زیوا وفایی
یک روز صبح، در هوای دلانگیز بهاری مزار شریف، کنار پنجرهی اتاقم نشسته و مصروف خواندن مطالب روز در شبکههای اجتماعی بودم. خبرگزاریها در ادامهی خبرهای ناخوشایند، خبر دادند که گروه طالبان به زودی نشست مهمی دارد. قرار است تصمیم سرنوشتسازی در مورد زنان بگیرند. گمانهها در میان کاربران این بود که شاید طالبان میخواهند ممنوعیت آموزش دختران را بردارد.
اما وقتی نشست طالبان برگزار شد، همهی گمانهها برعکس شد. طالبان با معرفی طرح حجاب اجباری، برای زنان افغانستان زندان دیگری را تعریف کردند. در آن روز شنبه، تصمیم گرفتم بیرون از خانه نروم و منتظر جزئیات جدید باشم. چون نگران طرح حجاب طالبان بودم. از پوشیدن لباس سیاه که طالبان نام آنرا حجاب گذاشته، متنفرم. میترسیدم که اگر بیرون بروم و مبادا لباسم مورد پسند این گروه ضد زن و ضد انسان باشد و شکنجهام کنند.
سرانجام طرح حجاب اجباری طالبان همگانی شد. این گروه اعلام کرد که پوشیدن برقع برای همهی زنان اجباری است. زندانی که من دوران نوجوانی را در آن حبس بودم، برای نه گفتن به برقع، توهین و تحقیر شدم و حتا سیلی برادر را به صورت خوردم، ولی با گذشت چند سال، بار دیگر این پوشش به من اجباری شد و من پستو نشین خانه شدم.
سرم از شدت درد در حال انفجار بود. چشم را به سختی میتوانستم باز نگهدارم. با تجربهای که داشتم، با خودم گفتم این تصمیم طالبان، چاقوی زنستیزی مردان خانواده را علیه زنان تیزتر و برندهتر میکند. در حالیکه توان حرف زدن نداشتم. در حقیقت خود را از شدت خشم و ناراحتی در فضای بسته اتاق حبس کرده بودم که برادرم در پهنهی دروازه اتاق من ظاهر شد. خنده برلب داشت. آشکارا خوشحال بود. حرفش را هم بدون رو دربایستی گفت: «طالبان دستور جدید به شما داده است و از همه بهتر اینکه زنان را گفتهاند باید در خانه باشند و در مواقع ضروری از خانه بیرون شوند، آن هم با برقع و روبند.»
درپشتبند حرفهایش اضافه کرد: «دیگر داستان شما زنان و دختران تمام است. دادخواهی و این حرفها به شما کدام فایدهای ندارد. زن باید در خانه باشد.» شاید برادرم به قصد شوخی چنین حرفهایی را به من گفته باشد؛ اما به عنوان یک دختر در چنان وضعیتی شنیدن آن سخنان، مثل زهر در رگهایم جاری شد. احساس میکردم هر لحظه از آسمان به زمین میخورم. صدای شکستن استخوانهایم را فقط خودم میشنیدم.
مادرم همواره برای شنیدن خبرها، کانالهای تلویزیونی را دنبال میکند. او از طریق تلویزیون طرح حجاب اجباری طالبان را شنید. وقت مادرم برای جزئیات بیشتر کانالهای بیشتری را دنبال میکرد، برادر زادهام کودکی که قرار است تا یک ما دیگر هفت ساله شود، نیز کنار مادرم نشست و به خبرها گوش داد.
او در ابتدا متوجه اضطراب من و مادرم شده بود و ناراحت بود؛ اما وقتی یکی از مقامهای ارشد طالبان در سخنرانیاش گفت، پیش از آمدن و مسلط شدن ما به افغانستان، دختران و زنان افغان با یک زیرپوش در شهرها گشت و گذار میکردند، «شوکه» شدم ولی بلند خندیدم.
ترس و اضطراب زهره نیز به خنده تبدیل شد و این گونه او از اضطراب ناشی از دیدن چهرههای طالب نجات یافت. هربار که یاد آن سخنرانی مقام طالبان میافتم، به حماقت آنان میخندم. در بیست سال گذشته که در افغانستان یک دموکراسی نیمبند با زور تفنگ ناتو حاکم بود، زن و دختری جرات نمیکرد تا بدون روسری در شهر قدم بزند، اما مقام طالبان میگوید که پیش از سلطهی این گروه، زنان با بدن برهنه در شهرها گشت و گذار میکردند.
چند روز بعد از اعلام حجاب اجباری از سوی طالبان، برادر زادهام را گفتم با هم شهر برویم و از یکی از کتابفروشیها برایت کتاب بخرم. با عجله و اضطراب گفت، اگر من مثل تو برقع و لباس دراز نپوشم طالبان من را میکشد؟ این ترس از جریان بحث و گفتوگوهایی که ما در خانه داشتیم، در دل او رخنه کرده بود. دانستم که کاش چنین بحثی را در حضور او نمیکردیم.
این سوال برادرزادهام، برایم دردآور بود. کودکی که برای زنده ماندنش راهی را میجوید. برایش گفتم نه، طالبان کودکان را کاری ندارد، اما او چادر پوشید تا موهایش معلوم نشود. شهر، آشکارا چهرهی مردانه به خود گرفته بود. از همه بیشتر، مردانی خشمگین و ریشدار با چهرههای خشن و مشکوک به همه که سر هر راه مثل مترسک ایستاده بودند. آنها زنان را با شدت بیشتر تحت نظر داشتند، چون فرمان جدید رهبرشان دستشان در مورد آزارو اذیت زنان را باز گذاشته است.
امروز زنان کمتری را در شهر دیدم. آن تعداد انگشتشمار زنانی را که دیدم هم مانند خودم با برقع و روبند گشت و گذار میکردند. ما زنان، بدون این که همدیگر بشناسیم یا درست ببینیم، احساس مشترک داشتیم؛ احساس اسارت، حقارت و سرخوردگی از زندگی.
برقع هویت، جرات و صدا و تصویر زنان را میگیرد. از زن یک موجود بیصوت و بیتصویر میسازد. مانند یک بت که اگر هر کسی بخواهد، می تواند به میل خودش بتراشد. حذف زنان در افغانستان نیز وارد چنین مرحلهای شده است. از حق کار و آموزش محروم شدیم و حتا از حق تصمیمگیری در مورد نوع پوشش خود. طالبان با حذف هویت زنان خیز برداشته تا جان آنان را هم بگیرند.