بهار*
تاریخ هفتم حوت، دانشگاهها با قوانین جدابودن صنوف دختران و پسران، رعایت حجاب اسلامی و منع عکس و فلمبرداری از صحن دانشگاه، شروع شد. دختران معمولا حجاب و لباسهای دراز میپوشند تا آخرین امیدشان از آنها گرفته نشود.
روز سومی که دانشگاه رفتم، پالتویی بالاتر از زانو با شلوار آبیرنگ پوشیده بودم. دم دروازه ورودی، خانمی که مسوولیت نگهبانی را به عهده دارد، ایستادم کرد و اجازهی ورود نداد. بعد از کمی گفتوگو، با تاکید زیادی که فردا اینطوری نیایم، توانستم داخل دانشگاه شوم.
کاری از دستمان بر نمیآمد. در حد صحبت، همصنفیهایم را گفتم که من یک مصاحبه میکنم و در مورد مشکلاتمان میگویم و شما از من فلم بگیرید. گفتند که تو دیوانه شدی. «ایلای ما کو!»
گفتم کاش میشد اعتراض میکردیم. گفتند که تو خودت قصد دانشگاه آمدن نداری، میخواهی ما را هم اخراج کنند. وقتی استادمان این را شنید، شبش برایم پیام گذاشت که چرا امروز او حرفهاره زده بودی؟ جواب دادم: شوخی کردم استاد. گفت، لطفا کاری نکو که مه منفک شوم. گفتم استاد مه قصد کاری ره ندارم. صرفا بهخاطر شوخی یک چیزی گفتم. گفت اگر کاری کنی، مه منفک میشم، دوستایت اخراج میشن، خودت هم که میفهمی میبرنت.
از گفتوگوی من و استادمان که بگذریم، میرسیم به جریان درس خواندنمان که مانند شاگردان صنف اول، سه ساعت درس میخوانیم و یک استاد زن، ما را درس میدهد. درسهای دو روز آخر هفته را کمکرده ایم و در بقیهی روزهای هفته جادادهایم تا هم وقت و هم کرایهی موتر مان مصرف نشود.
شبی که با استاد صحبتمان شد، نمیدانستم فردا درس نداریم. فردایش دانشگاه رفتم و دیدم همصنفیهایم نیستند. وقتی استاد را دیدم، گفت که امروز رخصت هستیم. میخواستم خداحافظی کنم و خانه بیایم؛ ولی استاد تاکید کرد که لطفا مستقیم خانه برو. نمیدانم چرا این حرف را زد. برگشتم و گفتم من یک انسان بالغ و بزرگ و یک محصل دانشگاه هستم. فکر میکنم نیازی نیست شما تذکر بدهید که باید کجا بروم و کجا نروم. گفت، کارهایی میکنی که به صلاح نیست و ممکن است شری درست کند.
طبق تقسیم اوقات، به روال عادی مثل سمسترهای قبلی، بقیهی استادانمان با ما درس دارند؛ ولی حضوری، فقط یک استاد زن و یک استاد مرد که سنش حدود ۵۰ سال است، مارا درس میدهد. یکبار پرسیدم، چرا استادانی که اسمشان در تقسیماوقات است در صنف نمیآیند؟ گفتند، اسم آنها را فقط بهخاطر تقسیم اوقات آنجا نوشتهاند.
در صورتی که یکی از استادانی که اسمشان در تقسیم اوقات درسی و امتحانی نوشته شده است، فعلا در پاکستان است. بسیاری از استادان رفتهاند و فعلا فرصت خوبی است برای تازه بهدوران رسیدههایی که عقدهی ریاست داشتند تا با ۱۰ دختری که میخواهند درسهایشان را ادامه دهند، ریاست کنند.
روزانه وقتی درس میخوانیم، استاد مراقب است تا «عمل ضد دولت» یا سخنی که علیه «دولت» یا طالبان باشد، از کسی سر نزند. ضمن تاکید اینکه مراقب حرفهایمان باشیم، درس را شروع میکنیم و با تاکیدهای فراوان بهخاطر اینکه کسی حرفی علیه طالبان نزند، درس را ادامه میدهیم.
امشب تقسیم اوقات امتحان را برایمان فرستادند. مطابق تقسیم اوقات، سر از تاریخ اول حمل، امتحاناتمان شروع میشود. چون در فرهنگ طالبانی، چیزی بهنام نوروز و تعطیلات عیدی وجود ندارد، ما نیز حق تفریح را نداریم. مطابق تقسیم اوقات، باز هم استادانی که باید از ما امتحان بگیرند، نه مارا درس دادهاند و نه قرار است از ما امتحان بگیرند. دوباره همان خانم و همان آقای سنبالا از ما امتحان خواهند گرفت.
از اینها که بگذریم، میرسیم به قیودات شاملشدن در امتحان. در صفحهی درسی مان، آمر دیپارتمنت، بهخاطر تاکید نوشته است که حجاب حتمی است و کسانی که دارای حجاب اسلامی نباشند، اجازه ورود، و اجازهی اشتراک در جلسهی امتحان را نخواهند داشت.
یک محصل برای اینکه بتواند امتحانش را خوب سپری کند و حتا اگر بخواهد در آینده، موفقیتی بیاورد، اول باید خودش باشد. باید نترسد از اینکه ممکن تخلفی از او سر بزند و روان طالبان ناآرام شود و او اخراج شود. باید روحش شاد باشد، بخندد تا بتواند چیزی را بفهمد و روی پارچهی امتحانش بنویسد.
میخواهم کمی در مورد مشکلات تحصیل خودم و بسیاری از همصنفیهایم بنویسم. من در رشتهای تحصیل میکنم که باید در امتحان چند مضمون درسیام، پروژه ببرم. چهار مضمون درسیام را باید برعلاوهی امتحان کتبی، پروژهی عملی نیز انجام بدهم و ببرم. برای اینکه در امتحان نمرهی خوبی بگیرم، باید این پروژهی عملی را نیز خوب انجام داده باشم. ولی در داخل دانشگاه، اجازهی اجرای این پروژه را نداریم. اگر ما را حین اجرای پروژهیمان ببینند، به جانمان میآیند و تلفن و سایلمان را مان را میگیرند. نمیتوانم تصور کنم که ممکن است چه بلایی بر سر محصل بیچاره بیاید. در بیرون از دانشگاه نیز اجازهی اجرای پروژه و حمل وسایل کاریمان را نداریم. چون «نیروهای امارت» همیشه در حال گشتزدن هستند و محال است مارا نبینند. با این حال، این محصل چطور میتواند در دانشگاه پروژههایش را تکمیل کند و نمرهی مکمل بگیرد.
بعد میآیند و سر صنفها میگویند که ما دانشگاه را باز کردیم. پس «چرا شاگردانتان سر صنفها نمیآیند.» یکبار باید از خودشان بپرسند، وقتی دختری که ظرافت از او میبارد و روح لطیفش مثل گل است، چطور میتواند در دانشگاهی بیاید که قاتل برادر، پدر، همسر، مادر و عزیزانش، حالا رییس و محافظ دانشگاه شده است.
محصل چون پرندهیست که میخواهد در دانشگاه، پرواز را بیاموزد ولی چطور میتواند در قفسی که اینها برایشان ساختهاند پرواز بیاموزد؟ چطور میتواند پرواز کند؟
*. نویسنده، این مطلب را با اسم مستعار نوشته و به رسانهی رخشانه فرستاده است.