سونیا آژمان
از ملی بس شهری پیاده میشوم، یک کوچهی اسفالت شده که درختان بلند نمای حویلیهایش را پوشاندهاست. به یادداشت تلفن همراهم نگاه میکنم (یادداشت شماره۴، حویلی شماره ۵۸) دنبال شماره حویلی با نشانی یادداشت شده میگردم. وسط کوچه، دقیق کنار یک غرفهی سگرت فروشی(دکهی سیگار) یک پیرمرد ایستاده، به او نزدیک میشوم و آدرس را برایش میخوانم، با دست به یکی از حویلیها که رنگ سفید با نمای کلاسیک دارد، اشاره میکند.
احساس میکنم که از پیادهروی در کوچههای ناهموار و تنفس هوای آلودهی کابل خسته شدم؛ کیف که به شانه دارم، سنگینی میکند. به دروازه حویلی نزدیک میشوم زنگ در را میزنم، پاسخی نمیگیرم. برای بار دوم و همین طور برای سومین بار زنگ دروازه را فشار میدهم، کسی پاسخ نمیدهد.
زن جوانی که یک پیراهن مخمل تا زانو، چادر سیاه با خامک سفید که ظاهرش را زیبا کرده، لبخند میزند و آرام میگوید” زنگ دروازه بخاطر باران و برف، شارت شده؛ گاهی دو تا سه بار زنگ میخورد الی متوجه میشویم”.
مرا به سمت دهلیز راهنمای میکند. به دلیل خواب بودن کودک دو سالهاش و مهر و عاطفه مادری، آهسته و با احتیاط در را باز میکند، تا او از خواب بیدار نشود.
با راهنمایی بعدیاش مینشینم و میرود تا چای بیاورد. با چشم تمام اتاق را بررسی میکنم، هیچ کمیو کاستیی نیست. پردههای راه راه سرخ و سفید، دوشکهای که گلهای سرخ دارد، قالین و الماری بزرگی که با بلندی و مدرن بودنش، فضا را از قدیمی بودن بیرون کردهاست.
او از الماری که روی اتاقش نصب است میگوید که از سالی که ازدواج کرد و این اجناس را فامیلهای شان برای خانهی جدیدش خریده بودند.
انیسه نام مستعار؛ ۲۴ سال سن دارد، سهونیم سال پیش هنگامی که او با یکی از پسران هم دوره دانشگا اش آشنا شد و با” تفاهم هم” و با رضایت فامیلهایشان ازدواج کردند. همسرش در روزهای آغاز زندگی مشترک شان؛ وعده و دلخوشیهای زیادی را برایش تعهد میدهد. بهخصوص پس از ازدواج؛ ادامهی تحصیل و شاغل شدن انیسه یکی از تعهدات جدی همسرش به او است. اما این وعدهها به قول معروف تنها وعدههای”سر خرمن” بوده نه تفاهم و تعهد جدی برای پیشبرد امور زندگی مشترک. در این معامله دو طرفه کسی که براساس یک تفاهم، زندگی مشترک را آغاز کرد و به هیچ یک از شرطهای که گذاشته بود، جنبه عملی داده نشد، او انسیه بود نه فریدون. چون در جامعه مردسالار و سنتی در اکثر موارد، تفاهم با زور و با زبان مردسالاری تفسیر و تعبیر میشود.
انیسه، حالا دگر لبخند نمیزند. دستهایش را به نخهای چادرش سرگرم میکند واینگونه به قصهاش ادامه میدهد: ” وقتی برای ازدواج پیشنهاد کرد، به نظرم مرد خوب و با اصول میرسید. هنگامی هم که پدر و مادرم اینوصلت را پذیرفتند، خوشحال بودم”
همسر انیسه حالا در یک ادارهی دولتی کارمند بست ۴ است. هر دو هنوزهم به همدیگر علاقه دارند؛ اما موردی که انیسه را رنج میدهد، قولیست که فریدون به آن عمل نکردهاست؛ داشتنفرزند و مادر شدن زودهنگام انسیه.
انیسه طوری که حضور مرا فراموش کرده باشد به یک گل از گلهای قالی، خیره مانده است. سرفهی آگاهانهی میکنم و به سوال بعدی میرسم، به رنجش، به قولی که شوهرش شکستهاست.
پیالهاش را داغ سر میکشد و میگوید:” ماههای اول ازدواج مان، همیشه به من قید میگرفت، برای پوشش لباس و چادرم. چون با خواهرش زندگی میکردیم، میگفت پسران خواهرم جوان هستند” و حالا هم که در حویلی مستقلی کوچ آمدهاند، خرده گیری همسرش در مورد نحوه پوشش او تغییری نکردهاست. انسیه باید طبق خواست همسرش باید لباس بپوشد نه فراتر از آن.
انیسه میگوید وقتی یکماه از ازدواجمان گذشت، من با اینکه نمیخواستم، باردار شدم؛ فریدون و اقاربش همه خوشحال بودند، کسیهم از من نمیپرسید که آیا اینقدر زود آمادهی مادر شدن هستم یا نه.
به روایت انیسه، همسرش او را با محبت وتوجه و وعدههای دیگر، قانع میکند که همین کودک را وقتی به دنیا بیاورد، طفل دوم نمیخواهد، و او میتواند به درسهایش ادامه بدهد.
انیسه پیالهی دومی را کمی مینوشد و اضافه میکند:” وقتی پسرم به دنیا آمد، خیال کرده بودم خیلی زود بزرگ میشود، میتوانم به کارم برگردم و در کنار کار، مانند همدورههای دانشگاهم، دامهی تحصیل بدهم؛ اما اینخیال یکسال طول کشید، تمام فعالیت یکسالهام سیر کردن نوزاد بود و رسیدن به نظافت خانه و لباس… “
اکنون پسر انسیه دو سالهو چهار ماه است. وقتی به همسرش در مورد کار میگوید؛ فریدون بهانه میآرود و میگوید که نمیخواهد کودکش را به کودکستان ببرد، زیرا به باور فریدون آنجا درست تربیت نمیشود.
انسیه با گلوی پر از بغض میگوید:”از اینکه از درس و همسن و سالهایش عقب مانده، در ساعات تنهاییاش اشک میریزد و برای آرزوهای نرسیدهاش حسرت می خورد.”
از آنجای که انیسه با” تفاهم هم” ازدواج کرده نمیتواند به خانوادهاش از وضعیتی که او سپری می کند شکایت کند. زیرا به قول خودش”چون خودم پذیرفته بودم ازدواج با این شخص را.”
انیسه هنوز جوان است؛ اما سیمایش یک زن خانهدار با سن ۳۰ را نشان میدهد.
از تصمیم فعلی همسرش میپرسم. میگوید دیگر هیچ امیدی ندارد که همسرش به حرف و خواستهی او گوش دهد. ” از وقتی پسرم یکساله شد، هر زنی که از فامیلهای فریدون به خانهی ما میاید، اولین پرسشاش همین است که چرا برای طفل دوم هنوز باردار نشدهام؟”
با توجه به حرفهای انیسه، به این نتیجه میرسیم که در جامعه سنتی افغانستان بیشتر از همسر او؛ فامیلهای نزدیکش، مانع بزرگ سر راه اهداف انیسه است. و این دخالتها در یکسال توانسته که زندگی مشترک سه سالهی این زوج جوان را به بحران فعلی دچار کند.
اکنون انیسه به باور خودش، دچار افسردگی مزمن است. سر و صداهای بلند، زود اعصبانیاش میسازد، به قدری که تنها ازکودکش نمیتواند درست مواظبت کند.
خستهگی از تکرار درخواست برای عملی شدن اهدافاش به ناامیدی او افزوده است. انیسه اکنون به مردان و تعهدات آنان به یک زن که در آغازین روزهای زندگی مشترک میدهند، بیباور شده است. او میگوید که مردان به خصوص افراد تحصیل کرده نباید وعدههای که هیچ جنبه عملی در زندگی مشترک شان پیدا نمیتوانند، بدهند. زیرا به باور انیسه عملی نشدن این وعدهها میتواند باعث سرخوردگی زن از زندگی با آن مرد شود.
انیسه در حال حاضر به پسر دوسالهاش فکر میکند که روزی بزرگ شود و بتواند به آرزوهای مادرش چهرهی تازه بدهد.