زهرا موسوی
درآمد
دو دههی پسین، شکلی از «فهم» دربارهی «عمل» در حوزهی اجتماعی و سیاسی پدید آمد و تسری یافت که نه تنها با مناسبات فاسد، مافیایی و غیردموکراتیک قدرت مسلط تضاد و زوایهای نداشت که در بسیاری از مبناها و خاستگاهها با آن همپوشان و همداستان بود.
در این میان شکل خاصی از سوژهی انسانی پدید آمد و در سایهی فرصتطلبی، مصادرهجویی و هژمونی گفتمانِ طبقاتی ــ خاصه در محافل تباری، سیاسی و اقتصادی ـــ زیر نام اپوزیسیون سیاسی تگثیر شد که عملآ در امر تفسیر و تطبیق این مفاهیم، اساس را بر تضمین مصالح شخصی، منافع تباری و سود طبقاتی استوار کرده بود.
به زعم نگارنده خُدعهی کار این افراد و جریانها در این بود که مسئلهی فقدانِ مشروعیتشان را به واسطهی ادعای صرفِ نمایندگی [انحصاری] از گروههای اجتماعی مشخص تباری، جنسیتی و طبقاتی توجیه و فرافکنی میکردند.
برای نمونه، در این سالها شاهد بودیم که بر محور مسئلهی زنان (در سطح بومی و جهانی) نهادها، جریانها، حلقات و چهرههای وابسته به نهاد قدرت هستهگذاری و معرفی شد که به نام «زن افغان» و تبع با ادعای نمایندگی از آن، تمام امکانات، مجالها و فرصتهای به میان آمده بسیاری را در اختیار گرفتند و به مصرف رساندند.
از منظر تاریخی، این دوره به ایجاد الگوهایی از سازماندهی، فعالیت سیاسی و مشارکت در حوزهی اقتصادی و اجتماعی از آدرس زنان انجامید که از سویی در تضاد با هرگونه دانش رهاییبخش و پیشرو دربارهی سوژگیِ تاریخیِ زنان بود و از سویی دیگر کمترین پیوندی با «حادواقعیت» بومی، روزمره و فاجعهبار زنانِ در حاشیه [بیرون مانده از مناسبات مسلط] قدرت مرکزگرا نداشت.
بر این اساس اگر مصالح طبقاتی و تباری این اقلیت در قدرت را مبنای تحلیل و تبیین تاریخ عملی و مادی آنان ـــ مشمول مواضع، ادعاها، فرصتها و منابع اختصاص یافته بدانیم ـــ قبل از ارائهی هر راهکار یا پاسخی، دو سوال عمده مطرح میشود: مبناهای نظری و تاریخی الگوها و ادعای نمایندگی از زنان افغانستان چیست؟ این مدعیان نمایندهی کدام گروه از زنان و در خدمت کدام گفتمان هستند؟
چند نکته و ملاحظهی تاریخی و نظری در برابر گفتمان برابری
در این جستار مختصر، تلاش میشود تا به مکث بر هویت گفتمانی و ماهیت طبقاتیِ الگوهایِ مدعیِ نمایندگی از «زن افغان»، نقش آنان در تولید و بازتولید گفتمان ستم و سرکوب جنسیتی و دامن زدن بحران انسانی و جمعی در پرتو مکث بر تضادها و تناقضات آنان در حوزهی نظری و عملی بررسی شود.
از زمان فروپاشی نهاد قدرت زیر نام «جمهوریت» و واگذاری افغانستان به حکومتی زیر نام «امارت» طالبان طی هفت ماه گذشته، عمدهی تصورات و تحلیلهای مسوولان و فعالان نظام سیاسی پیشین و همپالگیهای منطقهای و جهانی آنان، دست کم بر چهار مسئلهی اساسی متمرکز بوده است.
ــ آزاد کردن منابع ارزش پولی و اقتصادی افغانستان و سپردن آن به طالبان زیر نام مصلحت سیاسی
ــ مشروعیت بخشی و برسمیت شناسی طالبان به مثابهی واقعیت عینی سیاسی اجتنابناپذیر
ــ تقاضای شراکت در قدرت و تقسیم منابع با طالبان زیر نام دولت فراگیر ملی
ــ اشتراک در نشستها و سکوهای سیاسی با ادعای نمایندگی سیاسی از گروههای اجتماعی و مطالبات تودهای و مردمی
اگر مسئلهی بحران افغانستان را به طور عام و مسئلهی فاجعهی وضعیت زنان را به طور خاص در متنی تاریخی و مادی بنگریم، درمییابیم که آنچه مخرج مشترک ادعا و عمل تمام این نیروها، جریانها و چهرههاست اشتراک در مناسبات ایدئولوژیک و سرمایهداری است.
افغانستان دو دههی گذشته و با حضور و حمایت نظامی، اقتصادی و سیاسی قدرتهای جهان، به میدان اصلی تنشها و تناقضات سرمایهداری جهانی بدل شده بود. تنشها و تناقضات ذاتی این گفتمان خاصه آنجا برجسته میشود که مدعیان خودخواندهی نمایندگی از زنان، همزمان که برای سودجویی و منفعتطلبیهای اقتصادی، تباری و گروهی زیر لوای «جمهوریت» مبلغان گفتمان سرکوبگرانهی سرمایهداری [لیبرالی] بودند اکنون و با روی کار آمدن گفتمان بنیادگرایی و واپسگرایی، بلندگویان طالبان شدهاند.
دعوای اقلیت زنان منتفع از مناسبات مسلط بر سر شراکت در نهاد قدرت بر اساس سهمیهای زیر گفتمانِ هویتیِ جنسیت، چالشی نه محدود به مناسبات افغانستان که معضلی جهانی است. ازینرو آنچنان که «نانسی فریزر» متفکر، منتقد و نظریهپرداز انتقادی به درستی تشریح میکند، وجه اشتراک بسیاری از رویکردهای سهمخواهانهی جریانهای «فمنیسم اسلامی» و «فمنیسم لیبرالی» و… پدیداری صورتبندی جدیدی از مفاهیم و مقولههای سوسیالیستی و پیشروی چون برابریطلبی و عدالتخواهی اجتماعی برای زنان است که بر تضمین موقعیت طبقاتی اقلیت زن در قدرت متمرکر است.
به زعم فریزر، تمرکز به برسمیتشناسی و سپس سهمخواهی زنان طبقهی حاکم از سوی آنچه که جریانهای لیبرالی و دینی فمنیستی روز خوانده میشود نه امری تجریدی و تصادفی که دال بر ظرفیت مصادرهجویی و مصرفگراییِ سرمایهداری و برساختههای آن در منطقهی ما چون جریانهای بنیادگرایی اسلامی است.
مسئلهای بنیادین نزد این جریانها ــــ چونان که در مواضع خانم گیلانی به نمانیدگی از سوی زنان دربارهی طالبان برجسته است ـــ اعطای حقانیت به یک رژیم واپسگرای جدید اقتصاد سیاسی است که در فرجام به واسطهی دعواهای صوری و ادعای نمایندگی و سهمخواهی و … به مشروعیتبخشی گفتمان سلطهس سرمایهداری در سطحی منطقهای و جهانی [در تمام جلوهها و اشکال بومی و منطقهای آن] معطوف است.
با این توضیح، برای نقد مواضع و افشای ماهیت این طیف در بحبوحهی بحران انسانی در افغانستان، الزامی است تا نخست، نقشِ آگاهانه و ناآگاهانهی این اقلیت زنان در ایحاد و تشدید بحران به اعتبار کارنامهی عملی آنان بازخوانی شود و سپس، صلاحیت، مشروعیت و موقعیتی را که از آدرس به حاشیهراندهشدهترین گروههای اجتماعی چون زنان به آنان بخشیده شده سلب و از آن بازستانده شود.
به این منظور و پیش از فروکاست به هرگونه رویکرد سلبی یا ایجابیِ صرف، نیاز به درک این مسئله این است که چگونه شکل خاصی از هژمونی گفتمان جنسیت توانست در تقابل با هرگونه ارزش اخلاقی، اصل عقلانی و بر خلاف تمام ضرورت و اولویتهای بومی زنان افغانستان در انطباق با واپسگراترین و ارتجاعیترین سیاستها و ایدهها دربارهی زنان، ساخته و پرداخته شود؟
به طور مشخص، اگر بر مفروضات و خاستگاههای تاریخی، طبقاتی و مادی این خود ـ نماینده ـ خواندگان بنگریم، درمییابیم که تنها اشتراک این طیف با آنچه «امر زنانه» پنداشته و خوانده میشود، اشتراک در بیولوژی و آناتومی زنانه است.
فرای آن، این الگوها و چهرهها همواره در سایهی امتیازات ثابت طبقاتی، تباری و ایدئولوژیک مسلط، هرگز با تجربهی گرانبار ستم زیستهی چندلایه و مضاعف زنان در افغانستان پیوندی مادی و عینی نداشتهاند. این چهرهها، هرگز در معرض سرکوب و ستم و حذف جنسیتی نبودهاند.
تا این جای کار نیز، اولویت برای به اصطلاح الگوها، صرف ماندن در مناسبات قدرت و امتیازطلبی بیشتر از آدرس کمی و نه کیفی و کوبیدن بر طبل سکتاریسم جنسیتی بوده است. تا کنون این طیف خواسته یا ناخواسته، تمام مفروضات گفتمانهای پدرـ مردسالاری سنتی، سرمایهداری و بنیادگرایی در افغانستان را پاسبانی را تکرار کردهاند.
هرگز وقع و حساسیتی به موقعیت پیچیده و فرودستسازی شدهی زنان اکثریت در حاشیه: زنان کارگر، زنان خود سرپرست، زنان معلول، زنان کشاورز، زنان جامعهی رنگینکمانی و … نداشتهاند؛ هرگز دغدغهی پرداختن و دفاع از حقوق و حیثیت گروههای اجتماعی پیشرو و در خطر، چون روشنفکران، هنرمندان و … را نداشتهاند.
زیر نام شایستهسالاری در نهایت زنان را سوژههای منفردی معرفی کردهاند که صرف نظر از مفروض و مشروعیتی بایستی همچون مردان در قدرت فرصت و فضای قدرتنمایی و به دسترسی به منابع اقتصادی برابر را در اختیار داشته باشند.
آنچه یک آرمان و صرف طبقاتی است و به همین دلیل نیز از فهم دانش و تحلیلی که مصالح تمام گروههای اجتماعی زنان را لحاظ کند ناتواناند. به همین دلیل نیز فاقد هرگونه میل و ارادهای برای دادخواهی یا همدلی با زنان افغانستانِ زیر سیطرهی طالبان که به صورت ساختاری و نظاممند از هرگونه حق و حیثیت انسانی محروم شدهاند، هستند.
گواه این مدعا سکوت این طیف از زنان، در برابر یگانه جریان مستقلانهی مبارزهی بومی زنان در قالب جنبش معترض زنان در برابر طالبان است. از اینرو است که تقلا و مدعای این طیف از زنان ـــ چون موضع خانم گیلانی ـــ تنها آنجا که میخواهند با مردان همطبقه و همجهان عمدتن سنتی، ایدئولوژیک و در قدرت برابر باشند رؤیتپذیر میشود.
در بخش پایانی این جستار (به باور نویسنده) برای گذار از معضل مصادره جویی و منفعتطلبیهای جاری زیر نام دفاع از حقوق «زن افعان» میبایست نظرگاههای و چشماندازهایی را ترسیم کرد که خواهان منسوخ کردن هرگونه ایده و اندیشه تبعیضامیز و نابرابرنه است.
آنچنان که «نانسی فریزر» در مقالهی مشهورش «فمنیسم، سرمایهداری و خُدعه ی تاریخی» به درستی به آن تأکید میکند باید برای نسخهای از عدالتخواهی و مطالبهگری به پا ایستاد که ضمن آن غایتِ مبارزهی فمنیستی، تنوع بخشیدن به سلسهمراتب جنسی نباشد؛ و ادعای مبارزهی تاریخی نیز به «شکستن سقف شیشهای» برای زنان طبقهی حاکم تقلیل نباید.
به این منظور باید از جبر تقلیل یافتن در منابع جاری فهم دربارهی مسلهی زنان بیرون شد. باید جنبشهای هویت محور عدالتخواهی چون عدالت تباری و جنسیتی و … را به سوی جنبشهای طبقهمحور گره زد و درآمیخت. پیش از این مهم اما نیاز به تولید محتوا، طرح مسئله و مطالبه از آدرس جریانهای مستقل و منتقدی هستیم که ضمن خطکشی ارزشی بر اساس مبناهای نظری و تاریخی، فلسفهی رهایی زنان را از انقیاد تمام اشکال و انواع ستم و سرکوب برهاند.
سخن پایانی
زمان آن فرا رسیده که در پرداختن به مسایل حوزهی زنان در افغانستان به این عتابِ منطقی و عقلانی گوش فرا دهیم. خاصه اکنون که توهم اراده و ادعای نیت خیرخواهانهی جامعهی جهانی در قبال این بخش از جهان و مشخصآ افغانستان تا حد زیادی رفع شده و ماهیت سیاستهای آشتیجویانه و تعامل گرایانهی جامعهی جهانی با برگزاری نشستها و کنفرانسهای منطقهای و بین المللی و دعوت از رهبران طالبان و حامیان ایدئولوژیک آنان بر کمتر کسی پوشیده مانده است.
ماههاست مردم افغانستان به طور کل و زنان به طور ویژه در کشور تحت اشغالِ طالبان گروگان گرفته شدهاند. در این مدت، منتقدان و فعالان زنان به طور سیستماتیک سرکوب، حذف و شکنجه و کشته شدهاند. اقلیتی؛ اما با کاریزما و ادعای نمایندگی از زنان با حضور در نشستهای سیاسی منطقهای و جهانی به هدف مشارکت در نظام سیاسی آتی بار دیگر به رقابت افتادهاند به سفیدشویی و مشروعیتبخشی طالبان مشغولاند.
مواضع فاطمه گیلانی، رییس پیشین سازمان هلال احمر افغانی در نشست آنتالیای ترکیه را نیز باید در همین متن و مبنا فهمید. تبانیای که با فهم خاستگاههای طبقاتی و فراجنسیتی اقلیت در قدرت میسر است.