هشدار: این گزارش روایت از زندگی دختر نوجوانی است که دست به خودکشی زده است. ممکن است برای خواننده آزار دهنده باشد.
الیاس احمدی
نیلاب* این روزها در شفاخانهی«لیاقت نشنل» در شهر کراچی پاکستان در میان مرگ و زندگی دستوپنجه نرم میکند. او سه ماه پیش(۳ اسد) بهخاطر خوردن تیزاب به قصد خودکشی، به این روز افتاد. تیزاب«مری» نیلاب را تخریب کرده و معدهاش بیشترین آسیب را دیده است.
دختری که روزی میخواست داکتر شود، حالا زندگیاش به دستان پزشکان پاکستان و جراحیهای پیدرپی گره خورده است.
این گزارش روایت دختری است که به گفتهی خانوادهاش، به خاطر ناامیدی و افسردگی از بسته شدن مکتبها توسط طالبان، با خوردن تیزاب اقدام به خودکشی کرده است.
روزی که اشرف غنی، رییسجمهور پیشین، از افغانستان فرار کرد و کشور را به طالبان سپرد، نیلاب صنف هشتم مکتب بود. طالبان در اولین اقدام، مکتبهای دخترانهی بالاتر از صنف ششم را بستند.
از آن روز تا حالا این گروه، پیوسته محدودیتهای بیشتری علیه زنان و دختران در افغانستان وضع کردهاند، مثل ممنوعیت دانشگاه، کار، سفر تنهایی و دهها محدودیت دیگر.
۱۷ سال پیش، در یکی از روستاهای سبز و دورافتادهی ولایت غزنی دختری چشم به جهان گشود. او در همین روستا بزرگ شد و به مکتب رفت. زندگی کودکانهی نیلاب در زیبایی و آرامش روستا بهخوبی میگذشت. به گفتهی فرهاد، برادرش، هوش و ذکاوت نیلاب از کودکی فوقالعاده خوب بود: «او از صنف اول تا صنف هشتم، اولنمرهی صنفش بود.»
فرهاد نام مستعار برادر بزرگ نیلاب است که این روزها در کراچی پاکستان از او پرستاری میکند.
هنگامیکه نیلاب در صنف پنجم مکتب روستایش درس میخواند، یک روز تلفن برادرش را برداشت و ضبط ویدیوی آن را روشن کرد. آن روز او تمرین سخنرانی میکرد که در بخشی از آن ویدیو گفته بود: «نیلاب در آینده داکتر خواهد شد.»
در این گزارش به خاطر مصونیت خانوادهی نیلاب نام منطقهای که هنوز آنها در آنجا ساکن هستند، ذکر نمیشود.
زمانیکه طالبان مکتبها را بستند، نیلاب با خواهر بزرگتر از خودش برای رفتن به مراکز آموزشی خصوصی به کابل رفت؛ اما این بار تیغ محدودیت طالبان آنجا را نیز نشانه گرفت. این گروه تمامی مراکز آموزشی را هم در نهم قوس سال گذشته بهروی دختران بستند.
این دقیقا زمانی بود که نیلاب و خواهر بزرگترش در یک آموزشگاه خصوصی در کابل درس میخواندند. علاوه بر آن، آنها نصف روز را در یکی از خیاطیهای زنانه در غرب شهر کابل کار میکردند تا بتوانند مصارف درس خواندن و بودوباش در کابل را تامین کنند.
نوبت که به بسته شدن دانشگاهها رسید، آنها دیگر از درس قطع امید کردند. نیلاب و خواهرش در آخرین روزهای سال ۱۴۰۱، بار و بندیل مختصری را که در کابل داشتند، بسته و بهسوی روستای شان در ولایت غزنی رفتند.
نیلاب، کوچکترین فرزند خانواده که به دلیل خندهرو بودن، به خوشحالترین عضو خانواده شهره بود، رفته رفته در طی چند ماه به یکی از کمحرفترین و گوشهگیرترین اعضای خانواده بدل شد.
او از لحاظ فزیکی و روانی، آمادهی صحبت در مورد گذشتهاش و اقدامی که او را تا مرز مرگ پیش برده، نیست.
فرهاد، با اشاره به ماجرای زندگی نیلاب میگوید، کرونا و به دنبال آن تسلط طالبان بر افغانستان، باعث شد که نیلاب نتواند بیشتر از صنف هشتم درس بخواند، چنانکه تا تب کرونا خوابید، طالب از راه رسید.
با بسته شدن دانشگاهها و آموزشگاههای خصوصی، امید نیلاب نیز شروع به مردن میکند. به گفتهی فرهاد، در نهایت او گرفتار افسردگی میشود.
بخش زنان سازمان ملل اخیرا طی گزارشی اعلام کرده است که به دلیل محدودیتهای طالبان، افسردگی در میان زنان و دختران افغانستان افزایش یافته است.
از سوی دیگر، دستکم در چند ماه گذشته، گزارشها و خبرهای زیادی از اقدام به خودکشی زنان به دلایل مختلف از جمله، افسردگی به نشر رسیده است. در آخرین مورد، در ولایت فاریاب در شمال افغانستان یک زن در حمام خودش را حلقآویز کرده و یک زن دیگر با خوردن تیزاب خودکشی کرده است.
فرهاد میگوید، آنها متوجه شده بودند که نیلاب تغییر کرده است. به همین خاطر، تلاش کردند تا او را کمک کنند. فرهاد از دیار مهاجرت، برای نیلاب کتابهای داستان میفرستد و هریک از اعضای خانواده تلاش میکنند تا هوای نیلاب را بیشتر داشته باشند.
هبوط در یک قدمی مرگ
اما برای نیلاب یک چیز مسلم شده است، تا طالبان هستند، دیگر نمیتواند درس بخواند. او بعد از ظهر روز سه شنبه(۳ اسد) تصمیم سخت و دردناکی میگیرد.
مقابل پنجرهای که در پشت آن از کودکی تا نوجوانی خاطرات روستا را در ذهن خود ساخته، تیزاب را مثل آب، سر میکشد.
تیزاب از گلویش پایین میرود. ترس و دلهرهی مرگ در چهرهاش ظاهر میشود. کودکیکه نمیخواست قطرهی خون گنجشکی را بر زمین بریزد، آن زمان دست به کشتن خود زده بود: «خواهرم، شاید تمام کودکان اینگونه باشند، خیلی پرندهها را دوست دارد.»
نیلاب اتاق را ترک میکند و میرود به اتاق نشیمن که تمام اعضای خانواده در آنجا جمع هستند. خواهر بزرگترش، زود متوجه میشود که رنگ نیلاب سفید شده. وقتی میدانند که نیلاب تیزاب خورده، خواهرش انگشت خود را در حلقوم او فرو میکند و نیلاب هم تیزاب را بالا میآورد؛ اما تیزاب در همین مدت کارش را کرده است.
خانوادهاش نیلاب را به زودی در یکی از شفاخانههای دوردست ولایت غزنی میرسانند. داکتر وقتی میشنود که نیلاب تیزاب را بالا آورده، پس از انجام معاینات، به آنها اطمینان میدهد که مشکلی پیش نخواهد آمد. چهار روز میگذرد؛ اما خانوادهی نیلاب متوجه میشوند که شکم او پندیده و وضعیت دختر شان روزبهروز به شدت وخیم میشود.
نیلاب را به شفاخانهی ابن سینا در کابل میآورند. پس از معاینات، داکتر میگوید، مری نیلاب باید جراحی شود؛ اما اگر جراحی در افغانستان انجام شود، احتمال زندهماندن او ۱ درصد است.
به خواست فرهاد، نیلاب را قاچاقی به طرف پاکستان حرکت میدهند. پس از مشکلات فراوان، به تاریخ(۱۴ اسد) او را از مرز تورخم وارد پاکستان میکنند. فرهاد گفته است: «وقتی د مرز دیدمش، بغل کردم. احساس کردم آنقدر ضعیف و لاغر شده که غیر از پوست و استخوان دیگر چیزی از او نمانده.»
اکنون او مایلها دور از کابل و غزنی، در کراچی پاکستان با مرگ دستوپنجه نرم میکند. برادرش فرهاد و خواهر بزرگترش از او مراقبت میکنند.
فرهاد تاکنون دار و ندارش را مصرف کرده تا زندگی خواهرش را نجات دهد: «تا حال حدود ۱۰ هزار دالر که دار و ندار ما بود، مصرف شده. گاهی به این فکر میکنم که کاش عضوی از بدنم به فروش میرفت تا تداوی خواهرکم را کامل میکردم.»
وقتی نیلاب را به شفاخانهی لیاقت نشنل در شهر کراچی پاکستان میبرند، نتایج معاینات نیلاب نشان میدهد که تیزاب، بافتهای مری و قسمتی از معدهی او را تخریب کرده و او نیاز به چندین جراحی دارد؛ اما پیش از آن باید نیلاب نه از طریق دهن، بلکه توسط پیپی که مستقیم به معده او وصل شده است، آنقدر تقویت شود تا او تحمل انجام چندین جراحی را پیدا کند: «خواهرم آنقدر لاغر شده بود که وزنش از ۳۹ کیلو به ۲۹ کیلو رسیده.»
پس از اولین جراحی و وصل شدن پیپ، فرهاد برای آنکه پول کمتری، مصرف کند، خواهرش را به شهرک«کویته» واقع در ایالت بلوچستان پاکستان انتقال میدهد تا پس از دو ماه که نیلاب اندکی جان گرفت و برای جراحی آماده شد، در آنجا زندگی کنند؛ اما در این میان مشکلی پیش میآید و پیپ از رودهی نیلاب بیجا میشود. وقتی دوباره به کراچی پاکستان بر میگردند، داکتر برای دومین بار او را جراحی میکند تا دوباره پیپ را جاسازی کند.
پزشکان آنها را از برگشت به کویته منع میکنند. این روزها فرهاد گهگداری که نیلاب حوصلهی حرف زدن و شنیدن دارد؛ تلاش میکند تا به او امید بدهد: «مثلا میگویم، خوب شوی بخیر، باز خیره همینجه درسته بخوان. خوب شوی باز توره یگان کشور دیگه راهی میکنیم که درس بخوانی.»
این در حالی است که فرهاد و خانوادهاش در حال تقلا برای تامین هزینهی تداوی نیلاب هستند. به گفتهی فرهاد، هرچه در توان او و خانوادهاش بوده را تاکنون مصرف کردهاند و دیگر توانی برای ادامهی تامین مصارف درمان ندارند: «نمیدانم، شاید این حس برادری باشد، ولی واقعا گاهی فکر میکنم کاش میشد که بخشی از بدنم را بفروشم تا دورهی تداوی خواهرکم کامل شوه و او زنده بمانه.»
انگار دوباره نیلاب هم به زندگی دل بسته است. دختری که با مرگ امیدش میخواست جانش را بگیرد، حالا در تقلای زندهماندن است. فرهاد گفته است: «او روز پیپ شکماش کمی شور خورده بود و دورش کمی خون شده بود. صبح دیدم که گریه میکنه و میگه مه میترسم.»
این روایت نمونهای از سرنوشت صدها دختر و زن امروز افغانستان است که تیغ محدودیتهای طالبان، گلوی امید شان را بریده و آنها را به سوی مرگ حتمی سوق داده است.
- به درخواست مصاحبهشوندهگان، نامها در این گزارش مستعار انتخاب شده است.