زیبا بلخی
هنوز در شکم مادر بوده که پدر و مادرش به جنسیت او پی میبرند. خانوادهاش همان زمان تصمیم میگیرند که به محض به دنیا آمدن پروانه، او را به کس دیگری بدهند: «وقتی تولد شدم، مادر و پدرم چون پسر میخواستند من را به یکی از همسایههای شان که خانهاش طفل نمیشد، دادند.»
پروانه* ۲۵ ساله به رسانهی رخشانه گفت: «من ۱۳ ساله بودم که فهمیدم فامیلی که همرای شان زندگی میکنم، فامیل اصلی خودم نیست. هرچند از رفتار شان هم میتوانستم درک کنم، چون زیاد ظلم میکردند. هم فامیلم و هم اقارب پدرخواندهام.»
زندگی برای پروانه همیشه روی دشوار خود را نشان داده است. او از سوی خانوادهاش رها میشود، بعدا مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد و مدام خشونت میبیند.
پروانه میگوید، هنوز ۱۳ سال بیشتر نداشته که از سوی پدرخواندهاش مجبور میشود کار کند. او از آن زمان تا امروز هرکاری که پیدا شده را انجام داده است: «پدر خواندهام برایم میگفت برو پول پیدا کو، در جاهای مختلف کار کردم.»
اما تلخترین روزهای زندگی پروانه زمانی است که مورد تجاوزجنسی قرار میگیرد. او به رسانهی رخشانه گفته است، به خاطر این مشکل کسی حاضر نیست با او ازدواج کند و تصور میکند که در جامعهی سنتی افغانستان، زندگیاش سوخته است.
پروانه میگوید، ۱۹ ساله بوده که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است. او از سوی پسری که اصرار داشته پروانه با او اوزدواج کند و اما از سوی پروانه جواب رد گرفته، مورد تجاوز قرار گرفته است.
پروانه به عنوان یک قربانی، زمانی مورد تجاوز جنسی قرار گرفت که در حال رفتن بر سرکارش بود. ساعت پنج صبح در حالی که هوا هنوز تاریک بود و او به یک شرکت کشمش پاکی به نام «تاک» میرفت، دو کوچه بالاتر از خانهاش، مردی از پشت به سرش ضربه زد. پروانه دیگر نفهیمد چه شد. وقتی چشم باز کرد، خودش را داخل خانهیی با متجاوز ایستاده بالای سرش یافت: «زندگی من را تباه کرد.»
به گفتهی پروانه، زندگیاش ماجراهای تلختری هم دارد. از نظر پروانه سیاهی روزگارش فقط به این دلیل است که او ناخواسته در خانوادهیی به دنیا آمده بود که آنها پسر میخواستند.
پروانه ادعا دارد که سه سال قبل، حتا پدرخواندهاش نیز از او تقاضای جنسی کرده است: «کسی را که من در خانهاش زندگی میکنم و مثل پدر خود میدانم، از من تقاضای جنسی کرد. از همان روز به بعد اصلا زندگی راحتی ندارم. هر بار وقتی همرایش مقابل میشوم، فکر میکنم به طرف اندامم خیره شده. شب و روز فقط گریه میکنم؛ اما چاره چیست؟ چی باید کنم؟ اگر در این خانه نباشم کجا بروم تنها؟»
اما با همهی دشواریهای زندگی، پروانه راهش را به سوی روزهای روشن پیموده بود. او تا قبل از فرمان ممنوعیت آموزش و کار از سوی طالبان، دانشجوی رشتهی قابلگی در یک دانشگاه خصوصی در شهر مزار شریف بود. در کنار آن، تا همین یک هفتهی پیش به عنوان فروشنده در یکی از مارکیتهای شهر مزارشریف مصروف کار بود؛ اما بار دیگر به دلیل جنسیتاش مورد بیمهری روزگار قرار گرفته است: «من حمایت پدر را نداشتم. برای تحصیلاتم خودم تلاش کردم. روزانه فروشندهگی میکردم و از این طریق مصرف دانشگاه خود را پرداخت میکردم تا بتوانم روزی به زندگی راحتی برسم؛ اما دانشگاه را به روی ما زنها بسته کردند.»
داشتن فرزند پسر در جامعهی افغانستان، مزیت پنداشته میشود. به باور اکثر خانوادهها، زنان با به دنیا آوردن دختر، مقصر قلمداد میشوند. این نوع نگاه حتا گاهی مرگ زنان را نیز در پی دارد. حدود ۱۱ سال قبل(جدی ۱۳۹۰) یک زن در ولایت قندوز به خاطر به دنیا آوردن فرزند دختر از سوی شوهرش کشته شد.
شماری از داکتران نسایی ولادی در بلخ میگویند، خانوادههای زیادی در شفاخانهها پس از فهمیدن جنسیت جنین و دختر بودن آن، اقدام به سقط طفل میکنند و یا هم حاضر به پذیرش فرزند شان نیستند.
داکتر انیتا از داکتران نسایی ولادی در شفاخانهی حوزوی ابوعلی سینای بلخی در شهر مزار شریف است. او به رسانهی رخشانه گفت: «در شفاخانه ما این قسم موارد را داریم که زنها بعد از این که میفهمند دختر به دنیا آوردهاند، حاضر نیستند فرزند شان را با خود ببرند و ما با بسیار مشکل آنها را راضی میکنیم. همین چند وقت پیش در شفاخانه وقتی یک خانم فهمید طفلش دختر است فشارش بلند رفت و د کوما رفت. خانم خونریزی بسیار شدید کرد، داکتران مجبور شدند رحماش را بکشند.»
به گفتهی این پزشک، از نظر پزشکی تعیین جنیست طفل به زن مربوط نمیشود: «کروموزم y که در اسپرم مردان وجود دارد در تعیین جنیست طفل نقش اساسی را دارد که این کروموزم در زنها نیست؛ اما اکثریت مردها به این باور هستند که زن دخترزا است و پسر به دنیا آورده نمیتواند. در صورتیکه زن در تعیین جنیست طفل هیچ نقشی ندارد.»
او میافزاید، بعضی از زنان آنقدر فرزند به دنیا میآورند که باعث مرگ آنها میشود، زیرا مرد خانواده فرزند پسر میخواهد: «بعضی از خانمها حتا ۵ دختر پی هم به دنیا میآورند. ولادتهای پی در پی میکنند و فاصله میان هر ولادت که حداقل سه سال است را در نظر نمیگیرند، چون شوهر شان خواستار پسر هستند و این خودش باعث مرگ و میر مادران در هنگام ولادت میشود.»
این تنها سرنوشت پروانه نیست. سهیلا زنی که پس از بهدنیا آوردن سه دختر، شوهرش او را طلاق داد.
او ۴۷ سال سن دارد؛ اما ظاهر شکستهاش سنش را بیشتر از آن نشان میدهد. موهای سفید، چین و چروک صورت و لرزش دستانش حکایت از دردهای زیادی دارد که در ۱۸ سال به تنهایی کشیده است.
سهیلا* در منطقهی فقیرآباد، یکی از مناطق دورافتادهی در شهر مزارشریف با سه دخترش تنها زندگی میکند. او داستان غمانگیزی دارد. سالها است داستان تلخ زندگیاش را به عنوان یک راز آزاردهنده در دلش نگهداشته و به کسی نگفته است. سهیلا میگوید که او به دلیل به دنیا آوردن فرزند دختر، مورد خشونت و بیاحترامی قرار گرفته و طلاق داده شده است.
سیهلا با گلویی پر از بغض میگوید که شوهرش ۱۸سال پیش(سال ۱۳۸۳) او را به دلیل اینکه پسری برایش به دنیا نیاورده است، طلاق داده: «دو دختر داشتم. وقتی خبر شدم باز هم مادر میشوم، شوهرم از همان ابتدا برم گفت که اگر این بار هم دختر باشد روز خوشی را نمیبینم و از من جدا میشود. بسیار غمگین شده بودم که اینبار اگر دختر باشد چی کار کنم؛ اما همین قسم شد و سومین فرزندم هم دختر بود.»
تنها دو ماه از تولد سومین دختر سهیلا گذشته بود که شوهرش او و سه دخترش را برای همیشه ترک کرد. سهیلا دخترانش را به تنهایی بزرگ کرد. یادآوری دردهایی که در این چند سال سهیلا با آن دست و پنجه نرم کرده، برایش کار سادهیی نیست.
سهیلا گفته است: «پیش از تولد دختر سومیام، هم شوهرم بسیار همرایم زشت رفتار میکرد و لتوکوب میکرد و همیشه میگفت د قوم ما، من تنها مردی هستم که تا حال هیچ پسری ندارم، در صورتیکه فرزند چی دختر باشد یا پسر، چی فرق میکند. هر دویش اولاد است و نعمت خداوند؛ اما به شوهرم تنها پسر مهم بود و بس.»
در حالی سهیلا به خاطر به دنیا آوردن دختر از زندگی مردی کنار گذاشته شد که از نظر پزشکی، زنان هیچ نقشی در تعیین جنسیت طفل ندارند و دختر و پسر شدن فرزند به مرد بستهگی دارد نه به زن.
سهیلا میگوید، برای تامین مخارج زندگی خود و سه دخترش صبح تا شام در خانههای مردم کارگری کرده است: «وقتی که شوهرم با سه دخترم من را رها کرد و رفت ،من ماندم ودخترهایم. در او زمان دختر بزرگم ۶ سال سن داشت و یکی از دخترانم ۳ ساله و دختر کوچکم فقط ۲ ماه داشت.»
سهیلا میگوید، هزینهیی که برای به دنیا آوردن دختر پرداخته، کمتر از مرگ نیست. او در هنگام جدایی از شوهرش، تنها یک جوره گوشوارهی طلا داشت که با فروش آن برای خود اتاقی به اجاره گرفت. او روزها سه دختر کودکش را تنها میگذاشت و برای کار به خانههای مردم میرفت.
سهیلا در حکایت آن روزهای سخت گفته است: «حیران بودم چه کنم ،خرج و مصارف زندگی را چگونه پیدا کنم، چون بدون مرد تامین کردن مصرف سه طفل خورد برایم بسیار دشوار بود. نمیفهمیدم باید اول از آنها مواظبت کنم و یا بیرون از خانه کار کنم و پول بهخاطر زندهنگهداشتن دخترهایم بهدست بیاورم.»
در گرداب سیاه زندگی
هرچه بود سهیلا با دستان پر آبله و روح زخمی، دخترانش را بزرگ کرد و به مکتب فرستاد. دخترانش دانشگاه رفتند و صاحب کار شدند. سهیلا به رسانهی رخشانه گفته است، او و دخترانش پس از سالها دشواری، به زندگی راحتی رسیده بودند: «یک دخترم در مکتب خصوصی استاد بود، دختر خردم تازه در رشتهی روانشناسی دانشگاه بلخ کامیاب شده بود و دختر بزرگ من هم در یک دفتر خارجی کار میکرد.»
تا این که تندباد دیگری از راه رسید؛ طالبان. عمر دورهی خوب زندگی برای سهیلا و دخترانش کوتاه بود. حالا هر سه دخترش خانهنشین و بیکار شدهاند.
سعدیه* بزرگترین دختر سهیلا است. او پنج ماه پیش در یک دفتر خارجی صاحب شغل شد؛ اما با فرمان طالبان مبنی بر ممنوعیت کار زنان در نهادهای بینالمللی داخلی و خارجی، هرگز تصور نمیکرد به این زودی دوباره بیکار شود: «ما بسیار مشکلات را سپری کردیم. وقتی پدر خودم ما را نخواست به دلیل این که ما دختر هستیم، دردش همیشه در دلم است و حالی طالبها بار دیگر درد من را تازه کردند که من دختر هستم. مگر زن بودن اینقدر بد است که اول پدرم ما را نخواست و حالی طالبان حق و حقوق ما را به ما نمیدهند.»
سعدیه در نقاشی نیز دست بازی دارد. در حالیکه کاغذهای نقاشیاش را جمع میکند، میگوید: «مادرم بسیار رنج را بهخاطر ما تحمل کرد تا حال فرصت نکرده بودم که چهرهی مادرم را نقاشی کنم .حال که بیکار استم ،با کاغذ و رنگها بازی میکنم و چهرهی مادرم را نقاشی میکنم.»
سعدیهی ۲۴ساله از دانشکدهی کمپیوترساینس دانشگاه بلخ فارغ شده است. دلنگرانی زیاد این روزهای او بهخاطرچگونگی تامین هزینههای زندگی شان است: «فعلا معاش ما را دفتر پرداخت میکند؛ اما چند وقت بعد مدت قرارداد ما تمام میشود و ممکن است دوباره همرای من قرار داد نکنند. چون وقتی طالبا اجازهی کار را به زنها نمیدهند، آنها هم دیگر معاش مفت خو برم نمیدهند. حیران هستم اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، من چیکار باید بکنم.»
سعدیه میگوید، او و خواهرانش به سادهگی تحصیل نکردهاند، بلکه روزها تشنهگی و گرسنهگی کشیدند؛ اما طالبان به آسانی بر سر آروزهای آنها خاک پاشیدند: «میترسم همهی آرمانهایم را به گور ببرم.»
فخریه* ۱۸ ساله دختر کوچک سهیلا است. همان دختری که پدرش به خاطر به دنیا آمدن او، مادرش را طلاق داد وآنها را به امان خدا رها کرد. فخریه در امتحان کانکور امسال در رشتهی روانشناسی در دانشگاه پذیرفته شد؛ اما به خاطر ممنوعیت طالبان نتوانست به دانشگاه برود.
فخریه در اتاق کوچکی نزدیک الماری کتابهایش نشسته است. کتابهایی که به گفتهی او، تنها رفیق روزهای سخت زندگیاش هستند: «دوست داشتم بعد از ختم دانشگاه یک داکتر روانشناس خوب شوم و به همهی زنهایی که درد دیدند، بهخاطر تداوی شان کمک کنم. مادرم بهخاطری که من به این آروزی خود برسم، بسیار فداکاریها کرد.»
او در ادامه میگوید: «وقتی پدرم بهخاطر دختر بودن ما را رها کرد، سالها مبارزه کردم تا به همه نشان بدهم زن بودن جرم نیست؛ اما امروز مثل پدرم یک گروه در مقابل ما است. گروهی به نام طالب که دشمن ما زنها هستند.»
سهیلا میگوید که بهخاطر زن بودن و جنسیت دخترانش، دوباره در گرداب سیاه زندگی افتاده است: «این روزهای سیاه پشت دخترهایم را ایلا کردنی نیست و امروز یکبار دیگر بهخاطر دختر بودن شان مورد خشونت قرار گرفتهاند و نمیتوانند مکتب و دانشگاه بروند و کار کنند.»
یادداشت: به دلیل حساسیتهای امنیتی، نام مصاحبه شوندگان مستعار انتخاب شده است.