نوشا عصیان
وقتی او را در آستانه مرگ و در حالت بیهوشی به شفاخانه رساندند، همه فکر میکردند شاید اشتباهی مرگ موش خورده است. کسی فکر نمیکرد او برای فرار از مصیبت ازدواج اجباری میخواسته خودش را خلاص کند. غیرقابل باور بود که دلیلش ازدواج باشد، چون دختری بود ۱۳ ساله و بسیار لاغر که خیلی کوچکتر از سناش به نظر میرسید. داکتران در شفاخانه فیضآباد فوری معده دختر را شستشو دادند.
مادرش در دهلیز شفاخانه گریه و ناله میکرد. دوسیه مریض را گذاشتم سر میز و نزدیک آن زن رفتم. به خاطر دلداری گفتم: «خاله جان، خیر است داکترها معدهاش را شستشو میکنند و خوب خواهد شد. نگران نباشید.» مادر ماهرخ در پاسخ به حرف دلآسا کنندهی من گفت: «اینبار نجاتش بدهند بار دیگر چیکسی نجاتش خواهد داد.» حیران شدم و پرسیدم چطور، مگر بازهم میخواهد چنین کاری کند؟ گفت: «حتمن میخورد تا خودش را از بین نبرد نمیماند. پدر خدا ناترسش او را به یک مرد کلانسال نامزاد کرده. تقریبا هشت ماه شده.»
این روایت ماهرخ است. ماهرخ نام واقعی این قربانی ازدواج اجباری نیست. مادرش گفت، نه او و نه دخترش راضی به این ازدواج نیست، اما کسی به حرف او و خواستهی دخترش بها نمیدهد. او گفت، موعد مراسم عروسی دخترش که هنوز «طفل» است نزدیک شده: «اونا آمدن که عروسی کنند، ای دختر هم مرگ موش خورده که میگه مه خوده میکشم، اما فعلا عروسی نمیکنم. پدرش از ای کده بدتر ضدی (لجباز) است. گفت، اگه بمیری هم مردهات از امو مردکه است.»
این شرح حال ماهرخ و مادرش از زبان یک رضاکار صحی در شفاخانهی ولایتی شهر فیضآباد، مرکز ولایت بدخشان است.
ماهرخ مجبور به ازدواج با مردی ۴۱ ساله شده است. با شنیدن این خبر به دیدار ماهرخ و مادرش رفتم. ۹ روز از حادثه خودکشی ماهرخ گذشته بود. خطوط نازکی روی صورت استخوانیاش نمایان بود. سیاهی و گود رفتگی دور چشمهایش حال به شدت وخیمش را توصیف میکرد.
حال و روز مادرش در بد روزی دستکمی از دخترش نداشت. او گفت: «از روزی که ماهرخ را از شفاخانه آوردیم تا اکنون حال خوب ندارم و سرم از شدت درد فکر میکنم انفجار میکنه، هر لحظه فشارم پایین میرود و احساس ضعف میکنم، دخترم هم در آتش میسوزد و هیچ کاری نمیتوانم که انجام بتم.»
او گفت، تمام تلاشش برای منصرف کردن شوهرش از این وصلت، بیفایده بوده است. او چگونه میتواند باور کند که دختر ۱۳ سالهاش قرار است همسر مردی شود که ۲۸ سال بزرگتر از او است.
پدر ماهرخ مردی ۵۵ساله است. از او در این روایت به نام مستعار رازق یاد میشود. رازق اهل ولسوالی راغ ولایت بدخشان است. دو سه سالی میشود که ساکن شهر فیضآباد شده است. به توصیف همسرش، مردی بهشدت افراطی و مذهبی که یک طالب تمام عیار است. شب و روز دعا میکند که امارت اسلامی پایدار باشد. او حتا چندین بار به مادر ماهرخ در پاسخ به این که دخترهایشان مکتب بخوانند گفته: «زن و دختر را چه به درس و مکتب. اصلا جای زن خانه و کارش اطاعت از امر شوهرش است.»
رازق، ماهرخ ۱۳ ساله را در ماه جوزا امسال (۱۴۰۳) به قادر (نام مستعار) ۴۱ ساله نامزاد کرده است. تصمیمی که حتا یک بار با ماهرخ و مادرش مشورت نشده است: «۱۸جوزای امسال بود که رازق یک شب در سر دسترخوان گفت، اینه ماهرخ ره هم دادیم به قادر. خدا بختشه نیک کنه. مه حیران ماندم. گفتم، ای امکان نداره. دختر هنوز طفل است. رازق به قهر گفت، گپ نزن زن بیعقل، کلان دختر شده، بان (بگذار) بروه پشت بختش. بیازو هر وقت باشه عروسی میکنه و مال مردم میشه. وقتتر خوبتر و با آبروتر.»
جزئیات بیشتری از زندگی رازق در اختیار رسانهی رخشانه هست، اما به دلیل نگرانیهایی که ممکن است ماهرخ و مادرش را تهدید کند، در این روایت سانسور میشود. ماهرخ کوچکترین دختر از پنج دختر رازق است. به قول مادرش، دختران دیگرش هم در سنین پایین ازدواج کردهاند. اما توصیفی که ماهرخ و مادرش از رازق میکند، گویای این است که او رسما یک عضو طالبان است.
حتا قبل از طالبان کارنامه افغانستان در زمینهی ازدواجهای اجباری و زیر سن سیاه بود. براساس گزارشهای رسمی نهادهای ناظر، از جمله سازمان ملل، با حاکمیت طالبان ازدواج اجباری و زیر سن در افغانستان ۳۵ درصد بیشتر شده است.
در تازهترین مورد، مرکز حقوق بشر افغانستان در گزارشی گفته است دختران محروم از آموزش، قربانی ازدواجهای اجباری و زیر سن میشوند. در این گزارش که هشتم دلو امسال نشر شده، گفته شده که «درصد نگرانکنندهای» از دختران دانشآموز و دانشجو پس از محرومیت از فرصتهای آموزشی مجبور به ازدواج شدهاند.
گزارش مدعی شده که از میان ۱۵ دختر که با آنها صحبت شده، ۹۱ درصد گفتهاند بدون رضایت ازدواج کردهاند. اما فعالان حقوق زن به این نظر هستند که مصیبت پدیده ازدواج اجباری و زیر سن در افغانستان بزرگتر از آنچه که تصور میشود، است.
رسانهی رخشانه نیز تاکنون روایتهای زیادی از ازدواج اجباری، اقدام به خودکشی و نکاح اجباری زنان و دختران را منتشر کرده است. در مواردی این زنان به نحوی وادار شدهاند تا با اعضای طالبان ازدواج کنند.
این مورد را مرکز حقوق بشر افغانستان نیز در گزارش خود آورده است. این نهاد نظارتی بر وضعیت حقوق بشر گفته است افراد طالبان هم از وضعیت فعلی سوء استفاده کردهاند و زنان و دختران را مجبور به ازدواج با خودشان کردهاند.
برای مادر ماهرخ روشن نیست قادر که قرار است شوهر دخترش باشد، عضویت طالبان را دارد یا نه. او گفت، اطلاعات کمی در مورد آن مرد دارد و فقط میداند که از دوستان شوهرش است و سرو کارش با معدن طلا است:«قادر مرد پیسهدار است و گفته هر قدر طویانه بخواهید، حاضر هستم در بدل ماهرخ به شما بتم.»
ماهرخ رنگ و رخ پریده داشت. لبهایش ترک برداشته بود. دستهای باریک و سفیدش به وضوح نشان میداد که از کمخونی رنج میبرد. تمام وقتی که با مادرش صحبت میکردم او به یک نقطه چشم دوخته بود، بدون هیچگونه عکسالعملی.
مادرش میگوید، از نامزدی ماهرخ حدود ۸ ماه گذشته است و در این مدت او از استرس زیاد مشکل نفس تنگی پیدا کرده است. این اولین بار نبوده که او اقدام به خودکشی کرده است. قبلا هم به قول مادرش دوبار از طریق دیگری تلاش کرده به خودش به قصد مرگ آسیب بزند. آخرین بار هم که تا پای مرگ پیش رفت، مادرش خیلی به موقع او را در حالت بیهوشی در آشپزخانه پیدا کرد و به شفاخانه رساند.
صدای ماهرخ باریک و کاملا کودکانه بود. به آرامی فقط از او این را پرسیدم که چه آرزویی دارد. گفت، آرزویش این بوده که قاضی شود. میخواسته عدالت را بر قرار کند. اما دیگر به چنین آرزوهایی فکر نمیکند. مهمترین خواسته و آرزویش حالا بسیار فاصله دارد با آنچه قبلا در سر داشته: «تنها آرزویم این است که عروسی نکنم و بتوانم مکتب بخوانم.»