علی صادقی
با سقوط حکومت جمهوریت و رویکار آمدن طالبان در افغانستان مکاتب دخترانه به روی تمامی دختران در سراسر کشور مسدود شد. ۲۴۳ روز از مسدود ماندن دروازهی مکاتب میگذرد؛ اما هنوز دختران بالاتر از صنف ششم اجازه ندارند مکتب بروند.
با این ممنوعیت طالبان، سرنوشت بسیاری از دختران دچار دگرگونی عمیقی شدهاند. مثل تن دادن به ازدواج ناخواسته، اجباری و یا کار.
طاهره احمدی تنها ۱۶ سال دارد. او دانشآموزصنف دهم در یکی از مکتبهای درهرات است. طاهره به رسانهی رخشانه میگوید، قبل از این که دروازههای مکتب بسته شود، حتا یکبار هم به ازدواج فکر نکرده بود. تنها نه ماه بعد او در راه خانه بخت است.
طاهره دقیقا در روزی که حاضر شد با رسانهی رخشانه صحبت کند، تازه از خرید جهزیه از بازار برگشته بود. او میگوید، قرار است تا چند روز دیگر ازدواج کند: «استادان ما در مکتب میگفتند که زود ازدواج نکنید و درس بخوانید، ازدواجهای قبل از وقت برای دختران ضرر دارد.»
طاهره میگوید، ناخواسته تن به ازدواج داده است: «برنامه داشتم، مکتب را خلاص کنم و رشتهی کامپیوترساینس را در دانشگاه به اتمام برسانم و صاحب شغل شوم و از این طریق بتوانم خانواده و مردم نیازمند جامعه را از فقر و بدبختی نجات دهم. اما همهی نقشههایم نقش برآب شد.»
طاهره دوسال قبل پدرش را از دست داده است. مادر ۳۵ سالهاش تنها حامی او و خواهرش سیما است. سیمای ۱۳ ساله نیز از رفتن به مکتب محروم شده است. هرسه برای گزران زندگی، کشمش پاکی و خامک دوزی میکند.
در آستانه روزهای که قرار است طاهره به خانه بخت برود؛ اما درچهره آثار از شادی دیده نمیشود: «همهی رویاهای زندگی من برعکس شد، اگر طالبان همچنان دروازهی مکاتب را مسدود نگهدارند و بعد از ازدواج بازهم نتوانم مکتب بروم. چند سال دیگر خودم را به درجات عالی تحصیلی نمیبینم بلکه خودم را یک زن خانهدار با چندین طفل قد و نیم قد میبینم.»
طاهره و خواهرش سیما زمان که سایهی پدر را داشتند، نیز بیدغدغه به مکتب نمیرفت. او میگوید، پدرش دارای معلولیت جسمی بود و به همین دلیل فقط نان بخور و نمیری برای زندگی داشتند: «درس خواندن و مهیا کردن هزینهی تحصیلی برای من چون دیگران ساده نبوده، من برای خریدن یک کتابچه و قلم و یا بخاطر رفتن به یک کورس انگلیسی، روزها و شبها کشمش پاکی، خامکدوزی، مهره دوزی و زعفران پاکی کردم تا با درس خواندن آیندهی خودما،ر و خواهرم را بسازم.»
آمنه ۳۵ ساله در دمادم عروسی دخترش نیز خوشحال نیست. او میگوید، دخترش مجبور به کنار گذاشتن انتخابی شده که سالها هردویش برای آن جنگیده بود: «سالها حتا یک پیراهن جدید نمیخریدم و با کفش و لباس کهنه سر میکردم تا پول را پسانداز کنم و دخترانم را به مکتب بفرستم، برای شان آرزوهای زیادی داشتم.»
گروه طالبان در دههی ۹۰ میلادی تا آخرین روزهای حکمروایی شان اجازه نداد دختران درس بخوانند. این شناخت از طالبان باغث شده خیلی از خانوادهها انتظار نداشته باشند که این گروه در مورد آموزش دختران تغییر رویکرد دهند.
آمنه میگوید، چون خودش بیسواد است، میداند که محرومیت از آموزش چه به روزگار دخترانش میآورد: «قبل از آمدن طالبان، دخترم میگفت من چرا درس نخوانم که برم و شوهر کنم، نمیخواهم ازدواج کنم. اما اکنون جواب مثبت به خواستگار خود داده و تا چند روز دیگر نیز ازدواج میکند.»
« کنج خانه نشسته و مهره دوزی میکنم»
فریده ۱۶ ساله بیشتر از ۲۴۰ روز است که دیگر هر روزصبح با شوق از خواب بر نمیخیزد تا مکتب برود. صبحها کارش برداشتن نخ، سوزن و مهره است تا گوشهی از خانه کاری کند که نه آیندهی در آن متصور است ونه دست و دلش به آن میرود: «سه روز یک لباس را مهرهدوزی میکنم و در عوض ۱۵۰ افغانی میگیرم. من از کار مهرهدوزی خجالت میکشم. مهرهدوزی، خامکدوزی و خیاطی رویای من نبوده، من باید اکنون در صنف درسی باشم.»
فریده صنف دهم مکتب است. روزی که به دیدارش رفتم در اتاق گلی نشسته و لباس سرخ با گلهای بهی را مهره دوزی میکرد. حتا حرف زدن از خاطرات مکتب خوشحالش میکرد: «میخواستم در آینده روانشناس شوم. اینگونه به همهی مردمام کمک کنم و درد و رنج شان را کم کنم. اما حالا آرزوهایم نابود شده و در کنج خانه نشستهام و مهرهدوزی میکنم… اما ای کاش مکتب شروع شود.»
طالبان بدون این که برای بازشدن دروازههای مکتبهای دخترانه اقدامی کنند، همواره در موضع رسمی شان گفتهاند که مخالف آموزش زنان نیست. در تازهترین موضعگیری، سراجالدین حقانی از چهرههای کلیدی و وزیر داخله طالبان گفته است آنها دنبال راهکارهایی هستند تا زمینه رفتن به مکتب دختران بالاتر از صنف ششم را ایجاد کند.
اما این حرفها برای مادران که میبینند چگونه دختران شان در گوشهی خانه ایزوله شده، معنایی ندارد.
رحیمه حسینی زن ۴۰ ساله مادر فریده است، او در کنار دخترش یکجا مهرهدوزی میکند: «سالها برای دخترم سرمایهگذاری کردم و او را به مکتب فرستادم تا اینکه باسواد شود. اما حالا دخترم مثل من که یک زن بیسواد هستم مهرهدوزی میکند.»
فاطمه ۱۳ ساله صنف هفتم مکتب است. او روزها به جای میز مکتب، پشت چرخ خیاطی نشسته است. او میگوید؛ بدون استثنا هر روز صبح، بستههای خبری رسانهها را دنبال میکند به این امید که خبر بازشدن مکتبها را بشنود: «پدرم دیسک کمر دارد، مادرم سنگ کیسهی صفرا دارد و تنها خواهرم سوراخ قلب دارد؛ اما پول درمان شان را نداریم. میخواستم درس بخوانم و داکتر شوم تا مریضها را رایگان درمان کنم.»
راضیه مرادی، ۱۷ ساله و صنف نُه مکتب نیز با بسته شدن مکتبها این روزها مجبور شده خیاطی کند: «مکتب که بسته شد همه چیز نابود شد، پدرم سالهاست که در ایران برای اینکه من و برادرانم باسواد شویم کار میکند.»
سمیرا احمدی(مستعار) دختر ۱۷ سالهای است که ۱۲ سال درس خواند؛ اما بخاطر قوانین طالبان هنوز نتوانسته یکسال پایانی دانشآموزی خود را تکمیل کند و بیسرنوشت شده است.
سمیرا میگوید که او در گذشته هم مکتب میرفت و هم در سیمینارهای آموزشی شرکت میکرد و او امیدی برای آینده داشت.
او افزود: «با حکم مسدود ماندن مکاتب از سوی طالبان، مسیر زندگی من چهاردیواری خانه شده پدرم یک نگهبان است و شب و روز برای درس و تعلیم من تلاش کرد تا حدی که در هفته فقط یک شب قادر به دیدن او در خانه بودم. او میخواست تا روزی به آرزویهایم برسم و موفقانه از مکتب فارغ شوم، اما طالبان اجازهی پیشرفت ما را نمیدهند و خانواده ام به خصوص پدرم خیلی متاثر شده است.»
سمیرا از آرزویهایش میگوید: «میخواستم درس بخوانم و خلبان شوم ولی حالا بخاطر مسدود ماندن مکاتب و قوانین سختگیرانه طالبان در بخش تحصیل دختران مجبورم در عوض درس خواندن و دنبال کردن رویاهایم، سراغ حرفهی خیاطی بروم.»