نویسنده:حمیده میرزاد
بحث را با این مقدمه آغاز میکنم: به تعبیر مارتین هایدگر وجود ابزار خودش را در رفع دغدغۀ زندگی برای ما نشان میدهد. ابزار به تنهایی هیچ معنایی را برای ما بر نمیتابد، بلکه با قرار گرفتن آن در یک کلیت معنایی است که میتوانیم آن را به مثابۀ ابزار بشناسیم. اما نکتهی مهم این است که انسان با اعتماد و اطمینان، اما بدون تأمل و آگاهی میداند که ابزاری در اختیار دارد.
این نزدیکی ابزار به انسان که در اینجا آن را به وضع/ وضعیت مبتنی بر نیازهای ابزارگونهی خود تعبیر کردیم، همواره باعث نوعی کوری میشود. بدین معنا که هنگام استفاده از یک ابزار خاص، چیستی و ابزار بودن آن برای ما چیزی پوشیده است. همین نزدیک بودن ابزار خود به مثابهی پردهای میان وجود ابزار و ما قرار میگیرد( هایدگر، ۱۳۹۰، ۱۹ ).
بنابراین، وضعیت چیزی ناشی شده از تصمیم یک کسی/ کسانی است. این تصمیم و اتخاذ که حتی نزدیکتر از چیزی واقعی و انضمامی است در کارکردش در خدمت ما قرار میگیرد. اما وقتی وضع/ وضعیت که ناشی از تصمیم ما و برای کارکردی است، دچار گسست و خللی میشود و نسبت خودش را با ما از دست میدهد{به یک تعبیر از همان نخست با روح جامعه در تقابل قرار داشت} آنگاه اصلیت خویش را نشان میدهد و حقیقتاً در معرض توجه قرار میگیرد.
باتوجه به این مقدمه و مد نظر داشتن آن، وضعیت دو دههی اخیر افغانستان را از نظر میگذرانیم. زیرا همان طور که اشاره شد، اکنون وضع/ وضعیت دو دهۀ گذشته نسبتاش را با ما از دست داده است و در چنین حالتی میتوانیم بفهمیم که چگونه وضعیتی/ وضعی بوده است.
وضعیتی که وضع شده بود، با نگاهی ابزاری و برخاسته از کارکردگرایی محض مواجه شد. به عنوان مثال نگاه ابزاری به دموکراسی، حقوق بشر و حتی مردم باعث شد دولت و حتی قشر روشنفکر و پیشرو که دستی بر آتش داشتند دچارنوعی کوری موقت شوند. چنان اغوا شده بودند که مردم و دموکراسی را به مثابۀ پلههای نردبانی میدیدند تا بتوانند قلههای ترقی را فتح کنند.
چشمهای شان فساد و سیهروزی دستگاه دولتی را بر نمیتافت{و مهمتر از آن هیچ کسی از این بینسبتی پرسش نمیکرد}. در واقع هیچکس از وسوسه سرازیر شدن پولهای کلان به افغانستان در امان نماند. همه گرفتار این چرخه شده و هیچ قدم اساسی برای تغییر برداشته نشد.
با حضور گستردۀ جامعۀ جهانی و تصویب چندین قانون مانند پذیرش کنوانسیون ۱۳۲۵ سازمان ملل متحد، تبعیض مثبت به نفع زنان در مناصب و ادارات دولتی و مشارکت فعال در بخشهای گوناگون جامعه، امتیازاتی به زنان افغانستان پیشکش شده بود.
ولی زنان در بستر یک دموکراسی وارداتی و ابزارگونه به وسیلهای تبدیل شدند که با استفاده از این دولت افغانستان بتواند به همپیمانانش نشان دهد که طرفدار حقوق بشر و دموکراسی است.
حکومت افغانستان در واقع به حضور زنان اعتقادی نداشت و تنها با شعار دموکراسی و حقوق بشر وارداتی بود که منجر به پذیرش حضور نمادین زنان شده بود. پررنگ شدن نقشهای نمادین به معنی کاهشِ ظرفیت به جریان یافتن این نمادهاست، به عبارت دیگر، نمادها ارزش درونی خود را از دست میدهند. یعنی حرفهای رهاییبخش از جانب این نقشهای نمادین وزنی ندارند.
در این سالها به زنان به اندازۀ مردان قدرت اجرایی داده نشد بلکه مقامهای عاریتی و نمایشی را در اختیار زنان گذاشتند. اجازه دهید از تجاوزها و آزارهای آشکاری که زنان در محیطهای اجتماعی در این دوره به طور ناخواسته تجربه کردند گذر کنیم.
هرچند همان تجاوزها و آزارهای جنسی را نیز نمیتوان از بستر بیماری که نگاه ابزاری به زنان داشت جدا کرد. اینجا مقصود نوع دیگری از روابط است که در آنها سکسوالیته به عنوان کالایی مبادلهای رد و بدل میشود. رابطههای جنسی تفننی! چه در محافل ادبی و چه در ارگ ریاست جمهوری! محور اینگونه روابط معمولاً مردان هستند و زنان جنسیت را بهمثابه اهرم قدرتی برای دستیابی به منابع اجتماعی و اقتصادی به کار میبرند که بعد از گذر از این تنگنا احساس سوءاستفاده و خیانتی عمیق را بر آنها بر جای میگذارد. اینجاست که نقش شایستهسالاری و تخصص و سواد رنگ میبازد و تقسیم قدرت بر اساس روابط شکل میگیرد.
بعد از سقوط شاهد گسست این نسبتها هستیم، هرچند کل دورهی بیستساله نیز در مسیری طبیعی خود قرار نداشت؛ اما با این همه اکنون این پیوند گسسته شد و متوجه شدند که آنچه ابزار خوانده اند چیست؟ زندگی صورت تهوعآور و خشونتآمیز خود را بیپرده برای همه نشان داد! چه آنهایی که اغوا شده بودند و چه آنهایی که ابزار تلقی شده بودند.
همه به یک ملت ناچار مبدل شدند و به دنبال راه فرار بودند. تا جایی که خبر سقوط چندین نفر از روی بال هواپیما جهان را تکان داد. یکی دیگر از اخباری که بعد از سقوط افغانستان شنیدیم نکاح اجباری دختران با سربازان طالب بود. این ضربهی بزرگی به آزادیهای فردی جامعه زد که عمق فاجعه را نشان میدهد.
وقتی بدن زن جبهه جدیدی برای رزمندگان پیروز است و تجاوز به زنان طعم یک پیروزی مطلق را برای آنها به ارمغان میآورد، صدای خرد شدن استخوانهای آزادی را میتوان شنید. به تعبیر لیندا گوردون که میگوید،« درمیان تمام اتحادهایی که زنان شکل دادهاند چه از منظر سوسیالیستی و چه فمینیستی، هیچ موضوع عمومیای مهمتر از آزار جنسی نیست»(گوردون، ۱۳۹۹).
نکتههای که همواره در جامعهی ما پوشانیده شده است. با اینحال، عدهای بودند و هستند که از همین راه و با استفاده از شعارهای انقلابی در این خصوص به تصاحب مقام و جای دست یافتند، که البته هنوزهم به نحوی ادامه میدهند. بنابراین، زنان اولین کسانی بودند که، بنابه ضرورت و صلاح دید نظام برقرار شده، از قطار برابری جا ماندند.
برای آنها شورش در مسیر حرکت این نظام تنها راه چاره بود. این خیزشها در واقع واکنش و سیاستورزی زنان بود و به دلیل تناقضهای ساختاری یک نظام دیکتاتوری رخ داد. این فوران خشم، شاید رهاییبخش نباشد ولی فضایی را برای فاش ساختن بیعدالتی فراهم میکند.
در این بحبوحه لازمۀ به وجود آمدن یک صف مستحکم، همبستگی زنان از تمام اقشار جامعه بود. زیرا «تا زمانی که به تقسیم طبقاتی میان زنان پایبند باشیم، نخواهیم توانست همبستگی واقعی میان آنان به وجود آوریم»( هوکس، ۱۳۹۸،).
برای دستیابی به چنین اتحادی باید بتوان از سطح دغدغههای شخصی فراتر رفت و به دغدغههای جمعی پرداخت. چرا که همواره مسوولیت انحراف نظامها برعهدۀ جمع است وبرای ایجاد اتحاد پایدار باید به خودآگاهیِ جمعی رسید.
فردگرایی و انگشت اتهام به سوی دین، نژاد و قومیت فرد را نشانه گرفتن منجر به نادیده گرفتن نقش ساختارها و مسوولیت جمعی افراد میشود. البته تاکید میکنم که مهرههای یک تشکل سیستیماتیک برای رسیدن به یک اتحاد پایدارباید دغدغههای جمعی و فراروی از فردگرایی را در خود تقویت کنند.
«زنان نیازی به ریشهکن کردن تفاوتهای شان ندارند تا بتوانند احساس همبستگی کنند. ما به ضدیت با مردان نیاز نداریم که ما را با هم متحد کند. اندوختهی ما از تجربه، فرهنگ و ایده، تجربهای است که باید با یکدیگر به اشتراک بگذاریم. ما میتوانیم خواهرانی متحد با منافع و باورهای مشترک، در تحسین تنوع در مبارزاتمان در پایان دادن به ستم جنسی و یا در همبستگی سیاسی باشیم» (هوکس، ۱۳۹۸،). اینجا این سوال مطرح میشود که آیا در جنبش زنان افغانستان چنین ساختاری حاکم بود یا خیر؟
جنبش زنان افغانستان بعد از بیست چهارم اسد ۱۴۰۰ مطابق ۱۵ اگست ۲۰۲۱ و رویکار آمدن دولت امارت اسلامی طالبان وارد مرحلهی جدیدی از مبارزه شد. اولین قوانین بر علیه زنان تصویب شد.۱٫ زنان بدون محرم شرعی بیرون نروند. ۲٫ پوشیدن برقع اجباری است.
زنان در چالشی برای آیندهی افغانستان مقابل دولت مرتجع و دیکتاتور طالبان قرار گرفتند. در جلسات خانگی، گردهماییها در پارکهای شهر و در هر محلی که مناسب دیدند، به شکل گروهی اعتراضشان را به نحوهی عملکرد دولت جدید اعلام کردند.
این را میتوان حرکت خودجوشی تلقی کرد که برای به دستآوردن نیازهای اولیه شکل گرفته است. وقتی حقوق اولیهی انسان زیر سوال میرود از هر قشری از جامعه باشی، خواه ناخواه به یک معترض سیاسی مبدل میشوی. اکثر زنانی که با شعار نان، کار و آزادی به خیابانها آمده بودند، نانآورانی بودند که حق کار و فعالیت از آنها گرفته شده است. بسیاری از زنانی که درگیر این کنش مبارزاتی بودند مورد تهدید و شکنجه قرار گرفتند و لحظات تاریکی را تجربه کردهاند. ولی تجربهی همبستگی برای هدفی که باور داشتند میتواند عمیقا ارزشمند باشد. غالبا تمرکز بر کنشگری زنانی است که یا به صفوف مبارزه پیوستهاند و یا به تشکیل گروههای حمایتی و اموری از این قبیل پرداختهاند. اما تنها این زنان نبودند که تاریخساز شدند، بل زنانی که در تبعید تصمیم به حمایت از این جریان گرفتند. چه به صورت فعال و چه خاموش عمیقا بر نتیجهی آن تاثیرگذار بودند. زنانی که خارج از افغانستان زندگی میکنند، اغلب احساس جدا افتادگی میکردند/ میکنند و به همین دلیل بسیاری از آنها در طول این کنشگری بیش از پیش دچار چالش شدند.
به عنوان مثال وقتی بیرون یک صف ایستادهای چشمانداز دیگری از وقایع را روئت میکنی. در یکسال گذشته زنان در تبعید در هر موقعیت شغلی که بودند صدای زنان در بند شدند. شعر، مقاله و کتاب تولید کردند و آنان که قدرت اقتصادی داشتند سعی کردند به دوام این جنبش خودجوش کمک کنند. این پایداری مانع به رسمیت شناختن طالبان از سوی جامعهی جهانی شد. حال که در آستانهی یکساله شدن حکومت مرتجع طالبانی هستیم، طالبان با تزویر، تهدید و دروغ صدای دختران مبارز افغانستان را در گلو خفه کردهاند و با این درامی که ساختهاند هویت اصلی خود را برای جهانیان برملا ساختند.
اعتراض زنان افغانستان شاید در بعضی نقاط سکوت موقتی اختیار کند؛ اما زنان مبارز اعتراضات خودجوش شان را به طوری دیگری ادامه خواهند داد. این در حالی است که اکثر زنان پیشگام در دولت گذشته مهاجرت اجباری را پذیرفتند و مبارزات را از صفحات تلویزیونهای اروپا یا امریکا تماشا میکنند. آیا پس از تبعید و رسیدن به کشورهای امن دوباره این تصویر فراموش خواهد شد و با این جلوه ناخوشایند به گونهای که راحتی بشر تضمین شود، کنار میآیند؟ افکار دوباره درگیر مسایل روزمره میشوند و باز کوری موقت اتفاق میافتد؟ من امیدوارم به بینایی و اندیشیدن زنانی که تجربهی مبارزه را دارند تا علاوه بر انتقال تجربهی تاریخی مبارزاتشان با نقد و بررسی دستآوردهای هر چند اندک بتوانیم فرصتها و امکانهای مان را بسنجیم و پایههای مبارزه و مقاومتی حقیقی را پیریزی کنیم.
با این همه، باتوجه به موضوعات مطرح شده میتوان چنین نتیجه گرفت که وضع/وضعیت وضع شده در افغانستان اولا سیر طبیعی خودش را طی نکرد در صورتی که در همان ابتدا میتوانست به مثابۀ یک مساله مطرح شود. پس میتوان این اوضاع را یک وضعیت نا بهنگام تلقی کرد که بیآنکه به فهم درآید و در نسبت روشن با جامعه و مردم قرار بگیرد، در همان وضع نابهنگامی فرو میپاشد. ثانیاً هرگز به پرسش جدی کشیده نشد تا بتواند نسبتی از آن خود ایجاد کند.
در آن صورت مردم دزدی از خویش را امر مذموم میدانستند. بنابراین، بیستسال گذشته را میتوان به مثابۀ وضعیتی تلقی کرد که جماعتی بدون تعلق خاص به آن، سعی به ادعای دموکراتیک بودن داشتند.
منابع
درباره جنبش منهم، نویسنده: اسالوی ژیژک، ترجمه: ف. دشتی، سایت رادیو زمانه، فروردین
خواهرانگی: اتحاد سیاسی میان زنان، نویسنده: بل هوکس، ترجمه: مهدیس صادقی پویا
سیاست آزار جنسی، نویسنده: لیندا گوردون، مترجم: آلما بهمنپور، سایت میدان، شهریور ۱
مارتین، هایدگر، سرآغازکارهنری، ترجمۀ ضیاه شهابی، تهران: انتشارات هرمس، ۱۳۹۰٫