نویسنده: شیون شرق
زننامه جدیدترین اثر یعقوب یسنا است که پس از چیره شدن طالبان بر افغانستان منتشر شده است. این اثر حاوی مطالب جاندار و مهمی است که تا کنون چندان به آنها پرداخته نشده و ظاهرا یعقوب یسنا از اولین کسانی است که از آنها میگوید. یعقوب یسنا نخستین مردی است که در افغانستان به چنین مسایل مهم و ناحل شدهای پرداخته و در کتابی مستقل بر روی شان تبصره داشته است.
زننامه اولین کتابی است که به نقد روایت جامعهی افغانستان از زن و مناسبات فرهنگی و اجتماعی زنانه پرداخته و تلاش کرده است تا راه حلی برای این معضل ارایه کند. یسنا در این اثر به نقد برداشتهای مردسالارانه و بدوی از مناسبات زنانه پرداخته و به معنای اصل کلمه تابوشکنی نموده است.
یعقوب یسنا زننامه را در سه بخش ترتیب داده است:
- در بخش نخست به نقد برداشتهای بدوی و مردسالارانه از مناسبات فرهنگی و اجتماعی زنانه سخن گفته و به شیوهی بهتر، نادرستی اینگونه برداشتها را واضح ساخته است.
- در این بخش برداشتهای مدرن و معاصر از مناسبتهای زنانه بیان شده و نویسنده تلاش ورزیده است تا به شکل درستتر، تعریفی از زن معاصر و چگونگی مناسباتاش داشته باشد.
- نویسنده این بخش را به برداشتهای فمینستی از مناسبتهای فرهنگی و اجتماعی زنانه اختصاص داده و کوشیده است تا از چشمانداز فمینستی نگاه جامعهی افغانستان نسبت به زن را نقد کند.
آنچه واضح است این است که نویسنده تلاش کرده تا برداشتهای روشنگرایانه یا فمینستی را جاینشین برداشتهای کلیشهای یا زنستیزانهی مروج بسازد.
برداشت جامعهی سنتی از زن
گفته بودیم که نویسنده در بخش نخست زننامه به نقد برداشتهای غلط جامعهی افغانستان از مناسبات زنانه پرداخته است. روشاش طوری است که در اول برداشت جامعه را ذکر میکند و بعد نقد خود را ارایه میدهد تا قابل فهم شود. باید گفت، آنچه را که نویسنده نوشته و به عنوان روایت جامعهی سنتی از زن بیان داشته، چیزی است که ما همواره در جامعهی افغانستان شاهدش بودیم/ هستیم، البته هنوز هم مروج است و با آمدن طالبان، اکنون رنگ تاریکتری را به خود گرفته است. از جملهی روایتهای نادرست جامعهی سنتی از زن این است که در آن جامعه، مرد محور و جنس اول است و زن جنس دوم یا جزیی از یک مرد. روی این اصل، چنین جامعهای به زن لقبِ«گمنام» را میدهد و به آن میگویند«زن گمنام»، گمنام بودن را صفت زن میدانند. یک زن گمنام هویت و نام مستقل ندارد، بلکه در کنار یک مرد یا قبیله و قوم هویت میگیرد. در چنین جامعهای زن هویتی جدا از مرد ندارد.
در این جامعه هر مشکل و مسالهای منفی که برای زن پیش میآید، به مرد بر میخورد، گویا با شرف مرد بازی شده است. به صورت عموم دیدگاه مثبتی در مورد زنان در جامعه وجود ندارد. یک زن را با یکجا ساختن با یک مرد هویت میدهند، نه بهتنهایی خود. مثلآ میگویند، زن فلانی، مادر فلانی، همسر فلانی و… چونکه گرفتن نام زن بد و بیناموسی تلقی میشود.
زن مردصفت
«زن مردصفت» یک اصطلاح فرهنگی مردسالارانه است که بهعنوان یک صفت بالای زن گذاشته شده است. در جامعهی سنتی یا مردسالار موقعی که یک زن کار خوب و به خواست مردم و طالب انجام داد، به آن پسوند«مرد» را اضافه میکنند. مثلا میگویند، «این زن واقعآ مرد است» و این مرد بودن را صفتی برای او میدانند؛ اما نویسندهی زننامه با طرح این مسایل اضافه میکند که این برداشت یک برداشت بدوی و زنستیزانه است و بهجای توصیف، توهین به زن است. وقتیکه زن پسوند مرد را گرفت و ستایش شد، خود به خود معلوم میشود که زن«جنس دوم» دانسته شده است، زیرا که در کنار مرد تعظیم میشود، نه به تنهایی خود.
همچنان، چنین جامعهای زن را با اصطلاحاتی چون «زن ضعیف است»، «زن سیاهسر است»، «زن عورت است» و «زن ناموس مرد است» یاد میکند. در حقیقت زن را به تنهایی و به عنوان انسانی مستقل تصور نمیکند، بلکه میگوید که زن ناموس مرد است، یا دختر مال مردم است، زن سیاهسر است و زن عورت است. این جامعه این تعبیرها را صفاتی برای زنان میداند، در حالیکه این تعبیرها و چنین القابی زنستیزانه است و به گفتهی نویسندهی کتاب«جنس دوم»، راههایی برای تسخیر یک زن است.
روایت مدرن از مناسبات زنانه
دربخش دوم زننامه به برداشتهای مدرن فرهنگی و اجتماعی از مناسبات زنانه پرداخته شده و نویسنده با تسلط تام به شرح شان پرداخته است. در این دیدگاه مهمترین کار برای یک زنِ موفق، داشتن«استقلال» است. منظور از استقلال، استقلال مالی و مادی است؛ موقعی که یک زن مال داشت و ظیفه داشت، صلاحیت و سلطه هم دارد. در غیر آن، تسلط یک مرد بالایش حتمی است، چنانکه بزرگان گفتهاند: هرکه نان دهد، فرمان دهد.
در روایت مدرن از مناسبات زنانه، داشتن تحصیلات و به اجتماع رفتن برای یک زن لازم دانسته شده است، زیراکه زن بیسواد به زودی نمیتواند خود را از سلطهی یک مرد بیرون بکشد؛ اما این کار برای یک زن دانا و مستقل سهل است و او میتواند صلاحیت هم کسب کند. نویسندهی زننامه معتقد است، اگر زنها به اجتماع نروند و پردهنشینی را اختیار نمایند، وضع تغییر نمیکند، بلکه مدام قربانی جامعه، خشونتهای فامیلی و جنگهای گوناگون میشوند. راه خلاصی از شر قربانی شدن همیشگی، مستقل شدن، آگاهی کسب کردن و اجتماعی شدن است.
برداشتهای فمینیستی از مناسبات زنانه
بخش سوم زننامه به روایتهای فمنیستی از مناسبات اجتماعی و فرهنگی زنانه اختصاص یافته است. آنچه فشردهی این بخش است، نقدی است که بالای برداشتهای مردسالارانه یا پدرسالارانه از جنس زن و از مناسبتهای اجتماعی و فرهنگیاش وارد شده است. در جامعهی مردسالار، پشتوانهی فرهنگی و معرفتی زن، مرد است. زیرا که زن جنس دوم است و در پهلوی مرد شخصیت میگیرد. در چنین جامعهای یک زن نمیتواند میل و احساسات خود را بروز دهد، بلکه پنهان میکند تا رسوا نشود. یا به دید جامعه بیشخصیت نشود؛ اما در اندیشهی فمینستی، زن انسانی مستقل حساب میشود و هویتاش به نام خودش شکل میگیرد، نه در پهلوی یک مرد. در این دیدگاه، زن جنس دوم و موجودی مسخشده تصور نمیشود. مراد از زن مسخشده زنی است که علایق جسمانی و فرهنگیاش سرکوب میشود، البته توسط جامعهی مرد سالار.
کیستی زنِ افغانستان
در پایان زننامه، موضوعات بهشکل دیالوگ پیشکش شده است که سادهتر مفهوم را بهخواننده میرساند. در رابطه به کیستی زن افغانستان، نویسندهی زننامه باورمند است که تا هنوز زن افغانستانی کیستی و هویت مستقل خود را پیدا نکرده است. منظور از کیستی، اعتماد به نفس شخص است که هر انسان در جامعه دارد. به گفتهی دوبوار: زن، زن به دنیا نیامده است، بلکه پس از به دنیا آمدن زن شده است. یعنی این جوامع بودهاند که به زن محدودیت تعیین کرده و زن را ساختهاند. مثلآ، جامعهی مردسالار زن را خواهر یا مادر و… میخواند. به این شکل زن در کنار مرد هویت میگیرد، نه به گونهی مستقل. نویسندهی اینکتاب معتقد است که زن نه خواهر است، نه مادر. زن باید به عنوان یک فرد شناخته شود تا هویت مستقل بگیرد. اگر او را مادر بدانیم، باز هم در کنار یک مرد هویت میگیرد.
نوییسنده در قسمت چگونگی روایت جامعهی افغانستان از زن، معتقد است که روایت جامعهی افغانستان از زن یک روایت غریزی و بدوی است و کاملا زنستیزانه است. زنها باید به اجتماع بروند، درس بخوانند وظیفه بگیرند، تا صلاحیت داشته باشند و از سلطهی مردها رها شوند. یسنا میافزاید: اصولا مفهوم جامعهی مدرن با حضور زنان شکل میگیرد و حضور زنها موجب جامعهپذیری و مسولیتپذیری میشود. گروهای محض مردانه را نمیشود جامعه گفت. بنابر این، حضور زنها در جامعه به عنوان یک اصل بشری، هویت جامعه را شکل میدهد و جامعه بدون زن، هویت بشری ندارد، بلکه از نظر مناسبات فرهنگی و بشری، جامعهای ناقص و معیوب است.