کریمه مرادی
روزی که سیمین برای شرکت در امتحان متفرقه کانکور امسال شرکت کرد، دو عملیات را سپری کرده بود و هنوز باید دوبار دیگر زیر تیغ جراحی برود. سیمین در انفجار انتحاری آموزشگاه «کاج» از چندین ناحیه بدنش زخم برداشته بود. چرههای انفجار به تخت پشت و سر سیمین اصابت کرده است. سیمین در امتحان عمومی کانکور به دلیل وخامت حالش و این که تحت مراقبت ویژه داکتران بود نتوانست شرکت کند؛ اما چند روز بعد توانست در امتحان متفرقه شرکت کند و با گرفتن نمره عالی در دانشگاه طبی کابل راه پیدا کند.
سیمین روزی که باید در امتحان متفرقه شرکت میکرد، همان روز باید بخیههای زخمهایش هم برداشته میشد. با جسم خون چکان و روح زخمی؛ اما تصمیم گرفت استوار بماند و به آرزوی خود و دختر کاکایش که شکریه که در حمله مهاجم انتحاری جانش را از دست داد، جامه عمل بپوشاند. او با روح زخمی و جسمی پر از بخیه بر استرس امتحان غلبه کرد. سیمین میگوید، همان روز با پدر و پسر کاکایش در امتحان رفت. اما هنگام امتحان پدرش در کنارش ایستاد شد. چون امکان داشت هرلحظه سیمین ضعف کند: «در اول اجازه نمیداد پدرم کنارم باشد ولی وقتی زخمهایم دیدند اجازه داد که پدرم کنارم باشد.»
شکریه و سیمین دوست، دختر کاکا، همدوره و هردو آرزویی مشترکی داشتند. ۱۲ سال با هم مکتب رفتند و یکونیم سال آمادگی کانکور را با هم سپری کردند. سالها قبل، وقتی خانواده کاکایش از ولسوالی قرهباغ عزنی به کابل آمد، تنها سیمین برای درس خواندن و این که در کنار شکریه باشد، برای درس به کابل آمد. دور از پدر و مادرش در کابل در خانه کاکایش زندگی میکند. شکریه و سیمین تصمیم داشت داکتر شوند. میخواست هردو در دانشگاه نیز در کنار هم باشند. اما صبح یک روز جمعه، وقت دیو فاجعه در غرب کابل بیدار شد، راه شکریه و سیمین از هم جدا شد. در حادثه انفجار انتحاری روز جمعه ( ۸ میزان) در آموزشگاه « کاج» شکریه جانش را از دست داد و سیمین به شدت زخمی شد؛ اما زنده ماند.
سیمین چشم دیدش را از روز جمعه روایت میکند. روزی که شکریه، شبنم، وحیده، نازنین و دوستان نزدیک دیگرش را یکجا از دست داد. آن روز، سیمین درست سوال چهل وسوم ریاضی را حل کرده بود. وقتی میخواست به ورق بعدی امتحان برود که صدای فیر از بیرون شنیده میشود. میگوید، اول او تصور کرد که صدای «پتاقی» باشد؛ اما خیلی زود صدای فیر بیشتر شد. متعاقب آن مهاجم وارد صنف شد. به گفتهی سیمین، مهاجم فردی بسیار جوان بود. در همان لحظه اول که وارد صنف شد مستقیم به سر دانشآموزان دختر، گلوله شیلیک میکرد. در آن لحظه سیمین و شکریه دست همدیگر را میگیرد. هردو میخواهد زیر میز پنهان شود. سیمین موفق میشود زیر میز پنهان شود؛ اما شکریه تا میخواهد زیر میز پناه بگیرد که انفجار میشود. چرهی بزرگ انفجار، درست سر شکریه را نشانه میگیرد. شکریه فقط یک روز در شفاخانه دوام آورد؛ اما جانش را از دست داد. سیمین ۱۱ روز به شفاخانه ایمرجنسی تحت مراقبت ویژه داکتران بود.
سیمین از لحظه که به هوش میآید، مدام سراغ حال شکریه را میگیرد؛ اما کسی واقعیت را به او نمیگوید. سمین روزها بعد به طور اتفاقی میفهمد که خیلی وقت است که شکریه، دوست و همدمش در این دنیا نیست: «مدت ۲۰ روز بعد از حادثه، { از} عکس دختر کاکایم که در بیرون کوچه بند است، خبرشدم که او شهید شده. هیچ خوده کنترل نتوانستم. دنیا سرم سیاه شد یک شوک بود که هیچ فراموش نمیتوانم.» شاید بیشتر از زخمهای عمیق بدنش، او از شنیدن خبر مرگ شکریه رنج کشید. به قول خودش، نمیخواست حتا در امتحان شرکت کند؛ اما زمانی که تلاش، پشتکار و آرزوهای بزرگ شکریه به یادش میآید، به خود عهد میکند که تسلیم نشود. همین طور هم میشود. روزی که نتیجه کانکور سراسری افغانستان اعلام میشود، سیمین درست به همان رشته کامیاب شده که آرزوی شکریه و خودش بود.
برای شاه ولی مطمیین پدر شکریه، راه یافتن سیمین در دانشگاه طبی دانشگاه کابل خبر خوشی بود که او بعد از مرگ شکریه شنید. پدری که صدبار آرزو کرده کاش شکریه هم زخمی بود. او هرگز لحظهی را که از داکتران حال شکریه را پرسید و پاسخی را که شنید، فراموش نمیکند: «در حالت کوما است زیر ماشین است چره در سر و بدنش خورده توسط آکسیجن مصنوعی نفس میکشد.» و دومین پاسخی فراموش نشدنی را که فردایش ساعت دو از داکتران شنید: «به داکترها گفتم دختر خود را ببرم؟ گفت ببر. گفتم دیگر نفس نمیکشد؟ گفت نی.» شاه ولی میگوید، سومین لحظه را نیز هرگز نمیتواند از یاد ببرد؛ لحظهی که او شکریه را با دستان خود و با عالمی از آرزوهای بزرگ دخترش در « میدان طلوع» در دل خاک سیاه گذاشت و با او برای همیشه خدا حافظی کرد.
شاه ولی مطمئن میگوید، که شکریه خیلی دختر با غیرت بود. تنها کارش درس نبود؛ بلکه او در یک آموزشگاه خیاطی هم میرفت. زیرا میدانست که در کشوری که دانشگاه رفتن یک دختر به مویی بند است، او باید هنری دیگری هم بلد باشد. شاه ولی خودش قبلا آموزگار بوده است. به همین خاطر، آموزش فرزندانش برای او یک اصل اساسی است. از کودکی شکریه و دیگر فرزندانش را به مکتب فرستاد و برای آموزش آنها از هیچچیزی دریغ نکرد. به همین خاطر شکریه دانشآموز ممتاز مکتب و آموزشگاه بود. به قول سیمین، همیشه در امتحانهای آموزشی کانکور بالاتر از ۳۰۰ نمره میگرفت.
امسال در حاکمیت طالبان، هیچ دختری در میان دهبهترین کانکور عمومی افغانستان نبود. اقدام بیپیشینه و پرسش بر انگیز. سیمین هم میگوید، هرچند در روز امتحان با بدن پر از بخیه و چرههایی در بدن در امتحان شرکت کرد؛ اما همه پرسشها را درست حل کرده بود. او فکر میکند، نتیجهی که او و سایر دختران امسال گرفته، قناعتبخش نیست. از نظر سیمین یا شاید جایی از کار میلنگد یا هم این که اگر امسال وحیده، نرگس، نازنین و شکریه زنده بود، حتما در میان ده بهترین کانکور افغانستان بودند.