اشاره: به دنبال نشر فراخوان از سوی رسانهی رخشانه در مورد روایت دختران دانشآموز، یک دختر دانشآموزش صنف هفتم مکتب از کابل که به دلیل قوانین محدود کننده طالبان، از رفتن به مکتب باز مانده است ، روایتاش را از زندهگی در سایه حکومت طالبان به رسانهی رخشانه فرستاده است.
این روایتها تحت فراخوان ویژه برای بالا بردن صدای دختران دانشآموز که از رفتن به مکتب باز ماندهاند، منتشر میشود.
نویسنده: صدف
از وقتی که طالبان افغانستان را با زور جنگ تصرف کردند، ما از مکتب رفتن منع شدیم. حق ما گرفته شد. ما همهی دختران ناراحت شدیم. وقتی به گذشته افغانستان فکر میکنم، داستانهای پدر و مادرم را به یاد میآورم که چقدر جنگ برایشان سخت گذشته است. کمی آرامتر می شوم. ولی فکر میکنم که اگر از اول بیسواد میماندیم و لذت درس و مکتب را نمیچشیدیم، شاید امروز برای ما زندگی عادی میبود.
شبها کِیف مکتبم را آماده میکردم. بعد از نماز، نیایش من «حمد» کتاب دری بود. چون همیشه فکر میکنم هرکس باید با خداوند به زبان خود گپ بزند. من تمام شعرها و سرودهای مکتب را حفظ کرده بودم. همیشه بهخاطر صلح و آرامی وطن خود دعا میکردم. دعا میکردم که دیگر هیچ جای انفجار نشود. بیکاری تمام شود. اما حالا مردم میگویند صلح آمده است. انفجار هم نمیشود. ولی من دیگر تنها دعا نمیکنم، گریه هم میکنم.
طالبان در بیست سال گذشته، پیوسته جنگ کردند. با جنگ بر افغانستان مسلط شدند. بازهم از جان من و همصنفیهایم چه میخواهند؟ چه گفته دروازه مکتبها را بسته کردند؟ چرا از ما میترسند؟ پرسشهایی که هر روز با گریه از خداوند میپرسم.
جنگ و خرابی را همیشه مردها کردند. انتحاریها تمام شان مرد بودند. آدم کشها هم مرد بودند. در مقابل، دختران و زنان همیشه برای آرامی و صلح دعا کردند. طالبان اگر هنوز میل جنگ دارند با ما جنگ نکنند چون ما جنگ نمیکنیم. اجازه بدهند ما به خوشی تحصیل کنیم. شرطهای شان را هم قبول داریم. اگر حضور آموزگاران مرد در صنف دختران مشکل دارد، خواهران بزرگتر ما میآیند و به درس میدهند.
حرف آخر، من میفهمم که به زودی طالبان گم میشود. مکتب ما هم شروع میشود. طالبان فکر کردهاند که ما در خانه نشستیم و گریه میکنیم. هرگز، هرگز! ما درس میخوانیم تا وقتی آنها گورشان را گم کردند، امتحان لیاقت بدهیم و به جای یک صنف دو صنف را در یک سال بخوانیم. یقین دارم افغانستان من سرسبز می شود. طالبان هم هیچ کاری کرده نمیتوانند.