زیبا بلخی
شب هنوز به گونهی کامل رنگ نباخته است. در کوچهوپسکوچههای شهر مزارشریف کمتر رهگذری دیده میشود. ساعت ۵:۳۰ بامداد است؛ اما شماری از زنان در کنار پل فرسودهای واقع در منطقهی«یولمرب» شهر مزارشریف آمدهاند.
بسیاری از آنان بیشتر از یک ساعت راه را پیمودهاند. درگوشهی دیگر این پل، شماری از خانمها نیز در حال چانهزنی با مردی هستند که به گفتهی خودشان قرار است برای کار بر روی زمین آن مرد بروند.
این منطقه معروف به«سر چوک» است که زنان زیادی صبح وقت به امید یافتن کار در اینجا میآیند. آمدن مردان برای یافتن کار در«سر چوک» امری معمول در افغانستان است؛ اما اولین بار است که زنان در بلخ برای یافتن کار بر سر چوک میآیند.
«سر چوک» در افغانستان به جایی گفته میشود که کارگران روزمزد برای یافتن کار به آنجا گرد هم میآیند. ساعتها منتظر مینشینند تا کارفرمایی آنها را برای یک روز کار استخدام کند.
این گزارش داستان غمانگیز زنانی است که اول صبح وسایل کار شان را برداشته و به امید یافتن کار روزمزد به اینجا میآیند.
با زنی که برقع بر سر کرده و دنیا را از پشت سلولهای آبی و کوچک چادری تماشا میکند، سر صحبت را باز میکنم.
اسمش مستانه و ۳۶ ساله است. او از منطقهی شیرآباد شهر مزارشریف راه طولانی را پیاده طی کرده تا به اینجا رسیده است.
مستانه میگوید، هر روز برای پیدا کردن کار مدت طولانی را کنار این پل میایستد. بعضی روزها موفق میشود کار پیدا کند؛ اما بیشتر روزها بدون پیدا کردن کاری پس از ساعتها انتظار، دوباره به خانه بر میگردد.
او میگوید: «هر روز ساعت ۴ونیم یا ۵ بجه صبح از خانه میبرایم و در این چوک میآییم تا بتوانم یک کاری پیدا بکنم و یک لقمه نان به خانه برای فرزندانم ببرم؛ اما اگر یگان روز کار پیدا شود، بیشتر روزها بدون پیدا کردن کار دوباره ناراحت و جگرخون به خانه میروم.»
انتظار امروز نیز در چهرهی مستانه دیده میشود. اطرافش را نگاه میکند تا شاید کسی از راه برسد و آن را به کارگری فرا بخواند.
مستانه و شوهرش که کراچی دستی دارد و روزمزد کار است، هر دو برای تامین مصارف خانوادهی ۱۱نفری شان کار میکنند.
او میگوید، حاضر است هر کاری را انجام دهد. بر سرزمینها برود و حاصلات را جمعآوری کند، به خانههای مردم برود و صفاکاری و یا لباسشویی کند: «مجبوری است، اگر در خانه باشم که کار پیدا نمیشود، ناگزیر باید اینجا بیایم که اگر کسی نیاز به کارگر داشته باشد، شاید مرا به کار بگیرد.»
با آمدن طالبان فقر و گرسنگی در افغانستان به شکل بیسابقهای افزایش یافته است. براساس آخرین گزارش دفتر هماهنگکنندهی کمکهای بشردوستانه سازمان ملل یا«اوچاو»، زنان و کودکان بزرگترین قربانیان این گرسنگی هستند.
مستانه میگوید، در بدل ۱۵۰افغانی روزانه بر سر زمینهای مردم و یا در خانههای آنان کار میکند: «شوهرم غریبکار است. دیگه روز ۱۵۰افغانی کار میکنم که با این پول فقط میتوانم چند دانه نان خشک برای خوردن ببرم. گاه باغدارها و زمینداران میبرند، گاه هم نمیبرند. روزی که کار نباشد، همین چند نان خشک را هم نمیتوانم به خانه ببرم. روزگار ما همین قسم سیاه و تاریک است.»
مستانه از کمکهایی که نهادهای خارجی و داخلی برای شهروندان افغانستان میکنند نیز شکایت دارد و میگوید که این کمکها به افراد مستحق آن نمیرسد: «ما غریبها در هیچ جایی نمیرسیم. روزگار من خوب تیر نمیشود. هزار رقم بودیجه و کمک در افغانستان است، ما غریبها را نمیگیرد. صدای ما به گوش کسی نمیرسد و همین قسم خوار و زار ماندیم.»
پیش از این برنامهی جهانی غذای سازمان ملل متحد(WFP) اعلام کرده بود که افغانستان در حال حاضر یکی از ۱۰ کشور جهان با بیش از یک میلیون نفر در سطح اضطرار گرسنگی است.
سازمان ملل متحد در گزارش دیگری نیز گفته است که بدون ادامهی کمکهای بشری، افزایش شدید فقر افغانستان را تهدید میکند و شمار کسانی که زیر خط فقر زندگی میکنند، به ۳۴میلیون تن رسیده است.
بیشتر از ۱۵ زن برای یافتن کار در کنار این پل ایستادهاند. اکثر این زنان گفتهاند که سرپرست و نانآور خانوادههای خود هستند. این زنان بیشتر بر روی جمعآوری محصولات زراعتی مثل شلغم، کچالو و پنبه در ولایت بلخ کار میکنند.
زن دیگری بر لبهی پل فرسوده ایستاده است. چین و چروک صورتش بیانگر رنج و دردهایی است که روزگار بر او تحمیل کرده است.
اسمش زهرا است و ۵۶ سال سن دارد. این خانم مدعی است که همسرش بیمار است و توانایی کار را ندارد.
او که مسوولیت تامین هزینهی زندگی ۶ کودک و همسرش را به عهده دارد، میگوید که هر روز برای پیدا کردن کار به اینجا میآید. تمام روز چشمانتطار میماند و پایان روز با تن خسته و رنجور و بدون دریافت کار به خانه بر میگردد.
زهرا میگوید: «گاهی زندگی چهار طفل را همرای این کار روزانه پیش برده نمیتوانم. هشت نفر در خانه است. یک بابهی پیر داریم گرده درد و پای درد همانجا در خانه خواب است و کار کرده نمیتواند.»
بعد از چند دقیقه انتظار خوشحالی در چهرهی زهرا نمایان میشود. مردی نزدیک وی میشود و برای کار کردن بر سر زمیناش با زهرا صحبت میکند. پس از صحبتهای نسبتآ کوتاه، او حاضر میشود برای کار بر روی زمینها برود.
زهرا میگوید، بعد از یک هفته رفتوآمد، تنها یک روز توانسته کار پیدا کند. او با خوشحالی میگوید: «یک هفته بود میآمدم و میرفتم بدون دریافت کار؛ اما امروز خوششانس بودم که کار پیدا کردم.»
این خانم با اشاره به تغییر فصل و وضعیت سرما میگوید که زمستان نزدیک است و پس از این مصارف خانهی آنان به دلیل خرید مواد گرمایشی، افزایش مییابد: «۱۵۰افغانی کار میکنم، در به دری است دیگه. مردها کار ندارند، زنها میروند سر چوک هموتو پس میروند خانه، اگر کار پیدا شود که بیگاه یگان پنج دانه نان میگیریم در غیر او هیچ. روز ما تیر شده میرود، اوقات ما بسیار تنگ است.»
زهرا میگوید به دلیل فقر اقتصادی هر روز بر تعداد زنانی که برای دریافت کار بر نزدیک این پل جمع میشوند، افزوده میشود: «در روزهای اول پنج شش نفر بودیم؛ اما حالی نزدیک به ۲۰نفر هستیم که صبح وقت میاییم تا کار پیدا شود.»
فرشته(مستعار) یکی دیگر از زنانی است که هر روز صبح بسیار زود خانه را برای پیدا کردن کار ترک میکند.
او میگوید، یکونیم ساعت راه را پیاده طی میکند تا بر سر این پل برسد و در کنار دیگر زنان منتظر میماند تا کاری برایش پیدا شود.
شوهر فرشته چهارسال قبل به دلیل بیماری سرطان فوت کرده است و او حالا به تنهایی بار مسوولیت خانوادهی ۵ نفریاش را به دوش دارد.
این زن ۴۴ ساله میگوید که در جریان یک هفته، دو یا سه روز موفق میشود کار پیدا کند: «روزهاییکه کار پیدا میکنم و به اولادهایم حداقل یک نان خشک برای خوردن میبرم، او روز خیلی خوش میباشیم همهی ما؛ اما بسیاری روزها یک وقت نان فرزندانم را هم به مشکل پیدا میکنم.»
پس از یک ساعت انتظار فرشته نیز موفق میشود کاری پیدا کند. کار امروز او رفتن بر سر زمین و جمعآوری محصولات زراعتی است: «بر سرزمین که کار پیدا شود، از ساعت ۸ صبح تا ۴ دیگر کار میکنیم و در بدلش ۱۵۰ افغانی برای ما میدهد. به همین ۱۵۰ افغانی هم شکر است و راضی هستیم، ولی ای کاش هر روز بتوانم کار پیدا کنم تا خوشحالی را در چهرهی اولادایم ببینم.»
به باور کارشناسان، از عمدهترین پیامدهای سقوط حکومت پیشین و تسلط دوبارهی طالبان بر افغانستان، گسترش فقر و بیکاری بیسابقه در میان مردم بوده است.