کریمه مرادی
هوا کمکم روشن میشود. نازنین رسولی و نازنین کاظمی هر دو همنام، همدوره و همصنفی ۱۲ ساله در مکتب، برای امتحان آزمایشی کانکور به طرف آموزشگاه کاج حرکت میکنند. چون ناوقت شده، هر دو با سرعت به طرف آموزشگاه گام بر میدارند تا چوکی برای نشستن در کنارهم پیدا کنند. روزهای جمعه بر خلاف دیگر روزها، صنف شلوغ و پر جمعیت است.
نازنین کاظمی با سرعت بیشتر قدم بر میدارد. نازنین رسولی که از دنبالش است، صدا میزند: «مه خو زود آمده نمیتانم. تو برو برای مه هم جای بگیر.» نازنین کاظمی زمانیکه به صنف میرسد، قطار اول، دوم، سوم پرشده است. در قطار سوم جای میگیرد و یک چوکی در قطار چهارمی برای نازنین رسولی میگیرد. ساعت ۷:۳۰ صبح است. دانشآموزان همه در حال حل کردن ورقهای امتحان هستند. ناگهان سکوت داخل صنف با صدای فیر مرمی در بیرون شکسته میشود. در پی آن مهاجم وارد صنف میشود. با صدای مهیب انفجار همه جا تاریک میشود. مثل دهها دانش آموز دیگر، نازنین کاظمی خونین میشود و آخرین نفسهایش را میکشد.
هر دو نازنین، ۱۸ ساله هستند. هردو از ولایت غزنی از ولسوالی جاغوری. هردو یک سال قبل برای آمادگی کانکور به کابل آمدهاند. هر دو مصمم اند که پزشک شوند. هر دو در یک شفاخانه با هم کار کنند؛ اما زندگی برای نازنین کاظمی اجازه نمیدهد.
نازنین کاظمی شب قبل از حادثه خانهی مامایش میرود. مقدار پولی به دست مامایش میدهد تا به خانوادهاش درجاغوری که وضعیت اقتصادی خوبی ندارد، برساند.
قادر حیدری مامای نازنین کاظمی است و در کابل زندگی میکند. او تنها کسی بود که بعداز حادثه دنبال خواهرزادهاش در شفاخانهها میرود.. قادر، نازنین را درمیان زخمیها در شفاخانه محمدعلی جناح پیدا میکند. به شدت آسیب دیده است. پزشکان به قادر میگوید، کاری از دست آنها ساخته نیست و باید دعا کند.
ساعت حدود ۹ بجه روز است. خورشید در حال بالا آمدن است. پدر و مادر نازنین بیخبر از همه چیز در قریهی خود در جاغوری در حال کار هستند. شماره ناشناسی ازکابل زنگ میزند و خبرتکان دهنده زخمی شدن دختری را به خانوادهاش میدهد. پدر ومادر سراسیمه راه کابل را در پیش میگیرند.
چند ساعت بعد پدر و مادری که هنوز لباس کارگری بر تن دارند، بر بالین تخت دخترش در شفاخانه ایستادهاند. هر دو آرزو دارند دخترشان یک کلمه حرف بزند. اما نازنین فقط تا فردا صبح زیر دستگاه اکسیجن دوام میآورد. پدر و مادری که با قبول هزاران مشکل او را به کابل برای تحصیل فرستاده بود، اکنون جسدش بر شانه های خمیده شان به جاغوری میبرند.
اما نازنین دیگر یعنی نازنین رسولی، از ناحیهی پای صدمه دیده است. او میگوید، در حال سوال حل کردن بود که یکباره صدای مرمی را میشنود مدیر با عجله داخل صنف میشود. میخواهد دانش آموزان را آرام کند. نازنین آن لحظه را چنین به یاد دارد: «سه مهاجم بود. اول مدیر را با مرمی زد بعد قطار اول را همرای مرمی زده میرفت. همه ترسیده بود حتا در آن موقع نشد کسی زیر چوکی پنهان شود که یکباره انفجارشده.» ۱۰ یا ۱۵ دقیقه بعد نازنین به هوش میآید. اطرافش به معنای واقعی کلمه قیامت است. همه خونآلود؛ یکی سرش نیست، دیگری تنش نیست. از داخل صنف، به مشکل خود را بیرون میکند. با پای زخمی از دیوار میرود بالا و خودش را آن طرف دیوار میرساند.
هر طرف وحشت چیغ و فریاد است. نازنین رسولی اما به دنبال نازنین خودش است. با پای زخمی شفاخانه به شفاخانه میگردد. اما به نتیجهای نمیرسد. تا فردا بیخبر میماند. فردا دوست مشترکشان به او تماس میگیرد و خبری به او میدهد که شب تا صبح دعا کرده بود که نشنود. جسد نازنین در حال انتقال به جاغوری است.
نازنینها از یک قریه بودند. ۱۲ سال مکتب با هم تمام کردند. بعد از مشکلات فراوان، یک سال قبل کابل میآید که آمادگی کانکور بخوانند. در هر امتحان آزمایشی هر دو بالاتر از ۳۰۰ نمره کسب میگرفتند. اما نازنین رسولی به تنهایی و پای زخمی در جاغوری درامتحان کارنکور شرکت کرده است. این روزها دوباره به کابل برگشته است و از ناحیه پای صدمه شدید دیده که در جاغوری تداویاش ممکن نیست.