امین آرمان
راه دشوار دانایی، از مردم افغانستان قربانیهای بسیاری میستاند و خانوادههای زیادی را در تنگناهای بسیاری قرار میدهد.
در روزگاری که زندگی هر روز برای شهروندان محدودیت تازهای وضع میکند، از تروریسم تا فقر شدید دامنگیر این مردم است؛ اما مادران، پدران و خانوادههای زیادی مبارزه میکنند و میکوشند که فرزندان شان بدون دفترچه و قلم نمانند و از درس و دانشگاه محروم نشوند.
در کشوری زندگی میکنیم و در وضعیتی به سر میبریم که بسیاری وقتها حس میشود تا دیگر به مکتب نرویم و با دانشگاه بدرود بگوییم. دلیل هم داریم؛ اما مادران ما عمق جهل و بیسوادی و محرومیت از دانایی را با گوشت و پوست خود درک کردهاند و هرگز نمیخواهند که فرزندان شان از رفتن به مکتب و دانشگاه باز بمانند. از تمام دار و ندار خود تیر میشوند؛ اما نمیگذارند که بچههای شان از راه دانایی برگردند.
عاقله، مادریست که سه فرزندش (فایزه، ستار و قیوم) در کابل درس میخوانند. قیوم ناشنوا است و در مکتب ناشنوایان (لی پولیگان) که از سوی آلمانیها تمویل میشود درس میخواند. دختر و پسر بزرگترش در بخشهای قابلگی و تکنالوژی طبی تحصیل میکنند.
این مادر چه قدر باهمت است و چه قدر آرزوی بلند در قبال فرزندانش دارد که خودش در روستا کار میکند، زحمت میکشد، نان میپزد، گوسفند میدوشد و علف درو میکند تا آرزوهای مادرانهاش با درسخواندن فرزندانش تحقق یابد.
عاقله در ولایت بامیان، ولسوالی ورس، منطقهی تخت و روستای سوختهقل زندگی میکند. این منطقه از دوردستترینهای ولایت بامیان است و این مادر به سویهی تمام دوریها، فاصلهها و پستی و بلندیها از ورس تا کابل، در قبال فرزندانش مسوولیتپذیراست و آرزو دارد که بچههایش به سرنوشت خودش دچار نشوند.
پایش درد میکند، هر روز به سوی پیری پیش میرود؛ اما ارادهی محکم مادرانهاش همچنان استوار است. خمی به ابرو نمیآورد و آهی سردی نمیکشد تا بر ارادهی فرزندانش تاثیر منفی نگذارد. میگوید خودش که نتوانست درس بخواند، اجازه نمیدهد که دخترش راه او را برود و اجازه نمیدهد که پسرانش راه پدرشان را بروند. او کوهی از صبر و استقامت است و او مادر خوبیها و بردباریهاست. چهرهی آرام و چین و شکنهای پیشانیاش نشانگر ابهت مادرانهایست که یک تاریخ را مبارزه کرده، یک زندگی را درد کشیده و یک جغرافیا را محرومیت دیدهاست.
زحمتی که عاقله و مادران نظیر او برای زندگی و درس فرزندان شان میکشند، در قلم نمیگنجد و تعریفش سختتر از آن است که بتوانیم آن طوری که شایسته است بنویسیم. هر نفسش در هوای پاک روستا، نفس امید است. مادر امید دارد و میخواهد که محرومیتهایش را از طریق فرزندانش جبران کند.
فقر و ناداری نگرانش کردهاست. میگوید تا داریم مصرف میکنیم تا بچههای ما درس بخوانند.
با چه امکاناتی؟ آنها چه دارند؟
در روستاهایی که ما زندگی میکنیم، مردم چیزی ندارد جز چند بز و گوسفند که شیرش را میدوشند و از آن قروت میسازند. قروت را میفروشند و بهای ناچیزش را یا میخورند و میپوشند یا هم نظیر عاقله برای تحقق رویاهای بلند شان صرف میکنند.
عاقله چهار سیر قروت جمع کرده و آن را به کابل فرستادهاست تا فرزندانش از فروش آن برای خود امکانهای آموزشی فراهم کنند. در حالی که مردم عادت کردهاند تا قروت و فراوردههای روستاها را بیشتر به شکل سوغات دریافت کنند و خریداری قروت چندان برای شان مقبول نمیآید.
عاقله مادر، نمونهی امید، شهامت، شجاعت و استقامت است است. او مبارزه میکند، با طبیعت میجنگد و با فقر سنگر میگیرد تا قروتش را جمع کند و به فرزندانش بفرستد. او دیگر سرمایهای ندارد. قروت مادر، سرمایهی مادر.
چطور میشود، یک سال تمام را با چند کیلو قروت سپری کرد؟
بسیاری از دانشجویان و دانشآموزان فقط در میان رنج و قناعت زندگی میکنند، سر خود فشار میآورند تا هیچ چیزی نخواهند، از لباس نو تا غذای خوب. فقط همان قدری که بتوانند زنده بمانند و از رفتن تا صنفهای درسی، محروم نشوند. در حالی که نه در اتاقها، چیزی دارند و نه در صنف و دانشگاه با دانشجویان دیگر برابری میتوانند.
از سوی دیگر، این مادر سهم خود در اقتصاد خانواده را به خوبی اجرا میکند. در جامعهای که هنوز هم تابوها و محدودیتها زنان را تهدید میکند، چنین تلاش و تقلایی برای سهمگیری در روند آموزش و تحصیل فرزندان و در اقتصاد خانوادههای روستایی، خودش قهرمانی است.
مادر با آن که پر از است امید؛ اما نگران وضعیت امنیتی کابل است. میگوید که پس از فاجعهی مکتب سیدالشهدا نگرانیاش بیشتر شدهاست و هر پگاه و بیگاه دعا میکند تا فرزندانش در امنیت باشند. میگوید وقتی که خبرهای مرتبط به حملهی تروریستی بر مکتب سیدالشهدا را از طریق تلویزیون میبیند، ناراحت میشود و بیشتر در فکر فرزندانش میافتد؛ اما باز هم امیدش را از دست نمیدهد. به فرزندانش میگوید که فقط در صنفهای درسی شان حاضر شوند و دیگر در اتاق بمانند و زیاد گشتوگزار نکنند.
عاقله و فرزندانش، نمونهی همهی روستانشینانی هستند که فرزندان شان از روستاهای دوردست دایکندی، بامیان، غزنی، سمنگان، بدخشان و ولایتهای دیگر به کابل میآیند با مشقت تمام درس میخوانند.