رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • درباره خشانه
    • هیات امناء
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
Help Our Work DONATE
رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • درباره خشانه
    • هیات امناء
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
رسانه رخشانه
Help Our Work
DONATE

روایت زنان؛ «مردم به جای سال‌ها کار، جای خالی شوهر مرده‌ام را می‌بینند»

۱۳ جوزا ۱۴۰۲
روایت زنان؛ «مردم به جای سال‌ها کار، جای خالی شوهر مرده‌ام را می‌بینند»

عکس تزئینی است/ شبکه‌های اجتماعی

برفین مرادی(مستعار)

در میان دود برخواسته از تنور، هنوز چشمان سیاهش نافذ و درخشان به نظر می‌رسند. نور آتش بر صورتش تابیده و او را زیباتر کرده است.

زن جوان چوب‌های ارچه را با سر زانویش شکسته و داخل تنور می‌اندازد. نامش فاطمه است. در گوشه‌ای از شهر کابل نانوایی زنانه دارد. از کار زیاد، دستانش زمخت شده و خطوط آن به خاطر سیاهی برجسته‌تر به نظر می‌رسد. مژه‌های بلندش در آتش تنور نیمه‌سوخته شده؛ اما از زیبایی فاطمه چیزی کم نکرده است.

تکه‌ی سیاهی را در آب خیس می‌کند، سرش را درون تنور داغ و پر آتش می‌کند. فاطمه ۳۸ ساله است. زنی که در سختی‌های زندگی آب شده؛ اما آب دیده‌تر هم شده است. یا به گفته‌ی خودش، خنده را فراموش نکرده است: «دو روز زندگی است. غم‌ها زیاد است.»

 فاطمه سال‌ها پیش با مردی ۵۵ ساله به بدل داده شده بود. وقتی می‌خواهد داستان زندگی‌اش را بگوید، نفس عمیقی می‌کشد.  

فاطمه در شهر مزارشریف با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. در یکی از روزهای تابستان مردی از ولسوالی«دره صوف» مهمان آن‌ها شد. از دوستان پدرش بود. مهمان ناخوانده؛ اما برای مقصدی خاص.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

زنان معترض در تبعید برای یادبود از قربانیان کاج شمع روشن کردند

فرار یک دختر در بامیان؛ طالبان سه عضو خانواده‌ی یک پسر را بازداشت کردند

آن مرد آمده بود که فاطمه‌ی ۲۰ ساله را از پدرش برای خود خواستگاری کند. مردی که در قریه‌ی خود ارباب بود و برای خود برو و بیایی داشت. همین مساله چشم پدر و مادر فقیر فاطمه را گرفته بود.

همسر اول آن مرد ۵۵ ساله، یک‌ونیم سال پیش فوت کرده بود. از نظر دیگران هیچ بهانه‌ای برای رد کردن این وصلت توسط فاطمه وجود نداشت. خواسته و آرزوی یک دختر را که کسی به رسمیت نمی‌شناخت.

آن ‌مرد برای این که فاطمه‌ی جوان و زیبا را از خود کند، پیشنهاد ازدواج بدل را هم می‌کند. او دختر ۲۰ ساله‌اش را به عقد برادر بزرگ‌تر فاطمه در می‌‌آورد: «خانواده‌ام وقتی پیشنهاد پول و ازدواج برادرم با دخترش را قبول کردند، برای من هیچ ارزشی قائل نشدند که آیا همین بابه را مه می‌خواهم یا خیر؟»


به‌ گفته‌ی فاطمه، این‌گونه بود که زندگی اجباری و مشترک او با«بابه» پیرمردی آغازشد‌. در ابتدا زندگی او از لحاظ اقتصادی وضع نسبتا بهتری داشت؛ اما قلب، روح و روان فاطمه هرگز به خاطر پول تسخیر آن مرد نشد.

چهار سال فاطمه در خانه‌ی شوهرش زندگی نسبتا بهتری داشت؛ اما همین وضع هم دوام نکرد. همسرش به بیماری دیابت گرفتار شد. «ارباب» تمام دار و ندارش  را خرج تداوی خود کرد. بارها به پاکستان برای در مان رفت؛ اما خوب نشد و از کار نیز ناتوان شد.

فاطمه با شوهر مریض و دو ‌کودکش ابتدا به شهر مزارشریف و از آن‌جا به کابل کوچ می‌کند. در کابل نانوایی زنانه می‌سازد. با این کار،  نان بخور و نمیر و پول داروی شوهرش را در می‌آورد.

چند سال بود که دیگر فکر و خیال فاطمه، پر کردن شکم فرزندان و خریدن داروی شوهرش شده بود؛ اما در یک روز معتدل بهاری که تازه بحران کرونا در افغانستان شیوع پیدا کرده بود، همسر مریض‌اش به کرونا مبتلا می‌شود و می‌میرد.

این اتفاق رخ تاریک دیگر زندگی یک زن در جامعه‌ی افغانستان را برای فاطمه نشان می‌دهد. او حالا یک زن بیوه به شمار می‌رود. طعنه و تحقیرهای زیادی می‌شنود. هرکس به خود حق می‌دهد که چون مردی بالای سرش نیست، هرچه می‌خواهد را به او نسبت بدهد.

مزاحمت طالبان نیز به این مشکلات فاطمه افزوده است. به گفته‌ی فاطمه، عاید روزانه‌اش، بیش‌تر اوقات از ۱۵۰ افغانی بیش‌تر نمی‌شود. طالبان نیز به همین در آمد ناچیز فاطمه چشم دوخته‌اند: «صبح وقت سه یا چهار تا طالب آمده میگه که از نانوایی‌ات مالیه باید بدهی. مه طرفش دیدم و گفتم که از کجای این تنور مالیه می‌گیری؟»

فاطمه در سن کم‌تر از ۴۰ سالگی، با هزاران درد جسمانی و روحی زندگی می‌کند. او از نظر مردم یک زن بیوه است. با سال‌ها کار طاقت‌فرسا هنوز جامعه به جای ۱۰ ساعت کار در روز، جای خالی شوهر مرده‌اش را می‌بیند. او از نظر طالبان بی‌سرپرست است. برای همین ضمانتی وجود ندارد که فردا به بهانه‌ای اندک همین نانش را هم از او و کودکانش بگیرند. او شب‌ها از درد کمر و زانو خوابش نمی‌برد. چشمانش همیشه می‌سوزد: «نیمه‌های شب از دست سرفه زیاد خوابم نمی‌بره.»

دود تنور، شش‌هایش را احاطه کرده و چشمانش را نیز آسیب زده است؛ اما فاطمه همچنان کار می‌کند تا چرخ زندگی خود و اولادهایش را بچرخاند.

برچسب ها: دخترانزنانطالبانممنوعیت کار و آموزش
به اشتراک گزاریتوییتچسباندن

مطالب مرتبط

ساکنان «خارقول» در حصر خانگی؛ طالبان در پنجاب بامیان به دنبال چیست؟

۶ میزان ۱۴۰۲
ساکنان «خارقول» در حصر خانگی؛ طالبان در پنجاب بامیان به دنبال چیست؟

منابع مردمی از ولسوالی پنجاب ولایت بامیان می‌گویند که طالبان از چند روز به این‌سو، در حال حفاری یک مقبره«زیارت‌گاهی»...

بیشتر بخوانید

ناامیدی خواهران دانش‌آموز؛ «فروختن کتاب‌هایم مثل این است که آرزوهایم را بفروشم»

۶ میزان ۱۴۰۲
ناامیدی خواهران دانش‌آموز؛ «فروختن کتاب‌هایم مثل این است که آرزوهایم را بفروشم»

ساعت ۱۰ صبح یک روز خزانی، دو دختر قدونیم‌قد که ماسک پوشیده و سر تاپای شان را با لباس سیاه...

بیشتر بخوانید

چرا دختران رزمی‌کار کشور برای رهبران کانادا و فرانسه نامه نوشتند؟

۴ میزان ۱۴۰۲
چرا دختران رزمی‌کار کشور برای رهبران کانادا و فرانسه نامه نوشتند؟

روز گذشته ۲۵ دختر رزمی‌کار کشور در نامه‌ای به نخست‌وزیر کانادا و رییس‌جمهور فرانسه خواستار پناهندگی از آن‌ها شدند.

بیشتر بخوانید

روایت زنان؛ بی‌وطنی

۳ میزان ۱۴۰۲
روایت زنان؛ بی‌وطنی

شهلا شیرین* چهار سال پیش افغانستان را برای سفر تحصیلی در حالی ترک کرد که امیدوار بود وقتی درس‌های دوران...

بیشتر بخوانید

جواب دهید لغو جواب

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • تماس با ما
Copyright © 2021 Rukhshana
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • درباره خشانه
    • هیات امناء
  • English

بازنشر مطالب رسانه رخشانه، تنها با ذکر کامل منبع مجاز است.