هانیه فروتن
نازنین قبل از روی کار آمدن دوبارهی طالبان در مکتب سیدالشهدا در غرب کابل درس میخواند. مکتبی که در سال ۱۴۰۰ هدف حملهای مرگبار قرار گرفت. او با خودش عهد کرد: «آرمان دانشآموزانی که به جرم خواندن و نوشتن به خاک و خون کشانده شدند، نباید زیر پا گذاشته شود.»
نازنین در آنزمان ۱۶ سال داشت. در شرایطی که فشار شدید روحی را تجربه میکرد و بازگشت طالبان او را زمینگیر کرده بود، اما هرگز فراموش نکرد که به «آرمان دوستانش» وفادار بماند.
ممنوعیت آموزش دختران باعث شد که سنگینی عهدی که بسته بود را بیشتر حس کند. فکر میکرد تنهاست، اما دوستان، همصنفان و دیگر دانشآموزان نیز عهد مشابهی با خود بسته بودند. پس نازنین اولین قدم را برداشت؛ صنف خانگی تشکیل داد و برای تعدادی محدود از دانشآموزان، زمینهی آموزش را فراهم کرد.
او میگوید: «من در راه دانش، در راه آموزش و تحصیل که حق انسانیام است، دوستان نزدیکم را از دست دادم. به هیچ کسی اجازه نمیدهم روند تکثیر آرمان دوستانم را متوقف کنند.»
نازنین کارش را با آموزش زبان انگلیسی به دختران بالاتر از صنف ششم با پنج-شش دانشآموز شروع کرد. کم کم تعداد دانشآموزان بیشتر شد و از یک صنف به دو صنف رسید. تا یک سال بههمین منوال ادامه داشت.»
وقتی طالبان یکسالگی بازگشت خود را جشن میگرفتند و قیودات بیشتری بر زنان و دختران اعمال میکردند، کلاس مخفی نازنین، تبدیل به یک مرکز آموزشی مخفی شده بود که دهها دختر بهصورت پنهانی پیگیر درسهای خود بودند.
وقتی از آرمان دوستانش و از عهد خودش نسبت به آن صحبت میکند، بغض تلخی راه گلویش را میبندد.
او در انفجار ماه ثور سال ۱۴۰۰ در مکتب دخترانه سیدالشهدا در غرب کابل زخمی شد و تعداد زیادی از دوستان و همصنفانش را از دست داد.
این انفجار روز شنبه، ۱۸ ثور در مقابل مکتب سیدالشهدا در غرب کابل رخ داد. ابتدا یک موتر بمبگذاری شده در نزدیکی مکتب انفجار کرد و بعد ۲ ماین کارگذاری شده نیز دقایقی بعد از آن در میان دختران دانشآموز منفجر شد. طبق آمارهای رسمی، نزدیک به ۱۰۰ دانشآموز دختر در این حمله کشته و ۱۴۸ دانشآموز دیگر زخمی شدند.
سه ماه بعد از این رویداد خونین، در ماه اسد همان سال، طالبان به قدرت بازگشتند، همان گروهی که از سوی دولت وقت افغانستان به طراحی حمله بر مکتب سیدالشهدا متهم شده بود.
نازنین در این سه ماه تحت درمان و از نظر روحی در شرایط بسیار شکنندهای قرار داشت.
به گفتهی خودش، هنوز بهبود نیافته بود و در شوک ناشی از انفجار به سر میبرد که خبر ممنوعیت آموزش دختران توسط طالبان را شنید. خبری که شنیدناش تکاندهنده بود.
او میگوید: «تا پنج- شش ماه بعد از حادثه، تشنج میکردم. دست و پاهایم سفت میشد و هر دو فکام قفل میشد، از هوش میرفتم، ماهها نزد روانشناس و دکتر عقلی رفتم و دارو مصرف میکردم. کل غم و غصه خانوادهام شده بود سلامتی من.»
نازنین لحظهی انفجار و زخمی شدنش را به خاطر نمیآورد، اما خواهرش سارا که آن زمان فقط ۱۵ سال داشت و صنف نهم مکتب بود میگوید، خودش را با پریدن از دیوار مکتب زوتر به خانه رساند و متوجه شد که هیچ کس خانه نیست.
او میگوید، در مسیر راه بارها پشت سرش را نگاه کرد که شاید نازنین هم بیاید، اما تنهایی به خانه رسید. شرکتهای مخابراتی خدماتشان را بلافاصله پس از انفجار در غرب کابل قطع کرده بود. تمام مردم غرب کابل در وحشت بهسر میبردند؛ اما وضعیت برای سارا متفاوت بود.
به گفتهی خودش: «حس میکردم کسی تعقیبم میکند. هیچ کس خانه نبود. همه دنبال من و نازنین به مکتب رفته بودند. از نازنین خبر نداشتم.»
نازنین به خاطر نمیآورد، اما سارا یادش است که خواهرش «خونآلود» به خانه برگشت: «در خانه منتظر بودم چشمم از پنجره به نازنین که غرق خون بود افتاد. دویده رفتم طرفش، چادر سفیدش رنگ خون گرفته بود، دست و پاهایش زخمی بودن و تا رسیدم پیشش بیهوش به زمین افتاد.»
سارا نیز تعدادی از دوستان و همصنفانش که همه ۱۴ یا ۱۵ سال داشتند را از دست داده است و اکنون در غیاب خواهر، مرکز آموزشی را اداره میکند.
او میگوید: «برای شادی روح دوستانم هم که شده، دست از مبارزه، دست از تلاش و دست از آموزش برنمیدارم.»
او که اکنون ۱۹ سال دارد میگوید: «هنوز با همان کابوسها به خواب میروم، هنوز داغ از دست دادن همکلاسیها و دوستانم تازه است. وقتی این دردها و از دستدادنها نتوانسته من را متوقف کند، به محدودیتهای طالبان اجازه نمیدهم جلویم را بگیرد.»
نازنین بعد از اینکه مرکز آموزشی مخفی را سرپا کرد، در ماه جدی سال گذشته یک بورسیه گرفت و برای آموزش در رشتهی اقتصاد به ایران رفت و مسوولیت ادارهی مرکز آموزشی را به سارا واگذار کرد.
سارا همزمان با ادارهی این مرکز، در دانشگاه امریکایی افغانستان بهصورت آنلاین درس میخواند.
در این مرکز آموزشی علاوه بر زبان انگلیسی ، نقاشی، قرآن کریم، موضوعات اسلامی تدریس و زمینهی آموزش آنلاین برای دختران فراهم میشود.
در حال حاضر ۱۵ دختر بازمانده از تحصیل و عمدتا بازماندگان مکتب سیدالشهدا، بهشکل رضاکار به عنوان استاد در این مرکز فعالیت میکنند.
سارا در مورد محدودیتها توضیح میدهد: «وقتی مرکز ایجاد شد، ما مجبور شدیم وانمود کنیم که به دختران پایین تر از صنف شش آموزش میدهیم؛ اما در حقیقت تمام فعالیتهای ما برمیگردد به فراهم سازی زمینه آموزش برای دخترانی که حق درس خواندن از آنها گرفته شده.»
به گفتهی او، دخترانی که از آموزش محروم شدهاند از طریق این مرکز آموزشی به مراکز بینالمللی که زمینهی آموزش آنلاین را فراهم کردهاند معرفی میشوند. مثل برنامه «درس» بیبیسی، مرکز آموزشی بیگم یا دانشگاه امریکایی افغانستان.
در محلی که نازنین زندگی میکند و این مرکز آموزشی موقعیت دارد، مردمش نان شب و روز خود را بهسختی پیدا میکنند؛ امری که باعث شده نازنین تمام فعالیتهایش را رایگان تنظیم کند.
سارا به رخشانه گفته است که تمام هزینههای مورد نیاز را از پول شخصی خودش پرداخت میکند. از کرایه مکان گرفته تا پول اینترنتی که برای صنفهای آنلاین به مصرف میرسد.
این دو خواهر در همکاری با دوستان خود در حالی فعالیت این مرکز را گسترش میدهند که افغانستان با بازگشت طالبان به قدرت، به خطرناکترین مکان ممکن برای زنان و دختران تبدیل شده است. این گروه در تازهترین مورد، آخرین انستیوتهای صحی را هم بست؛ آخرین فرصتی که دختران میتوانستند تحصیل کنند.
سارا طالبان را «قاتلان همصنفیهایش» میداند و میگوید دیدن این که «قاتلان همکلاسیها و دوست نزدیکم، همانهایی که نازنین را تا سرحد مرگ بردند، امروز آمده حکومت را بدست گرفتهاند و با فرمانهای تبعیضآمیز پیدرپیشان عرصه را برای ما دختران و زنان افغانستان تنگتر میسازد، کار سادهای نیست.»
او توضیح میدهد که شعار اصلیشان در مقابل طالبان این شعر از خسرو گلسرخی است که میگوید، “با رویش ناگزیر جوانهها چه میکنید”: «هیچ کلمهای نمیتواند دردی که با دیدن یک طالب بر قلبم وارد میشود را بیان کند، اما اجازه نمیدهم و اجازه نمیدهیم که طالبان خونخوار پیروز شوند. هرچقدر هم که مانع بیاورند ما از آن عبور میکنیم.»
یادداشت: نامها در این گزارش مستعار آمده است.