کارتوس
«ترس جان و غم نان از یکسو و آیندهی نامعلوم فرزندانم بهخصوص چهار دخترم از سوی دیگر، زندگی را به کامم تلخ کرده است.»
شروع صحبتش با همین کلمات و آمیخته با بغض است.
پروین نام مستعار زنی است که تا قبل از به قدرت رسیدن طالبان بر کشور، در صف نیروهای امنیتی افغانستان کار میکرد. با تسلط طالبان و صدور فرمانهای زیاد علیه زنان و کار آنها، او بیکار شد.
پروین میگوید، ترس از جان و غم نان میتواند بدترین وضعیت برای یک زن در سایهی حاکمیت طالبان باشد: «در وضعیتی قرار داریم که نمیدانیم وعدهی غذایی بعدی خود را از کجا کنیم. بیش از دو سال است که بیکار هستم و تنها گهگاهی در خانههای مردم میروم و در بدل صد تا دوصد افغانی لباسهای شان را میشویم تا لقمهی نانی برای فرزندان خود آماده کنم.»
به رغم اعلام عفو عمومی از سوی رهبر طالبان، تا کنون این گروه به کشتار و بازداشت گستردهی نظامیان پیشین که در میان آنها زنان نیز شاملاند، دست زده است. سازمان ملل در آخرین گزارش خود که در آگست سال گذشته منتشر شده گفته بود، صدها مورد انتقامجویی طالبان علیه ماموران امنیتی دولت پیشین افغانستان را مستند کرده است.
این رفتار طالبان زندگی پروین و صدها پولیس دیگر حکومت پیشین را تهدید میکند.
پروین برای ساختن زندگیاش مسیر دشواری پیموده بود. او با محدودیتهای خانوادگی جنگیده بود تا برای خود و فرزنداناش آینده بسازد؛ اما به گفتهی خودش، آیندهاش در تندباد سیاسی نابود شد: «فروپاشی جمهوریت، زندگی ما را دگرگون کرد. یک فرود ناگهانی بود که تمام امیدها و رویاهای من و فرزندانم را با خاک یکسان کرد. من وظیفهام را با تمام سختیهایش دوست داشتم. فرزندانم با شور و شوق به مکتب میرفتند. دختر بزرگم تازه به دانشگاه راه یافته بود.»
پروین مادر چهار دختر و دو پسر است. بزرگترین فرزندش دختر است که اکنون ۱۸ سال سن دارد. فرزند دومیاش پسر و ۱۷ ساله است.
پروین ادامه میدهد: «روزگار سخت و تلخی را سپری کردم؛ اما نگذاشتم که فرزندانم از آموزش محروم شوند… خانوادهی همسرم سواد ندارند. من بیش از حد با این پدیده مقابله کردهام. بسیار خون دل خوردم. وقتهایی هم بود که روزها کارهای خانه را انجام میدادم و شبها تا صبح گریه میکردم که با اینها[خانوادهی همسرش] چه کار کنم.»
او گذشتهاش را اینگونه به خاطر دارد. هنوز کودکی بیش نبوده که پدرش او را با مردی ۱۰ سال بزرگتر از او نامزد کرده بود. از آن زمان او یک تنه با تمام مشکلات و موانع سر راهش جنگیده است تا برای خود و فرزندانش آیندهی بهتری بسازد؛ اما تحولات اخیر فراتر از تصور او بوده و کنار آمدن با آن برایش بسیار دشوار است؛ با آنهم او هنوز از مبارزه دست نکشیده است. او برای زنده ماندن میجنگد.
هرچند زمانیکه پروین مجبور به این ازدواج شد، روزگار خوش افغانستان تازه از راه رسیده بود. سال ۱۳۸۲ بود و رژیم طالبان تازه برچیده شده بود. دختران همسنوسال او پس از سالها محرومیت، دوباره به مکتب میرفتند، ولی در همان زمان هم مردسالاری در ولایت پروان همچنان حرف اول را میزد. چنانکه روزی پروین قبل از آنکه خبر کامیابی در صنف درسیاش را به مادرش بدهد، خبر نامزدیاش را از او شنید.
در غیاب پروین، خانوادهاش برایش تصمیم ازدواج گرفتند. پروین به رسانهی رخشانه میگوید، چهار ماه پس از نامزدی با شروع بهار سال ۱۳۸۳، به خانهی بخت رفت.
پروین ۳۷ ساله هنوز وقتی از آن روزهای تلخ حرف میزند، بغض میکند. او میگوید، پدرش با پدر همسرش دوست بوده؛ اما چون مادر شوهرش فوت کرده بود، خانوادهی شوهرش با قسم و قرآن به خواستگاری او آمده بودند. بر اساس همین اعتقادات سنتی، پدرش بدون رضایت دخترش، پروین را به شوهر داد. به گفتهی او، بر اساس یک قسم، پروین نوجوانِ تازه قد کشیدهی شوخ، شده بود یک زن شوهردار که باید به جای رفتن به مکتب، خانهداری میکرد: «خانوادهی همسرم به هیچ عنوان راضی نبودند که مه درس بخوانم، تا اندازهای که مرا لتوکوب میکردند و حتا موهایم را میکندند که نباید به مکتب بروی؛ اما مه تسلیم نشدم»
خانوادهی همسر پروین مخالف درس خواندن او بودند. چنانکه او میگوید: «تو که مکتب میروی، خراب استی. بیاب استی. زن درست نیستی. حالا شوهر و اولاد داری، باید مثل یک زن در خانه باشی و از فرزندت نگهداری کنی و به شوهرت خدمت کنی؛ اما من میگفتم، هرقدر که متهمم کنید، باز هم مکتب میروم. باز هم درسهایم را میخوانم. طفل خود را در بغل گرفته به مکتب میرفتم و سر صنف مینشستم…هیچکسی از من حمایت نمیکرد… حتا برایم نان درستی نمیدادند. حتا یک روز درست و شکمسیر نان نخوردم. شیر نداشتم که به طفلم میدادم.»
با تمام مشکلات، او در نهایت از مکتب«علیاحمد شهید» از شهر چاریکار ولایت پروان فارغ شد. پروین گفته است، پس از فراغت از مکتب در یک انستیتوت صحی درس میخواند؛ اما به دلیل همین مشکلات و ممانعت خانوادهی همسرش آن را نیمهتمام گذاشته است. هرچند به گفتهی پروین، پدر شوهرش بعدها بارها به دلیل رفتارش از او معذرت خواسته است؛ اما هرگز زخمهای روحی او التیام پیدا نکرده است.
تا پیش از برگشت دوبارهی طالبان نیز افغانستان یکی از کشورهای صدرنشین از منظر خشونت علیه زنان بود. اکنون در زیر سایهی طالبان وضعیت بدتر شده است.
پروین پس از آن که انستیتوت را ترک کرد، به حرفهی خیاطی روی آورد. او مدت دو سال با موسسهی«اکتید» در بخش خیاطی و آموزشهای این حرفه کار کرده است. پس از آن، در آمریت مرکز فعالیتهای ابتکاری زنان در ریاست امور زنان ولایت پروان به عنوان خیاط استخدام شد. پس از گذشت چند ماه در این اداره، به توصیهی رییس امور زنان وقت ولایت پروان، تصمیم گرفت تا وارد صف پولیس شود.
قرارداد کاری پروین در مرکز فعالیتهای ابتکاری زنان ولایت پروان، عکس: ارسالی به رسانهی رخشانه
او در سال ۱۳۹۱ به صف پولیس پیوست. پس از سپری کردن یک دورهی کوتاه در مرکز تعلیمی ولایت پروان، در شفاخانهی کوریاییها به حیث محافظ گماشته شد.
او میگوید که کار در این شفاخانه بسیار سخت و جنجالی بود. وقت و ناوقت نداشت. اکثر بیماران این شفاخانه نظامی بودند؛ اما از کارش راضی بود، زیرا میتوانست استقلال مالی داشته باشد.
او پس از چهار سال کار در این مرکز تعلیمی، وارد دورهی آموزشی«ساتنمنی» شد و رتبهی نظامی«دویم ساتنمن» را کسب کرد و به قطعهی خاص پولیس پیوست. او مدت هشت سال، یعنی تا زمان تسلط طالبان بر کشور، در قطعهی خاص پولیس حکومت پیشین ماموریت اجرا کرده است.
پروین در کنار همکاران اش در قطعهی خاص پولیس حکومت پیشین، عکس: ارسالی به رسانهی رخشانه
پروین میگوید: «روزهای بسیار سختی داشتیم. در جاهای دوردست و بسیار خطرناک میرفتیم و عملیات اجرا میکردیم. بسیار خون دل خوردیم؛ اما آخرش هم هیچی.»
وقتی ورق برگشت
پروین در هنگام سقوط ولایت پروان بهدست طالبان، در صف قطعهی خاص پولیس وظیفه اجرا میکرد. او میگوید: «حوالی ساعت ۸ صبح بود. از خانه بیرون شدم که به سمت وظیفه بروم. کنار سرک[جاده] که رسیدم، صدای فیر از سوی مرکز تعلیمی و مرکز شهر به گوش میرسید. من به قوماندان[فرمانده] خود زنگ زدم. او برایم گفت که به وظیفه نیا که وضعیت اضطراری است. عاجل دست اولادای خود را بگیر و کابل برو!»
پروین هم بر اساس توصیهی فرماندهاش، وسایل ضروری خود را جمع کرده، دست فرزندان خود را گرفته و به همراه شوهرش به سمت کابل حرکت کردند، ساعت ۲ شب به کابل رسیدند. تا آن زمان ولایت پروان به دست طالبان افتاده بود. پروین میگوید، فقط دو ساعت بعد از رسیدن آنها در کابل، طالبان به ساحهی کمپنی این شهر رسیدند و همان روز کابل سقوط کرد.
پس از تسلط طالبان بر کشور، طالبان برای پروین و سایر زنانیکه در صف پولیس بودند، اجازهی کار ندادند. بسیاری از زنان بیکار شدند و یگانه منبع درآمد خود را از دست دادند.
روزهای خوش پروین بار دیگر به نگرانی و ترس تبدیل شد. دختر بزرگاش تازه به دانشگاه راه یافته بود. پسر بزرگاش که صنف دوازدهم مکتب بود، به دلیل فقر اقتصادی شدید کراچی گرفت و به کارهای شاقه پرداخت؛ اما این کارش زیاد دوام نیاورد. روز صد تا ۱۵۰ افغانی نمیتوانست برای تامین مصارف یک خانوادهی هشت نفری کافی باشد.
برای همین، پسر پروین تصمیم گرفت که بهصورت غیر قانونی راه مهاجرت بهسوی ایران را در پیش بگیرد؛ اما به گفتهی پروین، در مسیر راه توسط آدمرباها ربوده شد. پنج روز در چنگال آدمرباها بود و شکنجه میشد. پروین دستاش خالی بود و در نهایت با کمک برادراناش توانست با پرداخت ۲۰میلیون تومان پسرش را از چنگ آنها آزاد کند، حالا پسرش در یک کارگاه خیاطی در شهر تهران کار میکند. او هم درآمد چندانی ندارد که بتواند خانوادهاش را حمایت کند.
پروین در ادامه میگوید که بیشتر از دوسال است که بیکار است. شوهرش هم مشکل قلبی دارد و نمیتواند کار کند. وضعیت زندگی شان روزبهروز بدتر میشود. خودش هم به افسردگی شدید دچار شده است و روانپزشک تنها برایش توصیه کرده است که از گوش دادن به خبرها دوری کرده و تلاش کند که نگرانیهای خود را کاهش دهد.
نوت: اسم مصاحبهشونده بهدلیل حساسیتهای امنیتی مستعار انتخاب شده است.