گزارش ریچارد بنت، گزراشگر ویژهی حقوق بشر سازمان ملل برای افغانستان این بار بیش از هرچیزی متمرکز بر روی «تبعیض سیستماتیک علیه زنان» است. این گزارش که در هژدهم جولای به شورای حقوق بشر سازمان ملل ارایه میشود، یافتههایی دارد که میتواند منشأ تحولی برای جنبش برابریخواهانه زنان در سطح جهان شود و زمینه را برای اقدامات اساسی تحولخواهانه مردم افغانستان نیز فراهم کند.
بهرسمیتشناسی آپارتاید جنسیتی هم استراتژی است و هم هدف
نظامهای استبدادی و تمامیتخواه به رغم تجمیع قدرت و متمرکزسازی آن در دست عدهای محدود نقطهضعفها و آسیبپذیریهایی دارد که اگر بدرستی شناسایی شوند، میتوان با تمرکز بر آن این نظامها را از پای درآورد. در هرجامعه و به تناسب شرایط تاریخی- اجتماعی نقطهضعف نظامهای استبدادی متفاوت است.
در نظامهای مستبد مذهبی، نقطهضعف اصلی آنها ایستادگی و مقاومت در برابر تحول و توسعه است. از آنجا که زنان نیروی اصلی تحولات اجتماعی اند، استبداد مذهبی به انحا و اشکال گوناگون با حقوق زن دشمنی دارند. خصومت طالبان با زنان هرچند ممکن است ریشه در باورهای سنتی، فرهنگی و مذهبی سران طالبان داشته باشند، اما در تحلیل نهایی ترس آنها از تحول و توسعه جامعه است که نمیگذارد حضور زنان را در جامعه تحمل کنند.
آموزش زنان، کار زنان و استقلال فرهنگی و اقتصادی زنان و در نهایت جامعه را از بنیاد زیر و رو میکند. جامعهای که زنان آن برای زندگی خود آزادانه و مستقل تصمیم میگیرند زیربار استبداد مذهبی و سیاسی نمیرود؛ چرا که استبداد در قدم اول زایده نهادهای خرد اجتماعی همچون خانواده است. وقتی زنان استبداد را در سطح خرد مناسبات خانوادگی ریشهکن کنند، بستر اجتماعی ظهور استبداد در سطح کلان تا حد زیادی میخشکد.
گذشته از آن فربهشدن نقش زنان در جامعه به شکلگیری نهادهای مدنی قدرتمند میانجامد و این نهادهای مدنی نهایتا در سطح کلان به مدافعان اصلی حقوق شهروندی و حقوق اساسی مردم تبدیل میشوند. استقرار نظامهای استبدادی در بسیاری از جوامع ریشه در ضعف نهادهای مدنی و نهادهای مدافع حقوق اساسی مردم دارد.
طالبان با درک اهمیت نقش زنان در ایجاد تحولات بنیادین اجتماعی تلاش میکنند با سرکوب تمام قد زنان، روند تحولخواهی در جامعه را مهار کنند و نگذارند فرایندهای اجتماعی توسعه در جامعه به وجود آید. از این رو، مخالفت و خصومت طالبان با زنان در واقع مخالفت با روند تحولات اجتماعی در افغانستان است. سرکوب زنان از دید طالبان سرکوب تحولات اجتماعی مردم افغانستان است.
با این استدلال، مسأله زنان تنها مسأله آموزش، مسأله کار و یا آزادیهای یک بخشی از جامعه نیست. مسأله زنان مسأله کل مردم افغانستان است. سرکوب زنان سرکوب کل مردم افغانستان و حقوق زنان ضامن حقوق کل مردم افغانستان است. وقتی حقوق زنان در جامعه تامین شود و به عبارتی زنان حق آموزش، کار و مشارکت سیاسی داشته باشند، افغانستان در هر شرایطی متحول میشود و به سمت انسانیشدن مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حرکت میکند.
انسانیشدن مناسبات اجتماعی، تحول جامعه از یک جامعه بدوی به جامعه مدرن و مبتنی بر ارزشهای انسانی همان چیزی است که همه مردم افغانستان خواهان آن اند. این خواسته، مستقیما با خواست قومی، مذهبی یا زبانی تماس نمیگیرد، اما در یک روند طولانی و درازمدت در نهایت همه آن را تامین میکند و حق قومی یا مذهبی را از یک امر سیاسی به یک حق شهروندی تبدیل میکند.
نقطهضعف اصلی طالبان این است که به صورت برهنه و عریان علیه زنان ایستادهاند. این ایستادگی ممکن است از دید بسیاری نشانه قوت و اقتدار به شمار آید اما، اگر از زاویه راهبردی به آن نگاه شود طالبان مرتکب اشتباه مهلکی شدهاند. تمرکز بر این اشتباه، سرمایهگذاری راهبردی بر روی آن و استفاده هوشمندانه از ظرفیتهای آن میتواند تمامی مردم افغانستان را نجات دهد.
آنچه در افریقای جنوبی اتفاق افتاد، نمونه خوبی برای آموزش و یادگیری است. در مبارزه با رژیم آپارتاید نژادی این مبارزه مسلحانه نبود که به سرنگونی و از بینبردن نظام برتری نژادی انجامید. مبارزه مسلحانه حزب کنگره ملی افریقا، که بسیار قویتر و منسجمتر از مبارزات مسلحانه کنونی در افغانستان بود، تنها توانست دردسرهای مقطعی برای حکومت ایجاد کند.
آنچه نظام آپارتاید را از پای در آورد مبارزات حقوقی و به رسمیتشناسی «آپارتاید نژادی» به عنوان «جنایت علیه بشریت» بود. تمرکز بر «آپارتاید نژادی» و به رسمیتشناسی آن در واقع سرمایهگذاری بر روی نقطهضعفی بود که بانیان و حامیان آپارتاید نژادی توان و ابزاری برای دفاع از آن نداشتند.
اصرار سفید پوستان بر نظام آپارتاید در واقع اصرار بر اشتباه بود و طبیعی بود که به خطاها و اشتباهات مهلک دیگری انجامید. هر فرمان مبتنی بر آپارتاید نژادی و سرکوب سیاهان حکم فرودآمدن تیشه دیگری به ریشه آپارتاید نژادی را نیز داشت. هوشمندی نیلسون ماندیلا و مبارزان ضدآپارتاید این بود که بعد از مدتی دست از مبارزه مسلحانه کشیدند و تمام انرژی خود را صرف به رسمیتشناسی «آپارتاید نژادی» نمودند.
هدف اصلی مبارزات مسلحانه براندازی نظام «آپارتاید نژادی» بود، اما با توجه به عدم توازن قوا، مبارزات مسلحانه، بازی در میدانی بود که قواعد آن را حکومت تعیین میکرد. تغییر جهت از مبارزه مسلحانه به سمت مبارزه حقوقی و مدنی برای بهرسمیتشناسی «آپارتاید نژادی» بهعنوان «جنایت علیه بشریت» تمامی معادلات را تغییر داد.
این تغییر جهت بازی را به تمامی از کنترل حکومت بیرون کرد و همه میدان را در اختیار سیاهپوستان قرار داد. میدانی که یکی پس از دیگری سیاهپوستان در آن برنده میشد و حکومت سنگر به سنگر شکست میخورد. از این لحاظ، «بهرسمیتشناسی آپارتاید نژادی به عنوان جنایت علیه بشریت» برای سیاهان هم استراتژی شد و هم هدف.
حالا وضعیت، در افغانستان دقیقا شبیه افریقای جنوبی است. طالبان در صدد استقرار نظامی است که آپارتاید را بر مبنای جنسیت نهادینه میکند. گزارش گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل دست کم ۹۷ فرمان زنستیزانه طالبان را مستندسازی کرده است و مهمتر از همه آشکارا خواستار شناسایی «آپارتاید جنسیتی» به عنوان «جنایت علیه بشریت» در قوانین بینالمللی شده است.
این گزارش فرصت استثنایی و بیبدیلی را نه تنها برای زنان افغانستان بلکه برای زنان در سراسر جهان و برای کل مردم افغانستان فراهم کرده است. تمرکز بر روی ظرفیتهای این گزارش و بسیج توان و انرژی برای بهرسمیتشناسی آپارتاید جنسیتی در نظام حقوق بینالملل جنبش عدالتخواهی را در سراسر جهان و به ویژه در افغانستان از بنیاد متحول میکند.
مهم است که مردم افغانستان به صورت کل اهمیت این فرصت و ظرفیتهای موجود در آن را به خوبی درک کنند. این ظرفیت ضامن حقوق و آزادیهای همه مردم افغانستان است. اگر «آپارتاید جنسیتی» در قوانین بینالمللی به عنوان «جنایت علیه بشریت» ثبت شود فواید و مزایای آن به همه جریانهای عدالتخواه و گروهها و نیروهای سیاسی افغانستان اعم از زن و مرد خواهد رسید.
«آپارتاید جنسیتی» پاشنه آشیل استبداد مذهبی طالبان است و شلیک به این پاشنه و سرمایهگذاری بر روی آن در نهایت این نظام مستبد و زنستیز را از پای در خواهد آورد.