عاقله عمار
فرشته(مستعار)دختری که از ۵ سالگی به مکتب میرفت و آرزو داشت روزی مهندس شود و شهرش را با ساختمانهای زیباآباد کند؛ اما بعد از اتفاقات اخیر و فرمانهای طالبان مبنی بر ممنوعیت کار و تحصیل زنان، میگوید: «در آرزوی روزی هستم که چمدان بهدست، از افغانستان خارج شوم.»
فرشته دختر نوجوان ۱۴ سالهیی است که با دختری از بستگانش در اتاق اجارهیی در شهر نیلی، مرکز ولایت دایکندی زندگی میکند.
هردو در همین اواخر، چندین بار در مسیر آموزشگاه مورد آزار و اذیت کلامی افراد طالبان قرار گرفتهاند؛ حتا ساعاتی را نیز در قید طالبان بهسر بردهاند.
با اعلام ممنوعیت تازهی طالبان در مورد کار و آموزش زنان، فرشته دیگر امیدی به آینده و تحقق اهداف و رویاهایش در افغانستان ندارد. حالا برعکس گذشته، رفتن از افغانستان برایش به حسرت تبدیل شده است.
فرشته و دوستش دقیقاً چند روز قبل از اینکه دروازههای مراکز آموزشی و دانشگاهها به روی دختران بسته شوند؛ در شهر نیلی و در مسیر رفتن به آموزشگاه زبان، توسط ماموران طالبان توقف داده شده و مورد بازپرسی قرار گرفتند؛ تنها به این دلیل که آن روز چادر سیاه بلند و روبند نپوشیده بود.
التماسهای فرشته و دوستش برای رها شدن، به جایی نرسید. حتا افراد طالبان با آن دو صحبت نمیکردند. تنها یکی از افراد طالبان به فرشته دستور داد: «به یکی از مردهای خانوادهات تماس بگیر تا بیاید.»
فرشته که از این رفتار طالبان کاملاً شوکه شده و ترسیده بود، سریع به یکی از برادرانش تماس میگیرد؛اما تا زمان رسیدن برادرش، او و دوستش در موتر طالبان زندانی میشوند. بعد از آنکه برادر فرشته میرسد، طالبان دختران را رها و او را با خود به حوزهی امنیتی میبرند.
امین(مستعار) بیش از دو و نیم ساعت را در قید طالبان به سر میبرد. بعد از دادن تعهد و تهدید به این که موضوع را رسانهیی نکند، آزاد میشود.
فرشته میگوید که من همیشه علاقمند رعایت حجاب بودم و حجاب خود را رعایت میکردم اما بعد از آن روز که فقط به دلیل نداشتن روبند و چادر سیاه، آن اتفاق برایم افتاد، بسیار شوکه شدهام.
فرشته شب حادثه را با ترس، دلهره و ناراحتی صبح میکند؛ اما تصمیم ندارد که دست از آموزش بردارد. روز بعد با پوشیدن حجاب اجباری طالبان به کورس میرود. بیخبر از اینکه آنروز، آخرین روزش در صنف درسی خواهد بود.
فردای آنروز فرشته و دوستانش باز هم در مسیر راه با آزار و اذیت افراد طالبان روبرو میشوند و برایشان گفته میشود: «شما حتماً برای تظاهرات بیرون آمدهاید، بروید به خانههایتان.»
در مسیر راه آنها مطلع میشوند که طالبان دروازهی تمامی نهادهای آموزشی را بستهاند. فرشته با گریه به اتاقش بر میگردد. از فرط ناراحتی و تشویش، روانهی شفاخانه میشود.
از نظر فرشته دیگر زندگی زیر تسلط طالبان غیرقابل تحمل شده است. روزهای سیاه و آرزوهای بر بادرفته، دختری با رویاهای بلند را در گوشهی خانه اسیر کردهاست.
فرشته حتا دو سال قبل از سن قانونیاش در پنج سالگی شامل مکتب شده بود. خانوادهی او ساکن یکی از روستاهای دور دست دایکندی استند؛ اما او برای این که به امکانات بهتر آموزشی دسترسی داشته باشد، دور از مادرش، در شهر نیلی به تنهایی و در اتاق کرایی زندگی میکرد. دوری از خانواده و سختی های فراوانی را متحمل شده بود.
او اینهمه سختی را به دو دلیل به جان خریده بود؛ آموزش و تحصیل و داشتن حق کار؛ اما حالا که طالبان در کنار محدویتهای دیگر بر زنان، این دو حق را هم از فرشته گرفتهاند، او میخواهد که از افغانستان برود و پشت سرش را هم نگاه نکند.