگار نمی‌فهمند. از چشمان دو زن پیدا است که چقدر از این کار نگار تعجب کرده‌اند.

عقربه‌های ساعت یازده‌و‌نیم قبل از ظهر را نشان می‌دهد. نگار به مقصدش نزدیک شده است. از گرمی هوا کام‌اش خشکیده و می‌خواهد از دکانی برایش آب بخرد؛ اما هیچ دکانی در اطرافش نیست. ترجیح می‌دهد به راهش ادامه ‌دهد. وقتی بازار خالی از زنان را می‌بیند، بارها در دلش تصمیم می‌گیرد از همین‌جا بر گردد؛ اما روشن است که اگر فردا یا پس فردا هم بیاید، وضعیت همین است.

نگار با گذشتن از چند سرک و کوچه، پیش دفتر اداره‌ی شناسامه‌ی طالبان می‌رسد. جایی که باید امضای مقام مسوول طالبان را بگیرد. ساختمان دروازه‌ی خیلی بزرگی دارد. نگار خودش را برانداز می‌کند که مبادا لباس‌اش نامناسب باشد و بهانه به دست طالبان دهد.

پیش دروازه دو جنگ‌جوی طالبان نگهبانی می‌دهند. یکی از آن دو که به سختی به زبان فارسی صحبت می‌کند، از نگار می‌پرسد که کارش چیست؟ نگار عریضه‌اش را به او نشان می‌دهد. سرباز طالب سر در نمی‌آورد؛ اما به نگار می‌گوید: «برو داخل مه نمیفامم این ورق چیست.»

 
داخل ساختمان بر خلاف ظاهر بیرونی‌اش شیک و زیبا است؛ اما خلوت. نگار می‌خواهد برگردد و از سرباز طالبان بخواهد که عریضه‌اش را برای گرفتن امضا به داخل ببرد، ولی به خودش نهیب می‌زند که نباید بترسد: «با خودم می‌گفتم آرام باش، ترس به دلت جای نتی.»

 آهسته قدم بر می‌دارد. تلاش می‌کند برای هر سناریوی محتمل پاسخی داشته باشد. مثلا اگر مسوول طالب پرسید که محرم‌اش کجا است، بگوید که در بیرون ایستاده است: «اگر داخل بروم و طرفم چپ چپ سیل کردند و بپرسند محرم من کجاست؟ می‌گویم در بیرون منتظره. در مورد لباسم خو گپ زده نمیتانه، چون سر تا قدم سیاه‌پوش هستم.»
در منزل اول کسی نیست. فضا خاموش و ساکت است. راه‌پله‌ای، نگار را به طبقه‌ی دوم هدایت می‌کند. حتا یک‌بار نرسیده به طبقه‌ی دوم تصمیم‌اش قاطع می‌شود که از همان‌جا برگردد. باز هم یادش می‌آید که روز بعد نیز همین وضعیت است، دوباره به پیش می‌رود.

در منزل دوم مردی با قد متوسط، ریش و سبیل انبوه و لباس افغانی ایستاده است. ظاهر مرد ترسناک است؛ اما فضای خلوت بیش‌تر نگار را به هراس انداخته است. اول سلام می‌کند، ورق را به مرد نشان می‌دهد و پرسد که شما این ورق را امضا می‌کنید؟ پاسخ مرد مثبت است: «برایش گفتم تذکره‌ام حریق شده، شما در این ورق امضا کنید تا تذکره جدید بگیرم.»

اما نگاه‌های آن مرد برای نگار عادی نیست. انگار از چشمانش هوس می‌بارد. به بهانه‌ی گرفتن ورق تلاش می‌کند تا دست نگار را لمس کند: «گفت، بالا بیا مه امضا می‌کنم. گفتم نه محترم لطفا این قلم {را} بگیرید همین ورق {را} امضا کنید. یا اگر مربوط به همکارتان می‌شود، لطفا ببرید. من همین‌جا منتظر می‌مانم. در همین لحظه حرکت بی‌ادبانه‌اش مرا ترساند. به جای آن‌که ورق را بگیرد، می‌خواست دستم را لمس کند.»

ترس سر و پای نگار را فرا می‌گیرد. آن لحظه را نگار هنوز این گونه به خاطر دارد: «می‌گفت بیا بالا مه همرایت کار ندارم. این جمله را بار بار با لبخند گستاخانه تکرار می‌کرد. هرباری که حرف می‌زد، مه از زینه به پایین می‌رفتم. در آخر وقتی دید مه فرار می‌کنم، از پشتم در زینه آمد، فاصله‌ی ما یک متر کم‌تر یا بیش‌تر نبود. دست خود را پیش کرد. می‌خواست تعرض کند که گریه کردم و از آن‌جا فرار کردم. از پشتم صدا می‌زد، او دختر آرام باش، بیا ما امارات اسلامی هستیم.»

از این اتفاق ماه‌ها گذشته است. این روایت نگار به قلم خودش است. او نمی‌خواست که تجربه‌ی ترسناک‌اش را رسانه‌ا‌ی کند، زیرا می‌ترسید که در قضاوت مردم هم‌چنان او مقصر پنداشته شود که چرا به تنهایی در آن‌جا رفته است. شاید کسی درک نکند که نگار چقدر مجبور بوده؛ اما پیامد پنهان‌کاری چنین رفتارهای طالبان با زنان، مثل خوره به جانش افتاده بود. نمی‌توانست آن اتفاق تلخ را ناگفته بگذارد. به این دلیل او خواست که تجربه‌اش را روایت کند تا جهان بشنود که زنان افغانستان چقدر بی‌دفاع، درمانده و آسیب‌پذیر شده‌اند.

*یادداشت: نام نویسنده نیز به دلیل حساسیت‌های امنیتی مستعار انتخاب شده است.

برچسب ها: دخترانزنانطالبان
به اشتراک گزاریتوییتچسباندن

مطالب مرتبط

ساکنان «خارقول» در حصر خانگی؛ طالبان در پنجاب بامیان به دنبال چیست؟

۶ میزان ۱۴۰۲
ساکنان «خارقول» در حصر خانگی؛ طالبان در پنجاب بامیان به دنبال چیست؟

منابع مردمی از ولسوالی پنجاب ولایت بامیان می‌گویند که طالبان از چند روز به این‌سو، در حال حفاری یک مقبره«زیارت‌گاهی»...

بیشتر بخوانید

ناامیدی خواهران دانش‌آموز؛ «فروختن کتاب‌هایم مثل این است که آرزوهایم را بفروشم»

۶ میزان ۱۴۰۲
ناامیدی خواهران دانش‌آموز؛ «فروختن کتاب‌هایم مثل این است که آرزوهایم را بفروشم»

ساعت ۱۰ صبح یک روز خزانی، دو دختر قدونیم‌قد که ماسک پوشیده و سر تاپای شان را با لباس سیاه...

بیشتر بخوانید

چرا دختران رزمی‌کار کشور برای رهبران کانادا و فرانسه نامه نوشتند؟

۴ میزان ۱۴۰۲
چرا دختران رزمی‌کار کشور برای رهبران کانادا و فرانسه نامه نوشتند؟

روز گذشته ۲۵ دختر رزمی‌کار کشور در نامه‌ای به نخست‌وزیر کانادا و رییس‌جمهور فرانسه خواستار پناهندگی از آن‌ها شدند.

بیشتر بخوانید

روایت زنان؛ بی‌وطنی

۳ میزان ۱۴۰۲
روایت زنان؛ بی‌وطنی

شهلا شیرین* چهار سال پیش افغانستان را برای سفر تحصیلی در حالی ترک کرد که امیدوار بود وقتی درس‌های دوران...

بیشتر بخوانید

جواب دهید لغو جواب

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • تماس با ما
Copyright © 2021 Rukhshana
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • درباره خشانه
    • هیات امناء
  • English

بازنشر مطالب رسانه رخشانه، تنها با ذکر کامل منبع مجاز است.