محمد عمر یزدانی
آرزوهای بربادرفتهی زنان افغانستانی، تلخترین سوژهی تاریخ است که از همان آغاز تولد، با آه سرد “دختر است”، آغاز شده و در انتها به نام زن و جنس دوم، همواره قربانی میدهد و مورد خشونت قرار میگیرد.
مریم ۲۱ ساله را کاکایش، در بدل پنجاه هزار افغانی بدهی خود به شریف پنجاه ساله که از داشتن فرزند پسر محروم است، میفروشد. شریف مریم را پس از نکاح به خانهاش میبرد، وی ساکن ولایت پروان است و این ماجرا چهار سال پیش درآنجا اتفاق افتاده است.
اکثر خانوادهها در افغانستان به گونهی دستهجمعی و مشترک زندگی میکنند و هرآنچه که دارند را مال مشترک هم میدانند. این حق مالکیت، تنها به اموال یکدیگر خلاصه نمیشود؛ آنها برهمهی داشتهها و حتی فرزندان همدیگر دعوای حق مالکیت دارند. مریم قربانی چنین حق نا مشروع شد و بهای سنگین بدهی کاکایش را پرداخت .
مریم گفت که بعد از خاک ریختن بالای تمام آرزوهای خود و تن دادن به زندگی با یک مرد زندار، پس از دوسال، فرزند پسر به دنیا آوردم؛ اما، زن اول شریف به این بهانه که :«من شوهرم را گذاشتم زن دوم بگیرد و شرط بین من و شوهرم این بود که پسر اولی را برای من بدهد.»، پسرم را از من گرفت.
مریم میافزاید: «پسرم هنوز یک ساله نشده بود که از شیر جدایش کردند و انباغام او را با خود به اتاقش میبرد و از من دور میکرد.»
وی میگوید: «شبها من از پشت در و پسرم در اتاق گریه میکردیم؛ اما کسی نبود که به داد ما برسد. شوهرم کمتر به خانه میآمد. او در کابل سرباز بود و پس از چند ماه دوسه روز میتوانست به خانه بیاید. روزهایی را هم که در خانه بود، همسرش او را نمیگذاشت که با من باشد. او را هم با خود میبرد.»
شوهر مریم به این دلیل که زن اولش بدون درد سر برای گرفتن زن دوم موافقت کرده بود، خود را مدیون همسرش اولش میدانست. هرآنچه که او میگفت را می پذیرفت: «همیشه مرا میگفت، تو باید هرچه همسرم میگوید را قبول کنی. او خیلی بزرگی نشان داده. هیچ زن دیگری این کار را نمیکند که برای شوهرش به خواستگاری برود.»
مریم میگوید، شوهرش تنها لطف زن اول خود را میدید و قربانی شدن من را نمیدید: «حتی ننوها و خانمهای ایورم نیز مرا ملامت میکردند که تو نباید مخالفت کنی، باید با زندگی بسازی. فرزندان زیادی خواهی داشت. چه فرق میکند که یک پسرت را به انباغات بدهی.»
وی میافزاید که حتی چندین بار از سوی دختران زن اول شریف لتوکوب شده بود، تا جایی که تحملش تمام شده و به کمک یکی از بستگانش، به کابل میرود تا شوهرش را پیدا کند و اما خانوادهی شوهرش او را به جرم فرار از خانه مقصر میدانند. پس از این اتفاق، شوهرش او را از خانه بیرون کرده و پسرش را نیز از او میگیرد:«از اینکه ترسیدم مرا زندانی نکنند، در پایین نامهای که در آن نوشته بودند من نمیتوانم از پسرم مواظبت کنم و میخواهم سرپرستی او را به انباغام بدهم، امضا کردم.»
او افزود: «شوهرم ظاهراً با این کار موافق بود. از اینکه خانه را ترک کرده و کابل آمدم، مرا ملامت کرد. برایم گفت، باید به خانهی پدرت برگردی، اما مرا طلاق نداد.»
مریم اضافه میکند که هنگامیکه در خانهی پدرم رفتم، بدبختیهای دیگری به سراغم آمد و بارها از سوی پدر و کاکا و پسران کاکایم به اتهام بداخلاقی لتوکوب شدم، تا اینکه ناچار از خانهی پدر فرار کرده و به خانهی امن کابل پناه بردم و مدت یکسال را در آنجا گذراندم.
پس از سقوط کابل به دست طالبان، شریف همسر مریم که نظامی بود، به دلیل احساس ترس و خطر، نمیتواند به شهرش برود و در کابل ماندگار میشود. پس از مدتی به سراغ مریم رفته و او نیز از روی ناچاری تن به زندگی کردن دوباره با شریف میدهد.
او میگوید: «برای اینکه زنان را از خانههای امن بیرون کردند، جز پذیرفتن دوبارهی شوهرم چارهیی نداشتم. من و شوهرم اکنون در کابل با هم زندگی میکنیم؛ اما نمیتوانم پسرم را ببینم. به این دلیل که شوهرم از مجبوریت نمیتواند به خانه برود، همسرش بسیار قهر است.»
مریم دو سال و اندی است که پسرش را ندیده. او میافزاید: «من اگر پسرم را جایی ببینم، شاید نشناسم چون هیچ گاه بزرگ شدنش را ندیدم .»