تمنا زریاب پریانی
اشاره: ۲۵ نوامبر از طرف سازمان ملل به عنوان روز جهانی محو خشونت علیه زنان نام گذاری شده است. اما در افغانستان خشونت بر زنان در حال بیشتر شدن است. حتا قبل از طالبان، این کشور بالاترین میزان خشونت علیه زنان را در سطح جهان داشت. پس از حاکمیت دوباره طالبان، وضعیت از این هم بدتر شده است. خشونت علیه زنان هم از نظر آمار بلند رفته و هم متنوع شده است. در ادامه روایتهایی را میخوانید که از طرف زنان و دختران به مناسبت روز جهانی منع خشونت علیه زنان به رسانهی رخشانه رسیده است. روایتهای که نشان میدهند، دیگر خشونت بر زنان در افغانستان فردی نه؛ بلکه کتلهی است.
«روایت من از خشونت» (۱)
ما با شعار «زن، کار و آزادی » مبارزه میکنیم، نه با تعویض واژه «زن» به نان! شعار «نان، کار، آزادی» مرا به یاد واپسن روزهای زندان میاندازد که طالبان نیز در بدل نان و کار به من پیشنهاد همکاری دادند و من آن نیستم که مبارزۀ زنان را به نان بفروشم، به فرمان ملا متقی.
باید خاطر نشان بسازم که من و دیگر زنان برای این شعار مبارزه نکردیم و نمیکنیم. نقد من بر این شعار این است که «نان، کار و آزادی» یک شعار کلیشهی و روبرداشتی است که سالها پیش ایرانیها برای مبارزه بر ضد نظام سرمایهداری و استثمارگر استفاده کردند و تفسیر متفاوتی دارد.
کاربرد چنین شعار در حاکمیتی که واقعیت وجودی(خودمان) انکار و حذف شدهایم همسو با اهداف طالبان است که نان و کار زنان در خانه و خانهداری خلاصه میشود، که امروز بسیاری از زنان پروژه بگیر و شناخته شده نیز تحت عنوان این شعار پروژه میگیرند و کتابخانه هم میسازند. ما آزادی فردی، عدالت و برابری میخواهیم، نه حذف نام زن از جامعه و شعارها.
در آخرین روزهای زندان، هنگامی که سراج الدین حقانی دستور آزاد شدنم را داد و ملا امیرخان متقی دستور ممنوعالخروج شدنم را صادر کرد؛ روزهایی که طالبان از من خواستند با آنها همکار باشم و برای اهدافشان کار کنم. آنها رسمآ برایم پیشنهاد همکاری دادند. بعد از چند هفته شکنجهی جسمی_روانی، تحمیل عبادت اجباری در شرایط بد صحی و ناتوانی مبنی بر اینکه توبه کنم تا خدا مرا ببخشاید. باید باحال بدم در زمستان سرد با آب سرد وضو میگرفتم، نماز میخواندم و قرآن تلاوت میکردم تا به گمان آنها از بار گناهانم کاسته شود.
اذعان داشتند که اگر زنده بمانم باید در خدمت دین باشم. میگفتند، امارت حکومت «الله» است و ما پیروان بیقید وشرط آن. اگر کُشته شدم، شهید میشوم و اگر از زندان آزاد شوم خادم دین رسول الله. من همیشه باید با نظارت آنها، در سلولی که کمرهی امنیتی نصب بود نماز میخواندم. آنها ناظر بدن، تکهپارههای لباس آلوده با خونم بودند که خودشان با آزار و شکنجه باعثاش شده بودند؛ اما ظاهرا خوشحال از این وضع بودند.
من فقط مجبور به تظاهر بودم. چیزی که حس میکردم، درد بود. روانم پر از آشوب بود و نمیتوانستم به صورت واقعی مراتب نماز را به جا بیاورم. تمرکز نداشتم و حواسم به تمام معنا آشفته و پرت بود و نمیدانستم چه کار دارم میکنم. اینطور نبود که من نماز بلد نباشم. من و خواهرانم در کودکی توسط پدر قرآن خواندن را یاد گرفتیم و مجبور بودیم حتیالامکان خط به خط آیتهای آنرا حفظ کنیم. قوانين اسلامی و شریعت را در ذهن ما جاسازی کردند. مذهب یک تحمیل ناآگاهانه بود. نگذاشتد آگاهانه اهل مذهب باشیم. اصلآ هیچ اختیاری بر باورها و افکارما نداشتیم.
حضور اجباری در مدارس مذهبی و تعبیه کردن خرافات مذهبی از الزامات بیچون و چرایی بودند که سالهای زیادی مجبور به پیروی از آن بودیم. از کودکی نفرت از آزادی انسان را برای ما آموزش دادند. ترس، عذاب، نفرت، بدگمانی، خشم و بردهگی مواردی بود که به ما یاد میدادند.
به هرحال، طالبان هم پرورشیافتهی چنین سیستم آموزشی در کودکی هستند که بعدها در خدمت استخباراتها و گروهای تروریستی قرار گرفتهاند. از نظر روانشناسی آنها دارند عقدههای سرکوب شده و نزیستهشان را بازیابی میکنند؛ چون به عقیده فروید، غرایز نزیسته در کودکی تبدیل به عقده شده و بعدها به گونهی دیگر(خشم، نفرت، سرکوبگری…) تبارز پیدا میکنند… آنها شخصیت سادیستی و عقدهای هستند که از شکنجه، اطاعت کردن و اجبار به کاری لذت می بردند.
در نهایت بعد مدت زمانی گمان میکردند که من تازه تولد شدم، گناهانم پاک شده و لایق خدمت به دین مقدس اسلام و همکاری با آنها شدهام که برای بالا دستها یک بازی سیاسی بود و برای مجریان سیاست یک باور و ارزش.
مساله اصلی این است که چند تن از افراد آنها(طالبان) جداگانه بامن دیدار کرده و خواهان این شدند که با آنها همکار شوم. در همان سلولی که روزها زیر لگدشان پایمال و شکنجه میشدم، غربزده خطابم میکردند و توهین و تحقیر میشدم؛ تعهد کردند کردند که اگر کنار شان بیستم و با آنان همکار شوم از آزادی فردی، مصونیت، امنیت و پاداش خوبی برخوردار شوم. با این ادبیات که «کسی در شهر پیدا نخواهد شد که حتا طرفم چشم دور بدهد، آزاد خواهم بود و محافظت خواهم شد.»
آنها به شرط همکاری، برایم تمام سهولتها و امکانات را فراهم خواهند کرد. در حالی که طالبان متقاعد شده بودند، هدف من پول یا مقام نبود. سالها کار کردم، بیآنکه از حکومت یا کسی انتطار خاصی داشته باشم یا پیگیر مقام و کرسیای باشم. من همیشه آزادانه زیستم. اندیشهام آزادی بوده و آگاهانه به درک مفهوم آزادی رسیدم، چیزی که عامهی مردم تفسیر و برداشت درستی از آزادی نکردند و بارها هتک حرمت کردند. آزادی برای من اختیار زیستن به میل خودم است، بیآنکه به کسی آسیبی وارد شود.
حتا درون زندان احساس آزادی داشتم، چون آزادانه برای هدفم جنگیدم. با آنکه جسمم درون سلول سوتوکور و سرد طالبان اسیر بود و انتظار این را هم داشتم که شاید محکوم به مرگم کنند؛ اما همچنان اندیشهام آزادی و استقلال بود.
سرانجام وقتی از بند طالبان رهایی یافتم، از چهارسو در محاصره بودم. زیر نظارت شدید که مبادا از سیاهچالههای بیرحم طالبان و رویکرد غیر انسانیشان حرفی بزنم. مرگ را انگار تجریه کردم؛ اما با آن هم احساس آزادی میکردم، زیرا آزادی اندیشه من بود، نه شعار توخالی.
آزادی با پول و موقف و هیچ ابزاری به دست نمیآید، آزادی محصول اندیشهی آدم است که بهای آن میتواند فدا کردن هر ارزش دیگر(پول، موقف، نان، کار….) باشد.
من هفت ماه در کابل بعد آزاد شدن از زندان طالبان، در حقیقت همچنان زندانی بودم. تحت نظارت و تعقیب شدید که گاه گاهی به صورت مستقیم و غیر مستقیم هشدار و تهدید دریافت میکردم؛ چون همکار و دستورپذیر طالب نشدم.
مجبو شدم «چادری» طالبانی بپوشم، هویتم را زیر آن پنهان کنم؛ اما خودم را تسلیم نظام سرکوبگر و زنستیز نکنم. ماهها سکوت کردم، خفه شدم و درون خانه ماندم. اندیشه و هدفم را با کسی معامله نکرم و نفروختم؛ چون آزادی اندیشه و ارزش من است. چهگونه آنچه که برایم ارزش است، خودم حرمت نگذارم و توقع داشته باشم دیگران آنرا حرمت بگذارند. همه چیز میگذرد؛ اما اینها ارزشهایی اند که پایدار و گرامی خواهند بود.
شعار ما آزادی انسانی، عدالت و برابری خواهی زنان بود، نه نان، کار… وقتی آزاد نیستی، نان خار گلو است و کار بردگی سیستماتیک یا توتالیتر طالبانی. من و بسیار زنان به خیابان نرفتیم که نان و کار بخواهیم؛ ما رفتیم آزادی طبیعی و انسانی مان را پس بگیریم، برای عدالت، برابری، آزادی و امنیت فریاد بزنیم…
انتقاد من بر شعار «نان، کار و آزادی» است که واژه «زن » را حذف کردند که در واقع ماهیت جنبش زن را حذف کردند. آنهم به فرمان ملا متقی. ما آگاهانه وارد خیابان و مبارزه شدیم و برای آزادی، عدالت، و برابری قربانیهایی متقبل شدیم و میشویم.
از شما میپرسم، آیا نان و کار در چنین نظامی که سلب آزادی زن را هدف نهاییاش میداند، شعار درستی است؟
من به این باورم که ما مبارزه میکنیم که آزادیمان را به دست بیاوریم، خودمان کارآفرینی کنیم، خودمان برنامهی برای کار و نان بریزیم، نه اینکه مامور و معذور باشیم.
آزادی از دید طالب، یعنی زنها در خانه بمانند که پدر، برادر و شوهر باید نان پیدا کند و کار نیز در باور طالبان به خانهداری و بچهداری خلاصه میشود. حتا اگر این نان از راه دزدی، قتل و چپاول بهدست بیاید. از نظر طالب، کار همان غذا آماده کردن برای شوهر، بچه زاییدن، طفل بزرگ کردن و غیره کارهایی که در طول تاریخ به نامهای مختلف زنان را ملزم به انجام آن ساخته اند و یا گفته شده که باید انجام بدهند، یعنی جز وظیفه زنان دانسته و به رسمیت شناخته شده است. آزادی از دید طالبان هم همان چیزی است که زن در خانه خودش را آراسته بسازد و شب روز در خدمت شوهرش باشد. وقتی میخواهد بیرون از خانه برود صورت خودش را بپوشاند و با محرم شرعیاش از خانه بیرون برود. در نهایت آزادی زن وابسته به اختیاریست که پدر، برادر، شوهر برایش تفویض میکند.
ما قربانی نمیدهیم که فقط نانخور نظام مردسالار و مامور گوش بهفرمان و بلیقربانگو باشیم. ما بهای آزادی را می پردازیم و اختیار نان، کار و زیستنمان را خودمان تعریف میکنیم. ما انسان استیم و آزادی حق طبیعی ما. ما این راه و هدف را دنبال میکنیم. در این راه دست همراهان گرامیام را به گرمی میفشارم.
به سخن عرفی شیرازی:
پیمان سعی مگسل اگر کار مشکل است
رهرو ملول گر نشود ره دراز نیست