رها آزاد
دود در میان شیارهای صورتاش می پیچد. با دیدن من هراسان سعی در خاموش کردن آتشی میکند که دستکم ۱۵ سال است دامن زندگیاش را گرفته است.
«گلشن» (مستعار) زنی روستایی است که برای فرار از رنج ازدواج اجباری، به دامن اعتیاد روی آورده است. او جوانی اش را با ازدواج اجباری و دود تریاک به سر کرده و صورتش گویای زن فرسوده و پیری است که نشانی از جوانی در آن نمانده است.
گلشن در سال ۱۳۶۵ در ولسوالی زیباکِ ولایت بدخشان زاده شد. او اکنون زن ۳۷ سالهای است که در یکی از روستاهای دوردست این ولسوالی زندگی میکند. گلشن مکتب را در ۱۹ سالگی در لیسهی «زیباک» به درجهی عالی به پایان میرساند و بنابر استعدادی که دارد در همان لیسه بهحیث آموزگار زبان انگلیسی مشغول تدریس میشود.
اما دیری نمیگذرد که فرهنگ سنتی روستایی مثل هیولا به جان زندگی گلشن میافتد. پدرش او را در سال ۱۳۸۵، در سن ۲۱سالگی مجبورمیکند با مردی که مورد علاقهاش نیست، ازدواج کند. وقتی از گلشن میپرسم چرا معتاد شده است؟ پاسخش راست و پوستکنده است؛ برای فراموشی درد یک زندگی تحمیلی با اعتیاد دمخور شده است.
گلشن درست یک سال پس از ازدواجاش یعنی در سن ۲۲ سالگی به اعتیاد روی آورده است. بلایی که در آغاز پنهانی بود. کسی از بستگان و نزدیکان گلشن از این راز چیزی نمیدانست، جز مادربزرگاش؛ زنی سالخورده که خودش هم قربانی اعتیاد بوده است.
اعتیاد گلشن رازی نبود که پنهان بماند. وقتی شوهرش از ماجرا خبر میشود پس از حدود ۱۰ سال زندگی مشترک او را یک راست به خانهی پدرش میفرستد. به دردهای گلشن انگ «زن مطلقه» هم در جامعهی بسته و سنتی بدخشان اضافه میشود.
گلشن هنوز گفتههای اطرافیانش را به خاطر دارد که به شوهرش میگفتند: «این زن مایهی ننگ و شرم است و باید طلاقش بدهی».
از گلشن سه فرزند؛ دو پسر و یک دختر بهجای میماند. پس از جدایی تا به امروز از آنها خبری ندارد. گلشن ظاهر زیبایی داشته است. به خاطر زیباییاش معروف به زیباروترین دختر روستا بود.
حلیمه همبازی و همروستایی گلشن به من گفت: «گلشن میان همهی ما مثل عروس بود و همهی دختران روستا بهچشم حسرت به او میدیدند و از اینکه او این همه زیباست و به سر و صورت و لباس و زندگیاش میرسد و در مکتب نیز دانشآموز ممتاز بود، غبطه میخوردند».
به قول مادرش از آن دختر زیبا، امروز یک مشت رنج بهجای مانده است: «بعد از ازدواج اجباری، گلشن در اوج زیبایی و جوانی میشکند، به تریاک و پودر رو میآورد و تنها راه فرار از مشکلات را اعتیاد میداند و زندگی واقعیاش را با دودکردن افیون و کشیدن پودر و خوابهای طولانی و پیهم سپری میکند تا درد را احساس نکند و برای مدتی هم که شده، از رنج دور باشد».
زنی که به خاطر فرار از رنج ازدواج اجباری به اعتیاد پناه گرفته بود، اعتیاد رنج بزرگتری برایش به بار آورد. او حتا از خانهی پدرش نیز طرد شد. کارش را به عنوان آموزگار در مکتبی که ۱۳ سال مثل خانه دوماش بود از دست داد.
دوبار مجبور شد زن دوم و سوم مردان دیگر شود. بار اول در سال ۱۳۹۸ با یک مرد نظامی که دو زن دیگر داشت ازدواج کرد. با او به کابل رفت و پس از چهارماه زندگی و تحمل خشونت تمام عیار کارش به طلاق، زیر پل سوخته و آوارگی در خیابانهای کابل کشید. یکی از بستگان گلشن که در کابل او را دیده بود، میگوید: «او مثل یک جنس دستبهدست میشد و هیچ کس از اندوهی که به مغز استخواناش رسیده بود، خبر نداشت».
یک شب وقتی رضا ( مستعار) به سوی خانهاش میرفت، با گلشن در پل سوخته کابل سرخورد. او را شناخت که یک روزی زیباترین دختر روستا بود. دست گلشن را گرفت و به خانهاش برد. رضا کمک کرد که گلشن اعتیادش را ترک کند. گلشن موقتا موفق شد اعتیادش را ترک کند. آن دو با هم ازدواج کردند و به شهر زیباک برگشتند. جایی که زن اول رضا زندگی میکرد.
گلشن چون سربار زندگی بود، آب خوش از گلویش پایین نرفت. با خاطر همین مشکلات، دوباره به دامن اعتیاد برگشت. با این تفاوت که رضا نیز به این سیاهچال سقوط کرد. رضا و گلشن صاحب یک فرزند هستند. روزگار هرسه نفرشان در سیاهی و فقر سپری میشود. به خاطر اعتیاد گلشن و رضا، بسیاری از ساکنان روستا با آنها قطع ارتباط کردهاند.
این چنین شد که دختری زیبای روستا که میتوانست سرآمد زندگی دیگران باشد با یک تصمیم اشتباه پدرش، از زندگی رانده شد. مادر گلشن وقتی نام دخترش را بهزبان میآورد، گلولههای اشک روی صورتاش سر میخورد: «گلشن آیندهی روشن ما بود، اما مواد مخدر لعنتی او را به این حال و روز کشاند».