آزاده ترین
وقتی از پشت تماس تلفنی میخواست تلخیهای زندگیاش را شروع کند، با صدای بلند گریه کرد. دختر ۲۵ سالهای که خشونت، سنتهای خانوادگی و فقر، زخمهای ماندگاری بر بدناش حک کرده است.
این روایت ماهگل است. او ساکن منطقهای دور افتاده در ولایت غزنی است. دختری که از ۱۰ سالگی بیماری ناشناختهای در پای چپاش دارد که تا امروز درمان نشده است. خودش از آن با نام «ورخسته» یاد میکند.
اما یک پزشک داخله عمومی در کابل با شنیدن جزئیات بیماری ماهگل معتقد است که این بیماری ممکن است یک بیماری بدخیم باشد.
جایی که ماهگل در آنجا زندگی میکند، سنتهای خانوادگی حرف اول را میزند و از طرف دیگر، مردم در فقر و با امکانات ابتدایی زندگی میکنند.
زخم اول
پانزده سال قبل وقتی که ماهگل ده ساله بود، در یک صبح بهاری بعد از جارو کردن خانهاش، برای دور انداختن خاکروبه به بیرون از خانه رفته بود. در برگشت درد شدیدی را در پای چپاش حس کرد که توانایی راه رفتن را برای لحظهای از او گرفت. درد در ناحیه «ساق پا» شدید و دومدار بود. مادر بزرگ ماهگل او را پیش تعویذنویس محل برد. از آنجایی که ماهگل در یک خانوادهی سنتی زندگی میکرد، برای درمان بیماری هر عضو خانوادهیشان برای فال و تعویذ گرفتن نزد ملا و طبیب محلی مراجعه میکردند. خبری از رفتن به داکتر متخصص و درمان حرفهای نبود.
ملای مسجد برای ماهگل تعویذ نوشت و گفت، او «پای جن را زیر گرفته است.» طبیب محلی هم که یک زن سالخورده بود کشمش و تخم مرغ را به پای ماهگل بست.
اما هرگز این درد، دست از سر ماهگل برنداشت. او میگوید، خانوادهاش هیچگاهی به خود زحمت ندادند که او را برای درمان به بیمارستان ببرند.
هشت سال دیگر ماهگل بدون این که یک روز از درد قرار داشته باشد، زندگی کرد. در خزان سال ۱۳۹۶ مادر ماهگل فوت کرد. رویدادی که ماهگل از آن به عنوان تراژیدی زندگیاش یاد میکند. زیرا تنها کسی که پا به پای او درد میکشید، مادرش بوده است.
پس از مرگ مادر و وخامت وضعیت جسمی ماهگل، برای اولینبار یکی از بستگان مادریاش او را به بیمارستان دولتی شهر غزنی میبرد. پزشکان بعد از معاینه میفهمند که استخوان ساق پا بر اثر درد کشیدن طولانی و شدید، سیاه شده و زیر پوست عفونت شدیدی شکل گرفته است. پزشکان با جراحی دو قسمت از عضلهی ساق پا به قول ماهگل «یک کیلو آب و چرک» از آن بیرون میکشد.
در عکسهایی که ماهگل به رسانهی رخشانه فرستاده، اثری از یک برش طولانی ناشی از عمل جراحی روی ساق پای او دیده میشود.
ماهگل تا یک سال پس از آن زیر مراقبت پزشک میماند. برای درمان قطعی، مسوولان بیمارستان به خانواده ماهگل میگوید، او باید برای درمان به آلمان فرستاده شود. یک موسسه که ماهگل نام آن را نمیداند، قرار بوده مسوولیت هزینهی درمان، سفر و هماهنگی را به عهده بگیرد.
عمدتا هلال احمر چنین کاری را در هماهنگی نهادهای خیریهی آلمانی در افغانستان به پیش میبرد. در آخرین مورد، هلال احمر در ماه عقرب امسال گفته که ۸۹ کودک مبتلا به سوختگیهای شدید و عفونتهای استخوانی را با همکاری «دهکده صلح آلمان» برای درمان به آلمان فرستاده است.
«سالها از خاطر پای دردیام نه درست درس خوانده توانستم و نه یک روز درست راه رفته توانستم. داکتر برایم گفت برای تداوی به آلمان میروم، وقتی این گپ داکتر را شنیدم خیلی خوشحال شدم، فکر کردم که دیگر خوب میشوم و مثل دیگر مردم به راحتی بدون کمک دیگران راه رفته میتوانم.» اما این خوشحالی ماهگل خیلی زود گذر بود. خانوادهاش به محض شنیدن این حرف مخالفت کردند.
ماهگل گفته، برادر و مادر بزرگاش مخالفت کردند: «مادرکلانم و برادرم گفت، ما خانواده حاضر هستیم دختران ما از درد بمیرد و با دست خود زیر خاک دفن کنیم ولی نمیمانیم که با مردم بیگانه و نامحرم به دیگر کشور برود.»
حسی که ماهگل از آن روز در قلباش دارد، خیلی دردناک است. او گفته است: «من باید احساس بدبختی کنم، فقط بهخاطر که دختر هستم. خانوادهام مرا اول به پیش داکتر نبرد تا اینکه استخوان و گوشت پایم سیاه و خراب شد. بعدش که فرصت تداوی مه رایگان به خارج جور شد هم نماند که بروم. خاص به خاطر که دختر بودم.»
زخم دوم
ماهگل میگوید، زخم پایش فقط بخشی از تلخی زندگی او است. او میگوید، در محیط خانوادهاش با خشونت شدید مواجه بوده است. این خشونت به قدری بوده که او را به مرز خودکشی کشانده است.
روز اول عید سعید فطر سال ۱۳۹۷ بود. طبعا برای همه روز خوشی بود، اما ماهگل آن روز در میان ترس، تردید و ناچاری از تصمیمی که داشت با خودش کلنجار میرفت. او میخواست خودش را از دست زندگی خلاص کند. همه برای عید مبارکی و سرزدن به خانهی دوستانشان به بیرون رفته بودند. برادرش را نمیداند، اما ماهگل به خاطر درد پایش آن روز به خانه مانده بود.
ماهگل ادامه ماجرا را اینگونه شرح میدهد: «با خود فکر کردم که هیچکس مرا دوست نداره، حتا در فکرم نیستند که چقدر درد میکشم. منم رفتم به تهکوی خانه ما یک بشکه پترول را به سرم انداختم و خود را آتش زدم. برادرم وقتی که فهمید که بوی سوختگی بر آمده است، زود خودش را به تهکوی رساند که من از دست سوزش زیاد جیغ میزدم. برادرم سرم آب انداخت و با کمپل پیچاند و به شفاخانه برد که در آنجا داکترا مرا نگرفتند؛ (گفتند) باید کابل برویم. او زمان من بیهوش بودم، تا این که در شفاخانه وزیر اکبر خان کابل به هوش آمدم.»
ماهگل بیش از پنج دقیقه در آتش سوخته بود و بیشترین آسیب را گردناش دیده است. اما او زنده مانده بود. در عکسهایی که رسانهی رخشانه از ماهگل در اختیار دارد، نشانههای عمیق سوختگی در گردن او پیدا است.
به دلیل اینکه رگهای گردن ماهگل سوخته بود و دیگر مثل قبل کار نمیکند، او به عمل جراحی نیاز داشت که خانوادهی او توانایی پرداخت هزینهاش را نداشتند.
او بعد از تداوی سطحی در بیمارستان وزیراکبرخان در کابل، دوباره به غزنی برگشت. این اقدام، شرایط ماهگل را بدتر هم کرد. بدرفتاری، زخم زبانهای اجتماعی و درد جسمیاش بیشتر شده بود.
خودش گفته است: «بعد از اقدام به خودکشی، خانوادهام بد رفتاریاش دو برابر شد. همه میگفتند، مگر گشنه مانده بودی که خودت را کشتی. در مکتب همهی همصنفیهایم مرا به چشم بد میدیدند و بعضیهایش میگفت، به خاطر خرابی صورتم از من میترسند. منم دیگر مکتب نرفتم.»
صنف دهم بود که به خاطر نگاههای اجتماعی و دانشآموزان دیگر به دلیل سوختگیهای شدید در بدناش مجبور شده مکتب را رها کند.
تا امروز گردن ماهگل نیاز به جراحی دارد. زیرا او به درستی قادر نیست گردناش را تکان بدهد: «اینم از بخت بدم که بعد از خودکشی زنده ماندم. حالی بدبختی من دو چند وقتا (از قبل) شده. خلاصه هر کسی یک گپ خوده میگه. در خانه، بیرون، مهمانی و عروسی هر جای بروم، مردم تمسخر خوده میکنند. بخدا خسته شدم.»
از گذشتهها اقدام به خودکشی دختران به خاطر خشونتهای خانگی در افغانستان یک امر متداول بوده است. براساس گزارشهای کمیسیون حقوق بشر در حکومت گذشته افغانستان، سالانه هزاران مورد اقدام به خودکشی در کشور ثبت می شد که ۸۰ درصد آنها توسط زنان و به منظور فرار از خشونت انجام میگرفت.
این وضعیت با آمدن طالبان بدتر شده است. همه روزه به رغم محدودیتهای شدید اطلاعرسانی از طرف طالبان و کتمان وقایع خودکشی زنان، رسانهها خبرهای خودکشی زنان را منتشر میکنند.
حدود سه ماه پیش، ریچارد بنت، گزارشگر ویژهی حقوق بشر سازمان ملل متحد در افغانستان گفت که خودکشی و افکار مربوط به آن بهطور چشمگیری در میان دختران افغانستان افزایش یافته است.
«همه مرا سیاهبخت میگفتند. خانوادهام فکر میکند از روزی که من به دنیا آمدم آنها بدبختشدند و غمهای زیادی کشیدند. حتا کشته شدن پدرم را از قدم بد من میدانند. وقتی همه آدم را اینقدر بد ببینند معلومدار است که آدم از زندگی خسته میشه. منم تصمیم گرفتم هر چه شده خود را بکشم.» ماهگل کار خودش را با گفتن چنین حرفهایی توجیه میکند.
ماهگل دو ساله بوده که پدر و کاکایش در جنگ میانگروهی در منطقهی ناهور غزنی در مسجد کشته شدهاند. او فقط همین را به خاطر دارد که پس از این ماجرا، خانوادهاش از ولسوالی ناهور آواره و در منطقهای در حومهی شهر غزنی زندگی میکنند.
برای ماهگل این سالها زندگی جز طعم تلخ درد، خشونت، فقر و رنج نداشته است. حتا او میگوید، مادرش به خاطر فقر و مشکلات روحی شدید، دچار سکتهی مغزی شده و جان باخته است.
حبیبه ۳۵ ساله، خالهی ماهگل نیز تمام ماجرا را که بر سر ماهگل آمده تایید میکند. او گفته است، این رسم و رواج ناپسند اجتماعی بود که باعث شد خانوادهاش ماهگل را سر وقت به بیمارستان نبرد و یک پایاش بهخاطر درد زیاد استخوان، گوشتاش سیاه و خراب شده.
حبیبه گفته: «پدر و مادر که نباشد، دیگر اولاد دلسوز ندارد. ای دختر (ماهگل) بهخاطر مشکلات عصبی و روانی خودش را سوختاند. حالی هم همیشه با خودش گریان (گریه) میکند. همیشه سردرد است و از زیادی وقتا بیهوش میشه. خو کس را نداره دل بسوزانه برش و ببره پیش داکتر. سیاسر (زن) بدبخت ده همو کنج خانه مانده تا از طرف خدا سرش چه میایه.»
دستکم هزینهی عملیات گردن ماهگل ۳۰ هزار افغانی برآورد شده است. تنها برادرش از راه دستفروشی هرگز قادر نیست این هزینه را پرداخت کند.
این روزها درد پایاش نیز امان او را بریده است. خودش میگوید، هیچ دارویی که پزشک به او تجویز کرده باشد، مصرف نمیکند و تنها داروهای مسکن را خودسرانه برای لحظهای فرار از درد بیامان مصرف میکند.
زندگی شیرین است، بعید است که کسی آرزوی مرگ را کند. مگر این که کارد به استخواناش رسیده باشد. انگار زخمهای ماندگار جسمی و روحی با ماهگل چنین کرده است.
حرفهایی که به زباناش جاری میشود تلخ و غیر قابل توصیف است. او میگوید، شیرینترین آرزویاش مرگ است: «خدا جان کاش مرا به ای دنیا نمیآورد، یا پدر و مادرم را از ما نمیگرفتی. اوقه (آنقدر) بدبخت هستم که حتا مرگ مرا خوش نکرد. برای نجات از ای زندگی لعنتی خود را با تیل پترول (نفت) سوختاندم و بازهم زنده ماندم، فقط برای بدبختی کشیدن به ای دنیا آمدم.»