رها آزاد
سهیلا(مستعار) لباس سیاه و چادر سفید مکتباش را خودش اوتو میکشد، کتابها و خودکارهای رنگیاش را به طور منظم و از قبل داخل کیفپشتیاش جابهجا کرده است. برای برگشت از رخصتی تابستانی به مکتب، از قبل آماده شده است. قرار است آخرین ماههای مکتباش باشد.
سهیلا۱۳ ساله صنف ششم یکی از مکاتب دخترانه در شهر فیضآباد ولایت بدخشان است. او شش سال پی در پی اول نمره و نخبهی صنف خود بودهاست. او هربار که میخواهد صحبت را شروع کند، اشک میریزد. چون میداند فقط چند وقت دیگر قرار است به سیل میلیونها دختری بپیوندد که طالبان به آنها اجازهی رفتن به مکتب را نمیدهند.
طالبان مکتبهای دخترانه بالاتر از صنف ششم را بر روی دختران بستهاند. تصمیمی که حتا خود طالبان توضیحی برای آن ندارند. سخنگویان و اعضای این گروه بارها در مقابل این پرسش که چرا مکاتب را بستهاند، پرت و پلا پاسخ دادهاند. دستکم برای مردم افغانستان پاسخ روشن است؛ این که ضدیت با آموزش زنان در نهاد ایدیولوژی طالبان قرار دارد.
سهیلا با اندوهی که از چشماناش پیدا است میگوید: «من آرزو داشتم معلم شوم و همیشه هم آرزو دارم درس بخوانم و یک معلم خوب و مهربان شوم. ولی امسال سال آخر من است که میروم مکتب چون طالبان اجازه نمیدهند دختران بالاتر از صنف شش به مکتب بروند.»
موهای سهیلا را مادرش بافتهاست و او موهای زردرنگش را زیر چادر گلدارش پنهان کردهاست. در چشمهای سهیلا غمِ عمیقی نهفتهاست، گویا درد تمام دختران افغانستان را فریاد میکشد. او که هنوز بسیار نوجوان است، بیشتر از سنش میفهمد و سخن میگوید.
«من ناامید نیستم، چون مادرم همیشه میگوید که چراغ ظلم تا صبح نمیسوزد.» او به این حرف مادرش باور دارد و به آینده امیدوار است.
سهیلا عضو یکخانوادهی هفتنفری است. مادرش جمیله، زن ۳۶ سالهاست. او زن باسواد است و خیاطی میکند. پدر سهیلا نابینا است، برای همین مادرش کار میکند تا مخارج خانه را تهیه کند. او دو برادر و دو خواهر دارد، که خواهرانش از سهیلا بزرگتر هستند و از رفتن به مکتب توسط طالبان منع شدهاند.
سهیلا فقط درس نمیخواند؛ بلکه با یک خواهر بزرگتر از خودش بیشتر اوقات در خیابانهای شهر فیضآباد دستفروشی میکند. اما با همین وضعیت هر سال اول نمره مکتب خود است. پارچههای مکتبش را که بعد از سپری کردن امتحانهایش گرفته نشان میدهد. همهی آن نمرات، حکایت از درس خواندن و تلاشهای خستگی ناپذیر سهیلا در این سن کم دارد.
«وقتی امسال هم تمام شد، دیگر اجازه نداریم مکتب برویم، نمیفهمم گناه ما دخترها چیست؟ وقتی پسرها را میبینم مکتب میروند دعا میکنم کاش منهم پسر میبودم. یا کاشکه طالبها اصلن پیدا نمیشدند.» این آرزوهای همیشگی سهیلا است. او میداند که ممکن است جنسیتاش عوض نشود، اما یک چیز را از مادرش یاد گرفته است. طالبان خواهند رفت.
وقتی نظر مادر سهیلا را میپرسم همان پاسخی را میدهد که همیشه به گوش دختراناش زمزمه میکند: «من همیشه سهیلا را تشویق میکنم، تا درس بخواند. او خودش نیز دختر سختکوش و پرتلاش است. اما چاره چیست وقتی طالبان اجازه ندهند او به مکتب ادامه بدهد، ما هم هیچکاری کرده نمیتوانیم. ولی همیشه به فرزندانم یادآوری میکنم که ناامید نباشند، چون این وضعیت همیشگی نیست و حتمن یک روز این شب سیاه پایان خواهد یافت.»
مادر سهیلا میگوید، شاید خودش بیشتر از دختراناش از این وضعیت رنج میبرد و ناراحت است، اما امیدش را هرگز از دست نمیدهند. او قبلا هم یکبار شاهد بوده که چگونه طالبان پس از پنج سال گلیمشان از افغانستان جمع شد.
آگست امسال حاکمیت طالبان سه ساله میشود. در این سه سال کاری نبوده که طالبان برای حذف زنان و در تنگنا قرار دادن زندگی آنها نکرده باشند.
تناقض اینجا است که طالبان دروازههای مکاتب را بسته و درهای مدرسههای دینی دخترانه را باز کردهاند. هیچ محدودیت سنی هم وجود ندارد. در این مدارس دینی جز تندروی به شیوهی طالبان چیز دیگری به دختران آموزش داده نمیشود. اما مادر سهیلا میگوید، او هرگز حاضر نیست دختراناش را به چنین مراکزی بفرستد. مادر سهیلا میگوید: «همسایههای ما زیاد هستند که دخترانشان را بعد از صنف شش به مدرسههای دینی میفرستند ولی من به آنجا اعتماد ندارم، چون زیاد اتفاقهای بد در این مدرسهها رخ میدهد. برای همین میخواهم در خانه خودم درسشان بدهم تا اینکه به مدرسههای دینی بروند.»