آرزو رحیمی
وقتی کابل بهدست طالبان سقوط کرد. در برخی خانوادهها هیچ امیدی جز فرار باقی نماند. خانوادهی سکینه ۱۹ساله هنرمند(نقاش میناتور) با یک برادر کوچک و دو خواهر نوجواناش و یک مادر مجرد راهی پاکستان میشوند.
اما زمانی که آنها به سر مرز میرسند، خانواده از هم جدا میشوند. مادر و برادر در موتر میماند و سه دختر را پولیسهای مرزی پاکستان به زور و تهدید پایین میکنند.
سکینه ناگزیر میشود که بعد از آن هر یک آنها با یک خانواده دیگر از مرز بگذرند.
پدر سکینه که کارمند دولت بود، چهار سال قبل در راه نیمروز توسط طالبان به قتل رسید. مدتها بعد، مادر او توسط طالبان مورد تهدید قرار گرفت. او گفت:« چند ماه بعد از مرگ پدرم یک روز مردی شبیه به اعضای گروه طالبان به دروازه خانه ما آمدند و همه ما را تهدید کردند. ما او را نمیشناختیم. مردم محل آمدند و آن مرد را از پیش خانه ما دور کردند.»
بعد از اینکه کابل سقوط میکند ترس از دست دادن سه دختر و یک پسر در دل مادر سکینه خانه میکند. آنها راه پر خطر زمینی را به جان خریده، از کابل روانه پاکستان میشوند.
روز هشتم سقوط کابل، سکینه و دیگر اعضای خانواده بعد از این که تاریکی همه جا را فرا میگیرد، با وسایل اندک از خانه بیرون میشوند.
ساعت ده شب آنها در ساحهی موترهای مسافربری قندهار میرسند؛ اما آنها بهخاطر این که مردی به همراه ندارند به سختی و همهمه زیاد تکت میگیرند.
نیمهی راه است، چشمهای برادر کوچک سکینه سنگین شده است که ناگهان موتر در قسمت ناامن خراب میشود. ترس همه را فرا گرفته است؛ اما سکینه و مادرش را بیشتر میلرزاند. آنها تنها زنان/دختران در میان آن موتر هستند. سکینه از نگاههای مردان دوربراش آزرده است. او میگوید؛«حالم از بوی بد داخل موتر و مردان به هم خورد، نگاههای شان وحشتناک بود».
بعد از این که موتر دوباره حرکت میکند مردی ناآشنا از مادر سکینه میپرسد که آیا مردی همرایش است یا نه، در غیر آن میتواند آنها را کمک کند. مادر او بعد از فکر کردن در باره شرایط ناامن، دزدی و تنها بودن با سه دختر، این پیشنهاد را رد کرده و خود را از قید ترس و جنجالهای احتمالی دیگر مبرا میکند. بعد از رسیدن به قندهار به خانه یکی از آشناهای شان میروند.
روز نهم سقوط کابل است، همه جا زیر حاکمیت جنگجویان طالبان است. آنها با خوردن غذای چاشت به طرف مرز حرکت میکنند. بعد از این که سر مرز میرسند مردم میگویند که گذشتن از مرز به طور قانونی بسیار دشوار است، پس آنها تصمیم میگیرند تا قاچاقی از مرز بگذرند. قاچاقبر برای مادر سکینه میگوید تا پشت گادی بنشیند و بگوید که شدید مریض است. شناسنامه جعلی هم برای برادر کوچک سکینه میدهند.
پولیسهای مرزی پاکستان با وجود التماسهای زیاد سکینه و دو خواهرش، آنها را پیاده میکنند. مادر و برادر او بدون دختران از مرز عبور میکنند. پولیسها همه را با شلاق و کیبل لت وکوب کرده و به کسی رحم نمیکنند. سکینه بهخاطر حفظ جان شان از مقابله کردن خوداری میکند.
سکینه نومید و نگران است، در همان لحظه خانوادهی دیگری که منتظر قاچاقبر هستند، جویای حال این دختران جوان شده و با دادن رشوه به پولیسهای مرزی پاکستان آنها را تا دو دروازه عبور میدهند.
دروازه سوم که میرسند سکینه خواهر کوچک خود را به آن زوج امانت میسپارد. او با خواهرش دنبال راه دیگری هستند تا از مرز عبور کنند. نیم ساعت بعد با دو پسر جوان مجرد که به تازگی به دروازه سوم رسیده، سر میخورند. آنها با کمک هم از این دروازه نیز با سختیهای فراوان عبور کرده و به راه خود ادامه میدهند.
سه و نیم ساعت از جدایی آنها با مادراش میگذرد، در این مدت که مادر سکینه از حال دختراناش بیخبر است، مریض شده، گریه و شیون میکند. او در مسافر خانه کثیف منتظر رسیدن دختران خود است تا به آغوش بگیرد.
سکینه بهخاطر دود سیگرت و غذای نادرست مریض و بیحال است با لب خشک و رنگ پریده به مادر خود نزدیک میشود. او بهخاطر دیدن دوباره خوشحال است و اندکی حالش بهتر شدهاست.
نزدیک شام است، آنها در راه پاکستان_کویته هستند، سکینه میگوید:« برایم غیر قابل باور بود. بیرق طالبان را کنار بیرق پاکستان در قبرستانیها، خانهها و موتر ها کنار هم میدیدم به این فکر میکنم چطور این دو پرچم کنار هم قرار گرفته، دلم برای کشورم سوخت».
سکینه نقاش میناتور
سکینه نقاشی میناتوری را چهار سال قبل پیش استاد خانگی آموخت و او نقاشیهای پنسلی نیز میکشد.
واژه مینیاتور از کلمه فرانسوی «مینی موم ناتورال» گرفته شده و معنی آن طبیعت کوچک است. سکینه میگوید نقاشی به او حس آرامشبخش میدهد.
سکینه عضو تیم بایک، بایسکل سواری بود. در آخر هر هفته کوهنوردی میکرد. او بعد از فارغ التحصیل از مکتب، دورهی هشت ماهه کارآموزی در بخش پروژه بانک جهانی تمام و تازه شروع به کار کرده بود. او بعد از آمدن طالبان در خانه پنهان شده تا در امان بماند.
سکینه با وجود که راه خود را گم کرده اما هنوز امیدوار است. میخواهد دوباره نقاشی را شروع کند و سر پای خود ایستاد شود. این روزها برای او سنجش صبر و حوصله است.