نویسنده: حوا
یک سال گذشت و اکنون باز ماه آگست از راه رسیده است. میدانم که اگست اکنون برای همهای افغانها و برای همهای آنهایی که به افغانستان تعلق دارند، در مورد آن مینویسند و از آن گزارش میسازند، ماه فراموش نشدنی و پر از خاطرههای تلخ است. اما برای من آگست فراتر از یک خاطره است.
من از ماه آگست میترسم و از وقتی که وارد این ماه شدهایم هراسی وصفناپذیر وجودم را فراگرفته است. بیآنکه در اختیارم ته دلم خالی است و حس غمناکی در من جوانه زده است. آگست برای من یک تقدیر است؛ تقدیری شوم که جهان را بر من تنگ و من را به موجودی سربار و غیرضروری بدل کرده است.
در آگست من از نردبان مرتفع به زمین سقوط آزاد کردهام. در خود و در درون خود ویران شدهام. آگست برای من زمان نیست، مکان است؛ مکانی دوزخی که من در آن آتش میگیرم، میسوزم و ذره ذره خاکستر میشوم.
من از آگست متنفرم، میخواهم آگست از تقویم تاریخ حذف شود و چیز دیگری جایگزین آن شود. دوستندارم آگست در یک چرخه باطل؛ اما هولناک و آدمخوار تکرار شود و هرسال پیکر مرا از نو آتش بزند.
میخواهم تقویم بدون آگست باشد و زندگی به پیش از آگست و بعد از آن دورهبندی نشود. میخواهم ضد کنم و در همان ماه جولای بمانم. نمیخواهم وارد آگست شوم. میخواهم در جولای سکونت کنم، جولایی هرچند پر از خشونت و فقر؛ اما دارای دریچهای به جهان بیرون، به هوای آزاد. جایی که میتوانم اندکی باد به گیسوانم بزنم، در بیرون قدم بزنم و با دوستانم بچرخم و گشت و گذار کنم.
آگست نام دیگر دوزخ است. نام توحش و شرارتی است که هجوم میآورد و جهان را به جولانگه شر تبدیل میکند.
کار من اکنون جنگیدن با آگست است. میخواهم این ماه نحس و شوم را از تقویم تاریخ حذف کنم، تاریخ را تغییر دهم و آن را به آنچه که در آن از آگست سخنی نیست تغییر دهم. میخواهم دوباره گیسوانم را به باد دهم، میخواهم سرودی با آوازی بلند بخوانم، در خیابان قدم بزنم، قهقهه کنم و سرمست از بادهی زندگی باشم. من در این ماه سکونت نمیکنم، با آن میجنگم و آن را از میان بر میدارم.
در من نیروی عظیمی وجود دارد. نیرویی مقاومتناپذیر، نیروی پنهان و نامرئی؛ اما قهار و شورشگر. من با این نیرو به جنگ آگست میروم و تسلیم آن نمیشوم. نمیگذارم این دوزخ شوم ماندگار شود. من از آگست رها میشوم و از آن سربلند بیرون میآیم.