الهه رسا
خانهای با حیاط کوچک و پنجرههای بدون شیشه که با موکت قدیمی و رنگو رو رفته پوشانده شده است. زنی با چشمان درشت و صورت گرد بر روی توشک گلدار کهنهای نشسته است. نامش مریم است و تنها ۱۸ سال سن دارد؛ اما با مشکلاتی که پشت سرگذاشته، بزرگتر از سناش به نظر میآید.
او بدون رضایتاش به شوهر داده شده، در چهارده سالگی کودکی به دنیا آورده، از مکتب محروم شده و شوهرش را که یک سرباز حکومت پیشین بوده، در جنگ با طالبان از دست داده است.
مریم ساکن اصلی قریهی«خواجه یخدان» از ولسوالی بالامرغاب ولایت بادغیس است. او میگوید، مدتها است که سلامت روان خود را از دست داده است. داکتر معالج مریم، نوع بیماری او را افسردگی شدید تشخیص داده و توصیه کرده که بهصورت دوامدار باید داروهای ضد افسردگی مصرف کند.
مریم مدام چشماناش به زمین دوخته است؛ اما دختر چهارسالهاش با موهای خرمایی نگاهاش به دوربین خیره مانده است. مریم با اشاره دست به دخترش میگوید: «بیبیحوا را مادر کلاناش بزرگ میکند، زیرا من همیشه احساس خستگی و بیحالی دارم. سرم سنگین است و توان هیچکاری را ندارم. خودم از این حالت بسیار رنج میبرم و از زمانیکه شوهرم جان باخته، اصلاً امیدی به آینده ندارم.»
شوهر مریم به گفتهی خودش، در روز سقوط بادغیس به دست طالبان در ساختمان فرماندهی پولیس این شهر جانش را از دست داد. او با خانوادهاش مدت دو سال میشود که به عنوان بیجا شدهی داخلی ناشی از جنگ و به خاطر ترس از انتقام طالبان، در حاشیهی شهر هرات زندگی پر مشقتی را سپری میکند.
او میگوید، به طور میانگین ماهانه هزینهی داروهایش ۱۵۰۰ افغانی میشود؛ اما دو ماه است که به دلیل ضعف اقتصادی نتوانسته است داروهایش را تهیه کند.
صدگل مادرشوهر مریم است. او میگوید که مریم ضعف حافظه پیدا کرده است: «مریم تا فعلا دو مرتبه شوک را تجربه نموده است. اگر این وضعیت ادامه پیدا کند و تا ششماه برایش دارو نرسد، روز بهروز حافظهی وی پاک شده و در مرحلهای میرسد که هیچکدام از اعضای خانواده را نمیشناسد.»
بالامرغاب حتا پیش از طالبان، از ولسوالیهای ناامن ولایت بادغیس بود. جنگ طالبان و نیروهای حکومت پیشین افغانستان فرصت آموزش را از دختران در بیشتر نقاط این ولسوالی گرفته بود.
هرچند رفتن به مکتب و پزشک شدن هنوز از آرزوهای اصلی مریم است؛ اما با گلوی بغض کرده میگوید، پدرش اجازهی رفتن به مکتب را برایش نداده و دیگر این آرزویش مثل یک رویا میماند.
مریم ادعا میکند که در دوران کودکی با خشونت فزیکی و روانی مادر و برادران اندراش بزرگ شده است: «از سن هفتسالگی سردردی شدید داشتم، مادر و برادر اندرهایم به سرم میزدند و از من میخواستند تا برای شان نان تنوری بپزم.»
همسر مریم ۱۰ سال از خودش بزرگتر بوده است؛ اما مریم خوشحال بود که مردی در جامعهی مردسالار بادغیس مراقب او و دخترش است. وقتی صحبتهای مریم به ماجرای کشته شدن شوهرش «سید احمد» میرسد، ناگهان ساکت میشود و شروع به گریه میکند.
صدگل که در گوشهی اتاق زانوهایش را بغل کرده میگوید، جز یک عکس، هیچ نشانی از فرزندش ندارد، زیرا آنها پس از سقوط بادغیس مجبور شدهاند تمام دار و ندار شان را جا بگذارند و به هرات پناه آورند: «برای نجات جان خود و کودکان مان تمام دار و ندار خود را در همانجا گذاشتهایم و ما سهزن به همراه شش کودک قدونیمقد مدت یکونیم ساعت را در جریان رد و بدل شدن فیر گلوله در میان نیروهای امنیتی و طالبان پیادهروی کردیم تا به موتری که جهت انتقال ما آماده بود، سوار شدیم.»
شوهر صدگل ۴۷ ساله، هفتسال قبل در جریان منازعه بر سر زمین در روستای«خواجه یخدان» ولسوالی بالامرغاب ولایت بادغیس با ضرب بیل در سرش کُشته شده است.
تامین هزینهی زندگی این خانوادهی پر جمعیت تنها بر دوش فرزند دیگر صدگل است. او برای کارگری به ایران رفته است: «اگر پسر من از ایران پول بفرستد، یک لقمه نان خریده و با هم میخوریم؛ اما اگر روان نکرد، نیست دگه.»
خانهای که این خانواده در آن زندگی میکنند، در منطقهی پل مناردار، از مربوطات ناحیه ششم شهر هرات موقعیت دارد که دیوارهای این خانه کاهگِلی بوده و مقاومتش در برابر زمینلرزه پایین است.
در حدود ۵۰ روز از وقوع زمینلرزهی مهیب و کمسابقهی ۶.۳ ریشتری در ۱۵ میزان که ولسوالی زندهجان هرات و مناطق اطراف آن را با خاک یکسان کرد، میگذرد.
صدگل میگوید، بهخاطر ترس از وقوع زمینلرزه، او با خانوادهی هشتنفریاش با فاصله از دیوارهای کاهگلی ترکخورده در وسط حیاط، روز و شب خود را سپری میکنند.
او میگوید که زمینلرزههای با شدت زیاد در هرات، مخصوصا کودکاناش را دچار ترس و وحشت کرده است: «از روزی که همین زمینلرزه شده، کلا حال همهی ما خراب است. من بسیار میترسم. کودکهای ما نیز دچار بیماری روانی شده و خرج و خوراکشان کم شده. کلا وضعیت روحی و روانی ما خوب نیست. اگر پول میداشتیم، در یک خانه با امکانات و شرایط بهتر نقل مکان میکردیم، ولی در این ماه پسرم پول یکهزار کرایهی خانه را روان نکرده و من میترسم که صاحب خانه ما را از یگانه سرپناه ما بیرون کند.»
داستان زندگی مریم روایت زندگی صدها دختر بادغیسی دیگر است که دورنمای آیندهی آنها بعد از ازدواجهای زیر سن و یا ازدواجهای اجباری و با محرومیت از حق آموزش و آزادی، خلاف خواستهی شان رقم خورده است.
محرومیت از حق کار، تحصیل و نبود دورنمایی از آینده روشن پس از رویکارآمدن دوبارهی طالبان در کشور، آمار مبتلایان به مشکلات سلامت روان را در میان زنان افزایش داده است.
شفاخانهی حوزوی هرات که بزرگترین شفاخانه در غرب کشور است، آماری را در دسترس رسانهی«رخشانه» قرار داده است که مطابق با آن، ده درصد بیماران روانی نسبت به سال گذشته افزایش یافته است.
یک مسوول شفاخانهی حوزوی هرات که نمیخواهد نامش در گزارش ذکر شود، به رسانهی رخشانه گفته است که این مرکز روزانه به ۴۰۰ مراجعهکننده خدمات صحت روانی ارایه میکند که از این میان، ۷۵ درصد شان زنان هستند.
منبع گفته است که در این میان ۳۵ تا ۴۰ درصد بیماران زنان تحصیل کردهای هستند که تا قبل از حاکمیت طالبان، شاغل بودهاند.
سازمان جهانی صحت در ۱۸ میزان، در حساب کاربری خود در پلتفورم ایکس به مناسبت روز جهانی صحت روان، اعلام کرد که نیمی از جمعیت أفغانستان دچار پریشانی روانی اند که از میان آنها، تنها ۱۲ درصد بهدنبال مراقبت از خود و تداوی رواندرمانی هستند.
مدینه کریم[مستعار]، مشاور رواندرمان در هرات میگوید، شمار نوجوانان و جوانان بین سنین بین ۱۶ الی ۳۵ ساله که تا قبل از حاکمیت دوبارهی طالبان به ندرت به روانشناس و مشاور رواندرمان مراجعه میکردند، در دو سال اخیر افزایش سه برابری داشته است.
مدینه میگوید: «در طول بیش از دو سال و با محرومیت از کار، آموزش، رفتن به پارکها و باشگاههای ورزشی زنان عملا در خانههای خویش حبس شده و دختران دو سال دوامدار روزمرگی شان انجام کارهای خانه شده است و هیچ تغییری را در خود احساس نمیکنند.»