اشاره: به دنبال نشر فراخوان از سوی رسانهی رخشانه در مورد روایت دختران دانشآموز، یک دختر دانشآموزش صنف هشتم مکتب از کابل که به دلیل قوانین محدود کننده طالبان، از رفتن به مکتب باز مانده است ، روایتاش را از زندهگی در سایه حکومت طالبان به رسانهی رخشانه فرستاده است.
این روایتها تحت فراخوان ویژه برای بالا بردن صدای دختران دانشآموز که از رفتن به مکتب باز ماندهاند، منتشر میشود.
نویسنده: سلما احمدی
همه چیز خوب بود. در سال ۱۴۰۰ با تمام مشکلات ما به مکتب میرفتیم. شور و شوق ما حتا در جریان کرونا هم کم نشده بود. در ۲۴ ماه اسد همه چیز تغییر کرد. رییس جمهور کشور ما اشرف غنی از کشورش فرار کرد و طالبان به حکومت رسیدند. هم چیز به هم خورد. مکتبها بسته شدند. کابل را وحشت گرفت. هیچ کس جرات رفتن به بیرون را نداشت. شبها فکر می کردم که طالبان سر خانه ما حمله خواهند کرد. گوش تا گوش ما را می برند و یا ما را اسیر می کنند. تمام شبها آرزو میکردم که ایکاش فردا که از خواب بیدار میشوم طالبان رفته باشد.
با گذشت هر روز وضعیت کمی عادی تر میشد. نمیگویم طالبان را قبول کرده بودیم، بلکه به وحشیگریهای شان عادت کرده بودیم. مکتبهای ها پسرانه شروع شد . اما برای دختران بالا تر از صنف ششم اجازه رفتن به مکتب را ندادند.
من متعلم صنف هفت بودم مرا ارتقا دادند. بدون مکتب ما مثل درختان بیثمر هستیم. درختانی که خشک شدهاند. نه که زمستان باشد. درختانی که در بهار هم خشک شده باشد.
سال ۱۴۰۰ با همه ترس و دلهرگیهایش گذشت. اما در سال نو به ما امیدواری دادند که مکتبها شروع میشود. ما به بسیار خوشخالی لباسهای خود را پوشیدیم. لباسهای سیاه که با چادر سفید مثل پرنده صلح روی دیوار مکتب معلوم میشدیم. به مکتب رفتیم؛ اما وقتی به مکتب رسیدیم، دروازههای مکتب ما بسته بود . مکتب ما را باز نکرده بودند. ما دختران بیچار از پشت دروازه با جگرخونی برگشتیم.
هر روز ما بیفایده هدر میرود. آنقدر حال و هوای ما تغییر کرده است که انگار وضعیت هزاران معتاد زیر پل سوخته را به خود گرفتهایم؛ سرگردان، بیکار، بیروزگار، جگرخون و افسرده.
ما دختران افغانستان چی گناهی کردهایم که به این آوارگی سر دچار هستیم. بدون مکتب و درس، زندهگی بیمعنا است. طالبان زندهگی را از ما گرفتند. نفرین من تا ابد بدرقهی راهت طالب.