مهرین راشیدی
پیش از بالاآمدن آفتاب از دشت مِهگرفتهی حیرتان، محمد* بایسکلاش را سوار میشد و به سمت سرای زغالسنگ در ۲۰ کیلومتری خانهاش حرکت میکرد؛ تا به سرای میرسید و کاری برای خود دستوپا میکرد، گرمای ملایم آفتاب بر شانههای شهر مینشست.
بیگم*، درحالیکه در گرمی آفتاب دم غروب نشسته و بر دیواری تکیه داده است، میگوید دو سال میشود که زمان از حرکت بازمانده و شبِ او و خانوادهاش صبح نمیشود.
او مطابق حسابوکتاب خودش، ۴۱ سال سن دارد. کودکی و جوانیاش را در یکی از ولایتهای مرکزی گذرانده است و اکنون نزدیک به یکدهه میشود که در ناحیهی دوازدهم شهر مزار شریف، در خانهی کرایی زندگی میکند. او دو دختر و دو پسر دارد.
بیگم چربی خون، «ایچ پایلوری» معده و فشار بالا دارد. او میگوید یک سال قبل وقتی شدت درد امانش را بریده بود، به شفاخانهای در شهر مراجعه کرد و بعد از تست خون، داکتران چنین تشخیص دادند.
او گفت: «داکتران گفتند که فشارم بالا است، چربی خون و میکروب معده (ایچ پایلوری) دارم. گفتند چند دوره باید دوا بخورم و تست بدهم تا خوب شوم، ولی من فقط توانستم پول آزمایشها را بدهم. حتا نتوانستم یک دوره دوا بگیرم».
بهگفتهی بیگم، درد او حالا مشکل معده، فشار بالا و چربی خونش نیست، بلکه سفرهی خالی خانه و بیکاری شوهرش است که طی این دو سال امانش را بریده است.
بیگم میگوید که فشار بلندش از پنج سال پیش شروع شد؛ زمانی که شوهرش در معادن زغالسنگ دره صوف کار میکرد و تا بیشتر از ۴۰۰ متر در زیر زمین میرفت. بهگفتهی او، هر صبح که از خواب بیدار میشد، منتظر زنگ شوهرش میماند تا زمانی که شوهرش به خانه تماس نمیگرفت و از سلامتیاش خبر نمیداد، او آب و آتش میشد و هزار فکر و خیال وهمناک در ذهنش جا میگرفت.
این استرس وقتی شدت پیدا میکرد که شوهرش نمیتوانست سر وقت به خانه تماس بگیرد.
رویا*، دختر هفدهسالهاش میگوید وقتی پدرش دیرتر زنگ میزد، دست و پای مادرش سست میشد و سردرد شدیدی میگرفت.
بهگفتهی رویا، وقتی فشار خون مادرش بالا رفت؛ هر بار با دیر زنگ زدن پدرش از حال میرفت، پدر به ناچار کار در معدن زغالسنگ را خاتمه داده و به خانه برمیگشت.
رویا گفت: «همسایههای ما خیلیها در معدن کار میکردند. هرازگاهی یکی زیر معدن میشد و میمرد. هر بار که صدای اعلامیهی مسجد ما بلند میشد، تمام بدن ما را لرزه میگرفت. مادرم بیشتر از همه وارخطا میشد. هر بار که میشنید کسی زیر معدن شده، روزها برایش گریه میکرد. پدرم که دیرتر زنگ میزد، فورا سردرد میشد و ضعف میکرد. پدرم مجبور میشد زودتر به خانه بیاید».
محمد که به خانه برگشت، مدتی بیکار بود اما بعد برای خود بایسکلی تهیه کرد و به امید کار، صبحِ خروسخوان به سمت سرای زغالسنگ حرکت میکرد. بهگفتهی بیگم، هرچند کار در سرای کم بود و محمد بعضی روزها بیکار به خانه برمیگشت، اما آنها با پول کم چاره میکردند و از اینکه دیگر خطر فروریزی معدن، جان محمد را تهدید نمیکرد و هر شب نزد خانوادهاش برمیگشت، خوشحال بودند.
بهگفتهی بیگم، اکنون اما دو سال میشود که همان کار کم سرای هم نمانده و محمد همیشه بیکار است. او گفت: «به همان کار کم که بعضی روزها گیر میآمد، راضی بودیم، خوش بودیم. حالا دو سال است که همان کار کم هم از روی ما گرفته شده، کاش در هفته یک روز کار میبود».
رویا، که اکنون با چرخ قدیمی مادرش خیاطی میکند، میگوید که تا صنف نهم درس خوانده و اولنمرهی صنف خود بوده است. «تا صنف نهم درس خواندم، تلاش کردم، زحمت کشیدم و هر سال اولنمره شدم. ولی حالا ببین! با چرخ مادرم که از وطن آورده بود، خیاطی میکنم؛ آنهم در بدل ۵۰ تا ۱۰۰ افغانی».
رویا میگوید که امید داشت در کانکور اشتراک کند و با اخذ نمرهی بلند بورسیه بگیرد. امیدی که اگر آن زمان با تلاش و پشت کار بیشتر حاصل شدنی بود، اکنون با هیچ چیزی دستیافتنی نیست. او حال بهگفتهی خودش، به فکر این است که چطور بتواند مهارتش را در خیاطی بالا ببرد تا مشتریهای بیشتری جذب کند، دستمزد خوبتری بگیرد و به سفرهی خالی خانوادهاش آب و نانی بیاورد.
او گفت: «آن زمان آرزو داشتم با بالاترین نمره وارد دانشگاه شوم و بورسیه درجهیک بگیرم، اما اکنون فقط به این فکرم که چطور مشتری بیشتر جذب کنم و با پول دستمزد خیاطیام به خانوادهام کمک کنم».
رویای سه سال پیش اکنون خود به رویایی بدل شده که دستنیافتنی است و بعید به نظر میرسد که بتوان به این زودی به آن دست یافت.
بیگم میگوید که در این دو سال که شوهرش بیکار است، تمام چشم امید او به کمکهای امدادی، بهویژه برنامه جهانی غذا (دبلیوافپی) است. بهگفتهی او، اگر این کمکها که به او و خانواده هایی مثل او می دهند و ماهیانه سه هزار و ۲۰۰ افغانی است؛ قطع شود، شریان زندگی خانوادهی او قطع میشود و آنها تلف خواهند شد.
او گفت: «هیچ کار و غریبیای برای مردم نمانده. با همین کمکها زندگی میکنیم. این هم معلوم نیست که کدام ماه قطع شود. اگر قطع شود، همهی ما تلف میشویم».
این در حالی است که بهگفتهی دفتر هماهنگکنندهی کمکهای بشردوستانهی سازمان ملل متحد (اوچا)، در سال جاری میلادی بیش از ۲۳ میلیون نفر در افغانستان نیاز به کمک بشردوستانه دارند. این نهاد برای رسیدگی به نیازهای این افراد سه میلیارد دالر بودجه درخواست کرده است.
اوچا در گزارشی که بهتاریخ ۲۰ حوت سال گذشتهی خورشیدی در ایکس منتشر کرد، اعلام کرد که در سال جاری میلادی از جملهی ۲۳٫۷ میلیون نفری که به کمکهای بشردوستانه نیاز دارند، ۵۲ درصد آنها را زنان و دختران تشکیل میدهند.
زنان و دختران در افغانستان با محدودیتهای شدید طالبان روبهرو هستند. محدودیتهایی که از سوی فعالان حقوق بشر آپارتاید جنسیتی خوانده میشود.
*نامها در این گزارش به درخواست مصاحبهشوندگان مستعار گزینش شدهاند.