میثم کریمی
بحث خشونت علیه زنان همزمان با شروع جنبش زنان در سال ۱۹۲۰ میلادی، در ایالات متحده امریکا مطرح گردید. نتیجهی تداوم این خشونت در سال ۱۹۸۱ میلادی به قتل خواهران میرابال، فعالین سیاسی که اهل جمهوری دومنیکن بودند، منتهی شد. بعد از این واقعه، دامنهی این خشونت به قاره اروپا و کشورهای دیگر نیز گسترش یافت.
خشونت علیه زنان به دلایل مختلف صورت میگیرد که عمدهترین عوامل آن اختلالات روانی، عوامل اجتماعیـ فرهنگی مانند ارزشهای مردسالارانه، عوامل اقتصادی و پایین بودن سطح سواد و آگاهی و عوامل سیاسی و حقوقی است. خشونت بالای زنان میتواند تاثیر سوء فزیکی، روانی و اقتصادی داشته باشد، این پدیدهی ناپسند میتواند اراده و عزم آزاد، قدرت تصمیمگیری، دستیابی به فرصتهای تحصیلی و شغلی زنان را سلب کند.
زمینههای خشونت علیه زن در افغانستان
خشونت علیه زنان در تمام فرهنگها و نژادها از مسایل مهم جامعهی بشری است. کشور افغانستان نیز از این چالش مستثنی نبوده و از گذشته تا اکنون در آن زن به عنوان جنس دوم شناخته شده و مورد ستم قرار گرفته است. رسوم و عادات تبعیضآمیز اجتماعی و فرهنگی مسلط در جامعهی افغانستان که ریشههای عمیق و دیرینه با نظام مردسالاری دارند، به صورت عموم زمینه را برای افزایش خشونت علیه زنان و دختران فراهم کرده است.
با سرنگونی رژیم استبدادی و خودکامهی طالبان در سال ۲۰۰۱ میلادی و به تعقیب آن شکلگیری نظام جمهوریت در افغانستان، فصل تازهای در تاریخ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان رقم خورد. تغییرات در زندگی اجتماعی زنان از قبیل آموزش و مشارکت در فعالیتهای سیاسی و فرهنگی به وجود آمد. متاسفانه در مناطق روستایی افغانستان بنابر استقرار فرهنگ سنتی، خشونتها پابرجا ماند. مانند لتوکوب، قتل، جنس دوم دانستن، ازدواج اجباری، جلوگیری از ادامهی تحصیل دختران و فعالیتهای بیرون از خانه. با وجودی که در زمان حاکمیت نظام جمهوری برای بیرونرفت از این بحران تلاشهایی صورت گرفت، از جمله آنکه در قانون اساسی کشور نیز به این موضوع تاکید شده بود: «اتباع افغانستان اعم از زن و مرد در برابر قانون دارای حقوق و وجایب مساوی می باشند. (ماده ۲۲ قانون اساسی)»
با به قدرت رسیدن دوبارهی طالبان در ۱۵ آگست۲۰۲۱میلادی، فضای سیاسی و اجتماعی برای زنان به شکل وحشتناک و باور نکردنی محدود شد. این موضعگیری خشن طالبان در برابر زنان و نگرش آنها ریشه در باورهای مذهبی و فکری آنان دارد. آنها زنان را از نظر کرامت انسانی با مردان برابر نمیدانند و مسوولیت زن را تنها در چهاردیواری خانه و فرزندآوری محدود میدانند. دروازههای دانشگاهها به روی دختران مسدود و حتا دروازههای مکاتب متوسطه و لیسه نیز به روی دختران بسته شد. این عملکرد طالبان، مخالفت صریح این گروه با پیشرفت و شگوفایی زنان و جامعه را نشان میدهد. علاوه بر آن، گسترش خشونت در کشور ریشه در ساختارهای اجتماعیـ فرهنگی جامعه و نگرش سلطهجویانهی مردان نسبت به زنان دارد، در این مبحث به عوامل اساسی آن اشاره می کنیم:
عوامل فرهنگی
زنان که نیمی از نفوس جامعهی ما را تشکیل میدهند، نظر به شرایط ناهنجار سنتی و فرهنگی آسیبپذیرترین قشر جامعه به حساب میآیند. رفتار خشونتآمیز در برابر زنان به یک عرف عادی در جامعه مبدل شده، چنانکه آن را به غیرت مردان مرتبط میدانند. از آن جمله عدم سطح سواد کافی، سنتی بودن فرهنگ جامعه و نگرش منفی نسبت به زنان، ناقصالعقل و کمظرفیت خواندن زنان و غیره… این هنجارهای نادرست فرهنگی در رشد خشونت نقش عمدهای داشته که سبب ممانعت زنان از کار، تحصیل و فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی شده است.
عوامل اقتصادی
در افغانستان بیشترین خشونت علیه زنان در خانوادههای کمدرآمد صورت می گیرد. فقر شدید اقتصادی، مشکلات روانی را در جامعه و خانوادهها به وجود آورده و زمینهی خشونت و بدرفتاری را فراهم میکند. از سوی دیگر، زنان و دختران خانوادههای فقیر مجبور اند که به خاطر گذران زندگی در خانههای افراد ثروتمند با مزد کمتری کار کنند. وابستگی به این مزد کم در اکثر موارد زمینهی بدرفتاری در مقابل زنان را فراهم میکند. مصارف گزاف ازدواج و عدم برخورداری زنان از حق میراث سبب عقدهمندی خانوادهها شده و باعث میشود که حرمت و جایگاه زن را در خانوادهی شوهر تنزیل دهد. همچنان عدم استقلال اقتصادی زنان یکی از مهمترین عوامل خشونت علیه زنان محسوب میگردد. این وابستگی زنان به مردان موجب شده تا زنان در اجتماع و خانواده از موقعیت پایینتری نسبت به مردان برخوردار شده و به حضور و نقش آنان در تصمیمگیریهای اجتماعی اهمیت داده نشود.
عوامل روانی خشونت
انزواگرایی، بیکاری و سرخوردگی افراد، از عوامل دیگر اینگونه خشونت پنداشته میشوند. بدگمانی نسبت به زنان به دلیل نگرشهای منفی که در جامعه نسبت به آنها وجود دارد، ناشی از فرهنگ سنتی افغانها است که در نهایت به خشونت میانجامد. این نوع خشونت نیز از موارد شایع خشونت علیه زنان بوده که کمتر به عنوان خشونت مورد توجه قرار میگیرد. بناء خشونت روانی شرافت، آبرو، غرور و اعتماد به نفس زن را به صورت جدی مورد تعرض قرار داده و متاثر میسازد.
عوامل سیاسی
عدم تطبیق قوانین، مولفهی دیگر خشونت است. اشخاصی که مرتکب خشونت میشوند، به دلایل متعدد مورد پیگرد قرار نمیگیرند. نبود بخشهای اختصاصی بررسی خشونت علیه زنان در ادارات عدلی و قضایی کشور مانند سارنوالی منع خشونت، محکمهی فامیلی و مساعدتهای حقوقی، همچنان عدم برخورد قاطعانه با مجرمان توسط محاکم عدلی و قضایی، تداوم فرهنگ معافیت از مجازات، فساد اداری و دخالت افراد زورمند در امور رسیدگی به این قضایا، کتمان جرم و عدم مراجعهی قربانیان به مراجع عدلی و قضایی به دلیل تابو بودن این قضایا، نبود امنیت و حمایت لازم از قربانیان سبب شده که اکثریت این قضایا کمتر مورد توجه قرار گیرند.
ازدواج اجباری دختران
رسم ناپسندی که ناشی از فقر اقتصادی و عدم آگاهی جامعه از حقوق یکدیگر است. خانوادههای فقیر و کمدرآمد در مقابل پول دختران شان را به اجبار به عقد افراد در میآورند. این نوع ازدواج در اغلب موارد منجر به خشونتهای خانوادگی گردیده و جایگاه زن در خانوادهی شوهر و ارزش و کرامت انسانی آن را زیر سوال میبرد.
بنابر این، بسیاری از پژوهشها نشان میدهد که این نوع خشونت در خانواده و اجتماع سبب تشویش، حس حقارت و در نهایت سبب خودکشی زنان میگردد.
نتیجه گیری
خشونت علیه زنان یک پدیدهی جهانی است. اکثرا در کشورهای جهان سوم که از نگاه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کمتر توسعهیافته اند، بیشتر معمول است. بنابر این بهترین راه برای مهار نمودن خشونت، شناسایی عوامل خشونت است. در افغانستان خشونت ریشه در ساختار فرهنگی و سنتی جامعه دارد که خشونت علیه زن را با غیرت مرد توجیه میکنند. بنابر این برای بیرونرفت از این معضل، لازم است که برای رشد و ارتقای فرهنگ جامعه تلاش صورت گیرد.
با این حال هر کدام از افراد جامعه، فعالین مدنی و حقوق بشر، روحانیون و بزرگان اقوام مختلف میتوانند به نوبهی خود در این روند اجتماعی نقش مثبتی را ایفا کنند.
از سوی دیگر، رسانههای جمعی و اجتماعی نقش اساسی را در بازتاب اندیشههای نوین فرهنگیـ اجتماعی و محو خشونت علیه زنان دارند. در این صورت باید تمام اتباع کشور دست به دست هم داده و باورهای غیر منطقی و اشتباه نسبت به زنان را از بین ببرند تا جامعهای مرفه، آزاد و به دور از بنیادگرایی را شاهد باشیم.