دو سال پس از سقوط کابل و راهیافتن طالبان به ارگ، زندگی زنان در افغانستان به صورت کامل زیر و رو شد. در تاریخ جوامع بشری سرکوب سیستماتیک زنان و حذف کامل آنان از جامعه، آنگونه که در این بازهی زمانی در افغانستان اتفاق افتاده است، نظیر ندارد. در گذشته غیبت زنان از جامعه ریشه در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی داشت که زمینه برای مشارکت و حضور زنان در آن یافت نمیشد. نهادهای سیاسی از این لحاظ تابع نهادهای فرهنگی و اجتماعی بودند و از این طریق، به صورت غیر مستقیم به حذف زنان در جامعه کمک میکردند.
با آمدن طالبان در افغانستان، وضعیت به صورت کلی و از بنیاد تغییر کرده است. دستگاه سیاسی طالبان، به صورت هدفمند و برنامهریزیشده حذف زنان را در دستور کار قرار داده است و گام به گام در قالب دستورالعملهای حکومتی زنان را از فضای عمومی جامعه بیرون میراند. چنین چیزی در تاریخ بشر بیسابقه است؛ تبعیض سیستماتیک، واضح و هدفمند.
اقدامات تبعیضآمیز طالبان علیه زنان، وجدان عمومی مردم افغانستان و جامعهی بینالمللی را در معرض آزمون جدی قرار داد. با توجه به حجم خشونت و بیرحمی نهفته در زنستیزی این گروه، انتظار میرفت که به موازات اقدامات تبعیضآمیز آنان، اعتراضات خشمگین و گسترده در سطح ملی و بینالمللی به راه افتد تا از مجاری نهادهای بینالمللی فشار غیر قابل تحملی بر طالبان وارد شود.
اما در عمل چنین نشد. موج خودجوش اعتراضات زنان در سطح خیابانهای کابل و چند شهر دیگر محدود ماند و هرگز به یک اعتراض سراسری ملی در داخل افغانستان و جنبش سراسری افغانها در بیرون از افغانستان تبدیل نشد. جامعهی بینالمللی و رسانههای همگانی با تمرکز بر جنگ اوکراین، عملا زنان افغانستان را به حال خود رها کردند. مجموع این شرایط، به طالبان اجازه داد که با خیال آسوده نخستین نظام«آپارتاید جنسیتی» را در افغانستان ایجاد و پیاده کنند.
مرور گذرای این تحولات در دوسالگی حکومت طالبان در کابل، تصویری ناامیدکننده و تاریک از وضعیت ارایه میکند. بیتفاوتی نسبی افکار عمومی در برابر تبعیض علیه زنان نشان میدهد که حتا نهادهای حقوق بشری و مدنی و فعالان این حوزه در نبود پروژه و منابع مالی، حاضر به مبارزه و فعالیت جدی در راستای خواستهها و مطالبات زنان نیستند.
ساختارها و جریانهای سیاسی به مسایل زنان چون مسالهی ملی نگاه نمیکنند و نهادهای بینالمللی حقوق بشر نیز در نبود اعتراضات هماهنگ داخلی، اقدامی فراتر از انتشار بیانیه و گزارش انجام نمیدهند. این درحالی است که اعتراضات در داخل پراکنده و ناهماهنگ بوده و تلاشهای زنان در بیرون نیز حالت محفلی به خود گرفته است.
حالا که التهاب فروکش کرده است و شرایط تا حدودی تثبیت شده است، خوب است که مجموعهی این تلاشها و وضعیت مبتنی بر آن مورد بازخوانی و بازنگری قرار گیرد. از دید رسانهی رخشانه در این بازنگری موارد زیر اهمیت اساسی دارند:
نخست – تدوین استراتیژی مبارزه
بخشی از پراکندگی اعتراضات در داخل و ناهماهنگی مبارزات در بیرون، ناشی از فقدان استراتیژی مبارزه و نبود برنامهی راهگشای عملی بوده است. چنین چیزی در شرایط فعلی طبیعی است، چرا که سقوط برقآسای جمهوریت و شوک واردشده از آن، به اعتراضات خودجوش در داخل و سراسیمگی مبارزات در بیرون منجر شد. دو سال گذشته نشان داد که وضعیت بسیار خطیرتر و پیچیدهتر از آن است که با این نوع مبارزات بتوان آن را تغییر داد. برای مبارزهی موثر و نتیجهبخش، به برنامهی عمل استراتیژیک نیاز است؛ برنامهای که در آن مجموعهی شرایط موجود بررسی شده و براساس آن سطوح و لایههای مختلف فعالیت و سطح موثریت آن در نظر گرفته شود.
دوم – هماهنگی
در دو سال گذشته بخش مهمی از انرژی مبارزه به خاطر ناهماهنگی در میان فعالان حقوق زن به هدر رفته است. این ناهماهنگی هم در سطح فعالیتهای عملی و هم در سطح تولید ادبیات سیاسی و گفتمان وضعیت زنان قابل مشاهده است. حالا بعد از دو سال مبارزه، در مرحلهی جدیدی قرار گرفتهایم. در این مرحله باید آگاهی یکدست و با استفاده از مفاهیمی که قادر به بسیج افکار عمومی است، تولید شود.
از این زاویه، مفهوم«آپارتاید جنسیتی» و «جنایت علیه بشریت» دو مفهوم بنیادی برای مبارزهی زنان اند. تاکید بر این مفاهیم و بازکردن ابعاد نظری آنها، با توجه به مستندات موجود از وضعیت زنان در افغانستان میتواند منشأ تحول جدی در مبارزات زنان حتا در سطح جهانی گردد.
با توجه به جایگاه این دو مفهوم در نظامهای حقوقی، زنان اگر در این مرحلهی مبارزه، کنشگری خود را ذیل آنها سازماندهی کنند، در نهایت میتوانند فشار ملموسی بر طالبان وارد کنند و اصولا سایر خواستهای مردم افغانستان را نیز به مبارزات خود گره بزنند.
سوم– اقدامات حقوقی
اگر از یکسو زنان ابزار سیاسی کافی برای تغییر وضعیت ندارند، در سوی دیگر خوشبختانه ظرفیتهای حقوقی زیادی برای پرکردن این خلأ وجود دارد. اقدام عملی در راستای محاکمهی سران طالبان به خاطر جنایت علیه بشریت و اقدامی هماهنگ برای به رسمیتشناسی«آپارتاید جنسیتی» در قوانین بشردوستانهی بینالمللی، فرصتهای خوبی برای کارآمدی مبارزات فراهم میکند.
این اقدام زمینه را برای مستندسازی وضعیت زنان و تولید آگاهی منظم در این راستا نیز فراهم میکند که به نوبهی خود در ایجاد انسجام و هماهنگی میان فعالان زن تأثیرگذار است. تجربهی دوسالهی ما در رسانهی رخشانه در گزارشدهی وضعیت زنان نشان میدهد که مستندات کافی برای تثبیت آپارتاید جنسیتی وجود دارد. حلقهی مفقودشده در این زمینه، اقدام عملی است.
چهارم – همسوسازی فعالان حقوق زن در سطح منطقه و جهان
تجربهی مبارزات زنان ایران، پس از مرگ مهسا امینی، نشان میدهد که همسویی فعالان حقوق زن در سطح منطقه و جهان برای اثربخشی مبارزات بسیار مهم است. در خصوص زنان افغانستان شرایط به مراتب بیشتر از زنان ایران برای ایجاد همبستگی جهانی مناسب است. مشکل اصلی، از این لحاظ، ریشه در کمکاری یا بیتوجهی برای جلب افکار جهانی دارد.
در صورتی که برنامهی روشنی برای جلب توجه جهانی وجود داشته باشد، تردیدی نیست که این اقدامات به بسیج و سپس همسویی گستردهی افکار عمومی جهان در راستای پشتیبانی از مبارزات زنان افغان منجر خواهد شد. متنوعسازی اشکال مبارزه و بسیج هنرمندان میتواند در خلق آگاهی و جلب توجه افکار جهانی موثر باشد.
مبارزه برای رهایی در هیچ جامعهای آسان نیست. مبارزات حقوق بشری اغلب پیچیده و پر از موانع است. تصور این که مبارزات ناهماهنگ و فاقد استراتیژی بتواند تغییری در وضعیت ایجاد کند، غیر واقعبینانه است.
اما اگر فعالان حقوق زن دست به دست هم دهند و انرژی و نیروی خود را در چارچوب برنامهی عملی سنجیدهشده در راستای اهداف برنامهریزیشدهی خود متمرکز کنند، این تغییر امکانپذیر است و چه بسا که میتواند تحولی در مبارزات زنان در سطح جهانی ایجاد کند. فراتر از همهی اینها، به رسمیتشناسی«آپارتاید جنسیتی» در نظام حقوق بشردوستانهی بینالمللی باید هدف اصلی این مبارزات باشد.