شیرین یوسفی
چوکی خالی و میز رنگو رو رفتهای با انبوهی از کتابهای رمان و شعر، تنها یاد گار نازنین ۱۸ ساله برای خانوادهاش است. نازنین یکی از قربانیان حمله مرگبار انتحاری بر مرکز آموزشی «کاج» است. دختری که به گفتهی خانوادهاش تصمیم داشت پزشک شود.
روزی به دیدار خانواده نازنین حاجیزاده رفتم، پدر و مادرش خانه نبودند. آنها از وقتی که نازنین رفته، بیشتر از آنکه در خانه باشند، بر سر قبر نازنین است.
فتانه، دانشجوی کمپیوترساینس دانشگاه کابل است. خواهر بزرگتر از نازنین. او میگوید، وقتی شنید که در آموزشگاه «کاج» انفجار شده، دعا میکرد که خواهرش زخمی باشد. «در آن لحظه فقط یک آروز داشتم و دعا میکردم که نازنین بین جنازه ها نباشه. وقتی شفاخانههای برچی ره دیدم، نبود. گفتم حتمن زخمی یا بیهوش است کدام جای. دست و پایم بیحال بود و بیقرار بودم.»
مدرکهای زبان انگلیسی و تقدیرنامههایی که روزی نازنین برای بدست آوردن آنها خون دل خورده بود، اکنون متروک روی میز مانده است. به گفتهی خواهرانش، نازنین از مکتب گلخانه کابل اول نمره عمومی فارغالتحصیل شده بود. به همبن خاطر، او فقط میخواست به دانشکده طب معالجوی کابل راه پیدا کند.
فتانه گفت: «شبها همه خواب بودیم؛ اما نازنین بیدار بود و درس میخواند.»
نسرین، دانشجوی رشته ادبیات دری دانشگاه کابل یکی دیگر از خواهران نازنین است. او از برخورد خشن طالبان در شفاخانه علی جناح با خانوادههای قربانیان میگوید. او گفت که پدرش با عذر و زاری توانسته است از پنجره شفاخانه جنازهها را شناسایی کند. «از ساعت هفت تا دوی بعد از ظهر پالیدم. نازنین در شفاخانه طبی کابل بیکس و تنها روی زمین افتیده بود. خون از بدنش ضایع شده بود. سختترین لحظه زندگیام بود.»
نسرین میگوید، آخرین خواست نازنین از پدرش پنجاه افغانی برای خرید ورق امتحان بود. «مه خواب بودم. فقط شنیدم که پدرم گفت چای نمیخوری؟ گفت، نه از کورس که آمدم چای میخورم. میروم که ناوقت میشه.»
اکنون با رفتن نازنین شش خواهر، پنج خواهر شده است. آنها هیچ برادری ندارند. پدرش از راه فروش شیر و ماست دو راس گاوی که در خانه نگهداری میکند، هزینه تحصیل پنج دخترش را داده است. نازنین در آخرین صحبتهایش به خانوادهاش گفته بود که می خواهد بعد از سپری کردن امتحان کانکور کتابهایش را به دانشآموزانی که توان خریدن کتابهای مکتب و آمادگی را ندارند، بدهد.
نازنین اولین دانشآموز دختر بوده که بعد از آمدن طالبان برای آمادگی کانکور به آموزشگاه رفته است. نسرین می گوید: « نازنین هیجان زده بود. روز اول که کورس رفت به مادرم گفت د صنف تنها مه دختر بودم و دیگه همه بچهها بودند. مادرم گفت نرو. به مادرم گفت طالبا همین را میخواهد که دختران نرود. ما باید برویم و درس بخوانیم.»
نازنین میخواست در کانکور اول نمره شود. اما هرگز رسیدن به این خواست او از سرگرمی دلخواهش دور نمیکرد؛ خواندن رمان. خواهر نازنین میگوید نویسنده مورد علاقه اش وکتور هوگو بود. کتاب بینوایان را بیشتر از سه بار خوانده است. «با پدرم خاص برای خرید کتاب بینوایان رفت و شام با خوشحالی برگشت که توانسته کتاب را پیدا کند.»
دو خواهر نازنین که صنف دوازدهم و هفتم است با به قدرت رسیدن طالبان از مکتب رفتن محروم شدهاند و آرزو دارند دروازه مکاتب به روی دختران باز شود و رویاهای نازنین را به حقیقت مبدل کنند.
فتانه میگوید، نازنین همیشه روز اعلان نتایج کانکور را تصور می کرد که خودش اول نمره کانکور شده است: «نازنین میگفت روزی که مه د طب کامیاب شوم، چپن سفید را یک روز از خانه پوشیده میروم تا دانشگاه و هرکس پرسید میگم با چه زحمت و خون دل بدست آوردم.»
فتانه میگوید: «یک روز جگر خون بود. پدرم گفت کجا ببرمت چکر حالت بهتر شود.ناز گفت مه ره یکبار دانشگاه طبی ببر. میخواهم ببینم. آخرین چکر نازنین بود که دانشگاه رفت.» جایی که خانوادهاش جسد او را از آنجا پیدا کرد.