زیبا بلخی
آرشیف سه سال کارش به عنوان خبرنگار در رسانههای بلخ، پر از قصهها و روایت رنج زنان است. او میگوید، بیشتر سوژههایی که در این چند سال کار کرده، در حوزهی زنان بوده. از روز اول که سراغ شغل خبرنگاری رفت، هدفاش این بود که صدای زنان باشد. زیرا همیشه شاهد بود که از خانه تا خیابان، چگونه زنان قربانی خشونت و سنتهای زنستیز در جامعهی افغانستان میشوند.
با اسم مستعار فریده حاضر شده است داستان زندهگیاش را روایت کند. فریدهی ۲۳ ساله، ۳ سال است که در رسانههای مختلف سرگرم پوشش داستان زنان و دخترانی است که مجبور شدهاند به دلیل رسم و رواجهای سنتی حاکم در افغانستان و حالا هم محدودیتهای وضع شده از سوی حکومت طالبان، زیر سایهی ظلم و ستم و به دور از حقوق اساسی و انسانی خود زندهگی کنند.
دلیلی که فریده خواست راوی رنج زنان شود، ستمی بود که مادرش در زندگی دیده و چشیده بود. به گفتهی فریده، مادرش نیز قربانی رسم و رواج سنتی است که تا حال نیز در میان مردم افغانستان رواج دارد.
فریده میگوید، مادرش ۱۹ سال داشت که از سوی خانوادهاش، در برابر پول گزاف مجبور به ازدواج با مردی شد که با هم ۳۰ سال تفاوت سنی داشتند. از روزی که پا به خانهی شوهرش گذاشت تا روزی که از خانهی شوهرش رفت، مدام خون دل خورد و خشونت دید: «پدرم بسیار ظالم بود و با اندکترین گپ، مادرم و ما را لتوکوب میکرد، فحش میداد.»
فریده هنوز هم روزهایی که مادرش به بهانههای کوچک در زیر مشت و لگد پدرش، خُرد میشد را با جزئیات به خاطر دارد. یک موردش را چنین روایت میکند: «یک روز بردار کوچکم در هنگام بازی از سر زینه خانهی ما افتید و پایش افگار شد، پدرم چون دوکان بود و عادت این را نداشت که د خانه پیسه مانده برود سر کار، مادرم از همسایهی ما پول قرض کد و برادرم را پیش داکتر برد. وقتی شب پدرم خانه آمد و پای برادرم را دید بهجای محبت دادن، سر مادرم چیغ و فریاد زد که چرا بدون اجازهی من شفاخانه بردی و چرا از همسایه قرض گرفتی؟ میماندی میمرد. از درخت حویلی ما شاخهاش را کند و مادرم را چنان همرایش لت کرد که جای لت در بدن مادرم مانده بود. مادرم گریه میکرد؛ اما ما کاری نمیتوانستیم. بسیار آرزو میکردم کاش بمرم؛ اما مادرم را در این حالت نبینم.»
فریده دختر خبرنگاری است که به گفتهی خودش، همیشه به جای محبت، از پدرش خشم، نفرت و زخم زبان شنیده است. او میگوید، داستان زندگیاش آنقدر غمانگیز است که شاید برای بسیاری غیر قابل باور باشد که چگونه مردی میتواند برای همسر و فرزندانش چنین بد باشد؛ اما این واقعیت زندگی فریده بوده است: «در فامیل ما چیزی به نام خوشبختی وجود نداشت. چون نه مادرم محبت شوهرش را دید و نه هم من و خواهرها و برادرهایم محبت پدری را. همیشه تنها چیزی که از پدرم دیدیم، لت کردن بود. گاهی با سیم و گاهی هم با چوب.»
فریده در حالیکه آرشیف تصاویر و روایتهای روزهای کاریاش را به عنوان خبرنگار در کامپیوترش نشان میدهد، قصهی زندگیاش را ادامه میدهد: «ترم چهارم دانشگاه بودم که روزی ناوقتتر به خانه برگشتم. پدرم با گیلاسی که د دست داشت، محکم د سرم زد. از سرم خون آمد و چندین روز سردردی شدید پیدا کردم.»
«دختر فروشی» معضل محسوس و آشنایی در جامعهی سنتی افغانستان است. پیامد این عرف ناپسند، چیزی جز خشونت و بدبختی زنان نیست. همین معضل باعث شد تا مادر فریده مدت ۲۷ سال خشونت، لتوکوب، تحقیر و توهین را تحمل کند.
هنگامیکه فریده از انواع خشونت و رنجی که مادرش یا خودش دیده، روایت میکند، بیصدا و آرام اشک بر روی صورتش جاری میشود: «پدرم مثل یک انسان با ما رفتار نمیکرد. همیشه مادرم را میگفت طلاقت میدهم. برو با اولادهایت از خانهی من گم شوین؛ اما مادرم بهخاطر اولادهایش این همه درد و رنج و خشونت و لتوکوب را متحمل شد، چون ما خُرد بودیم. توان کار را نداشتیم که زندهگی خود را پیش ببریم.»
فریده میگوید، زمانی مادرش بیشتر زمینگیر میشد که التماسها و استمدادهایش را هیچکس نمیشنید: «وقتی مادرم از این همه ظلم و ستم به ماماهایم میگفت که یک چاره بکنید، من و اولادهایم را از زیر این ظلم نجات بدهید. اونها میگفتند رسم ما این است که وقتی دختری با لباس سفید از خانهی پدرش بیرون میشود، باید با کفن سفید دوباره از خانهی شوهرش بیرون شود.»
فریده وقتی با هزار و یک مشکل مکتب را تمام کرد، تصمیم گرفت خبرنگار شود. مادرش با گلدوزی هزینهی مکتب فریده و خواهرانش را تامین کرد. او در نهایت به دانشکدهی خبرنگاری دانشگاه بلخ راه یافت. این کار او را به آرزویش یک قدم نزدیکتر کرد. فریده همزمان با رفتن به دانشگاه، در یک رسانهی محلی به عنوان گوینده کارش را آغاز کرد. دو سال کارآموزی کرد و سر انجام به عنوان گزارشگر استخدام شد: «برم از طرف دفتر اجازه داده شد که در بخش گزارشگری همرای شان همکار شوم. روزیکه اولین گزارش خود را نوشتم و نشر شد، فکر کردم به هر آن آرزویی که داشتم رسیدم و حس خوشحالی آن روز را نمیتوانم اصلا بیان بکنم.»
دیگر فریده معاش میگرفت و برادرش نیز صاحب کار شده بود. آنها در اولین اقدام، تصمیم گرفتند مادر شان را از شر پدر شان نجات دهند: «سال گذشته ماه دلو بود که پدرم تصمیم قتل مادرم را داشت. من در آشپزخانه بودم که صدای مادرم را شنیدم که چیغ میزد. زود همه چیز را رها کرده رفتم داخل خانه. دیدم پدرم چاقو را زیر گلون مادرم مانده و تصمیم دارد مادرم را ازبین ببرد.»
همین مساله باعث شد که آنها راه زندگی شان را از پدر شان جدا کنند. یک سال است که فریده سرپرست خانوادهاش است. آنها پنهانی و دور از چشم خانوادهی پدرش زندگی میکنند.
با این که طالبان با تسلط بر افغانستان، مقررات سخت و دستوپاگیری بر فعالیت زنان خبرنگار وضع کردهاند؛ اما فریده هنوز از اتاق کوچکی در کنج خانهاش رنج زنان را در زیر حاکمیت طالبان روایت میکند. او با نام مستعار برای یک رسانه گزارشگری میکند. پیاماش به دیگر زنان نیز تسلیمنشدن و شکستناپذیری در برابر سنتهای زنستیز اجتماعی و محدودیتهای ظالمانهی طالبان است: «تا زنده هستم، به هر قیمتی که باشد، بهخاطر خدمت به زنان دردکشیدهی وطنم کار میکنم.»