مهرین راشیدی
ترس، آوارگی، بیکاری و فقر چون سایهای بر شب و روزهای این خانواده گسترانیده شده است. خانوادهی چهارنفرهای که اکنون سه سال است وجود یکی از اعضای خود را انکار میکنند و راجع به هر پرسشی پیرامون این فرد، طفره میروند.
نازنین* چند ماهی میشود که از یکی از ولایتهای جنوبی کشور برگشته و با پسر و دخترش در حومهی غرب کابل زندگی میکند. تمام وسایل خانهاش، موکت رنگورورفته و دو سه تا تُشک و بالشت و چند تا ظرف غذاخوری و چاینوشی است که مادر و صاحبخانهاش برای او دادهاند.
نازنین میگوید که شوهرش در بخش امنیت نظام پیشین وظیفه داشت و پس از سقوط نظام، اکنون سه سال میشود که بهطور پنهانی در یکی از ولایتهای جنوبی کشور زندگی میکند تا گرفتار نشود.
این خانواده تا قبل از سقوط مزار شریف بدست گروه طالبان، در این شهر زندگی میکردند و اکنون سه سال میشود که خانه و شهر شان را ترک کرده و در ولایتهای مختلف کشور، اغلب بهطور پنهانی زندگی میکنند. آوارگی و خانهبهدوشی این خانواده پس از سقوط مزارشریف شروع شد.
فرار
شام ۱۴ آگست ۲۰۲۱، وقتی شهر مزار شریف به تصرف گروه طالبان درآمد و شماری از نیروهای امنیتی، بهشمول نیروهای مردمی به رهبری مارشال عبدالرشید دوستم و عطامحمد نور در بندر حیرتان تجمع کردند تا از طریق پل دوستی افغانستان-ازبیکستان بگذرند و فرار کنند، احمد* به خانهاش برگشت. آن شب جرأت نکرد که خانوادهاش را گرفته و از شهر بیرون شود. تا صبح بر پشت بام خانه نشست و گوش به زنگ موبایل ماند.
نازنین میگوید، ترس چون خوره در جان او، شوهر و پسر و دخترش افتاده بود. نمیتوانستند به چهرهی همدیگر بنگرند. بهگفتهی او، تنها کاری که در آن شب در ذهنش رسید و انجام داد، آتش زدن اسناد و لباسهای نظامی احمد بود.
آفتاب که بالا آمد و صبح شد، هرچند شهر آرام بود و هیچ صدای فیری شنیده نمیشد؛ اما بهگفتهی نازنین، سکوت سنگینی همه جا، به ویژه خانهی آنها را فرا گرفته بود. نازنین افزود که بعدازچاشت همان روز وقتی تصمیم گرفتند به سمت کابل حرکت کنند، با شنیدن سقوط کابل بدست گروه طالبان، منصرف شدند و با اضطراب و نگرانی بیشتر در خانه ماندند.
نازنین گفت: «وسایل ضروری خود را گرفتیم؛ احمد لباسهای کهنه پوشید که در راه کسی او را نشناسد. برادر احمد از کابل زنگ زد که کابل سقوط کرده و فعلا نیاید و در خانه بمانید. انگار کسی آبِ سرد به جانم ریخت. دست و دلم سست شد. گرچه احمد کوشش میکرد ما را دلداری دهد که اتفاقی نمیافتد، ولی نگرانی در لحن صدایش پیدا بود. تمام منطقه خبر داشتند که او نظامی بود. در تمام عمر خود غیر از تفنگ شانه کردن، کار دیگر نکرده بود».
بهگفتهی نازنین، آنها یک هفته در مزار شریف ماندند. هفتهای که انگار بر پای ثانیهها سنگ بسته شده بود و زمان از حرکت باز مانده بود. نازنین افزود که بعد از یک هفته به کابل آمدند و مدتی در خانهی اقوام شان زندگی کردند.
نازنین میگوید که آوارگی او و خانوادهاش از همان زمان شروع شد و اکنون سه سال است که در آوارگی و خانهبهدوشی بهسر میبرند.
زندگی در کابل و ماندن در خانهی اقوام، با وجود ترس دیوانهکنندهی به دام افتادن احمد و فقدان کار و درآمد، باعث شد که این خانواده بیشتر از یک ماه را دوام نیاورند و در آخر راهی یکی از ولایتهای جنوبی کشور شوند.
طالبان با ورود به کابل براساس فرمان رهبر این گروه عفو عمومی اعلام کردند. ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان در نخستین نشست خبری خود در کابل در تاریخ ۲۶ اسد ۱۴۰۰ گفت، براساس این فرمان، نباید کسی به دلیل مخالفتهای گذشته با این گروه مورد آزارواذیت قرار گیرد.
اما در عمل طالبان به این وعده خود پایبند نماندند. گزارشهای زیادی از قتل، بازداشت و شکنجه نظامیان پیشین و بستگان آنها به دست افراد طالبان وجود دارد.
دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد در افغانستان، (یوناما)، در ماه آگست سال گذشته در گزارشی اعلام کرد که صدها مورد انتقامجویی طالبان علیه ماموران امنیتی دولت پیشین در افغانستان را مستند کرده است؛ موضوعی که طالبان منکر آن هستند.
نازنین گفت: «یک ماه را در خانهی مادرم و برادران شوهرم ماندیم. در آن یک ماه احمد هیچ روزی بیرون از حویلی نرفت. شمارههای مبایلش را خاموش کرده بود. پسرم گاهی میگفت که میرود برایش کار پیدا میکند، اما احمد از بس ترس و استرس داشت و به همگی مشکوک بود، به او اجازه نمیداد. ترس از گیررفتن احمد و بیپولی و خانهبهدوشی ما باعث شد که بیشتر از آن نتوانیم در کابل بمانیم».
نازنین میگوید وقتی آنها به یکی از ولایتهای جنوبی کشور رفتند، خودشان را به همسایهها مهاجر برگشته از پاکستان معرفی کردند. بهگفتهی او، احمد نیز برای خود هویت جدید ساخت و خودش را «خلیفهی رنگمال» معرفی کرد.
پناهبردن به یکی از ولایتهای دوردست، قطع روابط تلفونی با اقوام و دوستان و احراز هویت جدید از جمله راهکارهایی بودند که بهگفتهی نازنین، آنها توانستند به مدت طولانی در این ولایت زندگی کنند.
نازنین گفت: «در آنجا پسرم سر چوک میرفت و بعضی روزها برای خود کاری پیدا میکرد. در تمام آن مدت او توانست با کار شاقه خرج بخور و نمیر خانواده را تأمین کند. احمد که کار نمیتوانست. تمام تلاشش این بود که کسی متوجه… اش نشود که از اثر اصابت مرمی، کمکار است».
بهگفتهی نازنین، شوهرش در یکی از جنگها با گروه طالبان، از ناحیهی… زخمی شده است.
برگشت به خانه
نازنین میگوید که آنها بعد از یکونیم سال زندگی در این ولایت جنوبی، بخاطر دلتنگی زیاد و نبود اسباب و وسایل خانه تصمیم گرفتند دوباره به خانهشان در مزار شریف برگردند. تصمیمی که بهگفتهی او، هرچند با نگرانی احمد مواجه بود، اما او بهخاطر خانوادهاش قبول کرد و با هم به سمت مزار شریف حرکت کردند.
نازنین گفت: «آن یکونیم سال بسیار سخت گذشت. مخصوصا برای دخترم که بخاطر دلتنگی زیاد همیشه مریض میشد و روزها سرگردان بود. من و پسرم هم بسیار دیق میآوردیم. احمد هم همیشه در خانه بود و از نشستن کلافه میشد. گفتیم زمان زیادی گذشته، خانه برویم شاید کدام مشکلی پیش نیاید».
بهگفتهی نازنین، به خانه که برگشتند، هنوز خستگیشان رفع نشده بود که یک شب یکی از دوستان احمد به او زنگ زد و گفت باید شهر را ترک کند و جانش را نجات دهد. «برای احمد گفت که یکی دو نفر از همکارانشان با طالبان همکاری دارند و او را اخطار دادهاند که همگیشان را گیر خواهند انداخت».
نازنین افزود که همان ترس و اضطرابی که در شبِ سقوط مزار شریف در خانهیشان سایه انداخته بود، دوباره سراغ آنها آمد و فضای خانه را سنگین و سهمگین کرد. بهگفتهی او، فردای همان روز احمد تمام وسایل خانه را در بدل پول «ناچیز» به یک خریدار فروخت و با پول آن به سمت ولایت جنوبی حرکت کردند.
بعد از آن این خانواده به زندگیشان در همان ولایت جنوبی کشور ادامه دادند و بهتازگی در کابل، بدون احمد نقل مکان کردهاند. احمد با… «عیبی»اش که توان کارگری را ندارد، در همان ولایت مانده است تا جانش را نجات دهد و بهگفتهی نازنین، اگر خیری به خانوادهاش رسانده نمیتواند، حداقل برای آنها شرهم نرساند.
نازنین گفت: «بیشتر از این نمیتوانستیم در آنجا بمانیم. احمد ما را کابل روان کرد و خودش ماند. با… عیبیاش که کار هم نمیتواند. او برایم گفت که در این روزگار اگر کاری برای شما انجام داده نمیتوانم، حداقل از خاطر من کدام بلایی سر شما نیاید. شما بروید کابل، من اینجا چارهی خودم را میکنم».
نگرانی احمد و خانوادهاش از جایی نشات میگیرد که به گفتهی نهادهای ناظر، خطر انتقامجویی طالبان بیخ گوش نظامیان پیشین است.
کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان نیز فرمان عفو عمومی طالبان را یک فرمان دروغین خوانده است.
کار در بدل جای
نازنین با دختر و پسرش اکنون در خانهای در حومهی کابل با شرایط سخت و نگرانکننده زندگی میکند. صاحبخانه برای آنها یک اتاق داده و گفته است که بهجای پرداخت کرایهی اتاق، خدمت پدر و مادر پیرش را کند و تماموقت به کارهای آن دو برسد.
نازنین گفته است: «من که نمیتوانم کرایهی خانه بدهم. این فامیل را پیدا کردم و پسر صاحبخانه برایم گفت که بهجای پرداخت کرایه، برای پدر و مادر پیرش غذا بپزم، لباسهایشان را بشویم و مهمانانشان را خدمت کنم. چارهای جز قبول آن نداشتم. حالا بدون دریافت کدام دستمزدی، تمام کار خانهی آنها را میکنم».
نازنین حالا به کارگر تماموقت این خانواده تبدیل شده است. کارگری که دستمزدی ندارد و در عوض کرایهی یک اتاق، شب و روز کار میکند و جان میکند.
نازنین میگوید در روزهای اول سال نو خورشیدی که شوهرش نزد آنها بهخانه آمد، بعد از دو سه روز، صاحبخانه برای او گوشزد کرد زمانی که اتاقش را داده بود فکر میکرد او بیسرپرست است، حالا که شوهرش به خانه برگشته، باید پول آب و برق را حساب کند و پرداخت نماید.
نازنین گفت: «صاحبخانه برایم گفت که حالا که شوهرت برگشته، باید پول آب و برق را بدهید. کرایه نمیگیرم چون کار میکنی، ولی پول آب و برق را باید خود تان بدهید».
بهگفتهی نازنین، وقتی او این درخواست صاحبخانه را برای شوهرش میگوید، او با پریشانحالی و آشفتگی، لباسهایش را برمیدارد و دوباره راهی ولایت جنوبی میشود. «برای احمد که گفتم، چهرهاش سرخ گشت. از گپ زدن ماند. لباسهایش را جمع کرد و گفت از خانه میرود. وقتی رفت تا یک هفته نه من و نه دختر و پسرم توانستیم چیزی بخوریم و آرام باشیم. این داغی است که بر دلم سنگینی میکند. احمد هیچ وقت به این اندازه پژمرده و گرفته نشده بود».
*نامها در این گزارش مستعار اند.