لیلا یوسفی
انگار تاریخ در مورد افزایش فقر و ناداریی مردم، باردیگر در شهر کابل تکرار شده است. روزهای که بسیاری از خانوادهها دوباره مجبور شدهاند قالینبافی کنند.
هرچند آمار مشخصی در مورد این که چقدر خانوادهها در غرب کابل پس از سقوط دولت افغانستان بهدست طالبان رو به قالینبافی آوردهاند، وجود ندارد؛ اما از لابلای قصهها و دلهرگی شماری از باشندگان پیداست که قالینبافی باردیگر یکی از کارهای پر رونق در میان مردم به حساب میرود.
پس از به قدرت رسیدن طالبان در۲۴ اسد شمار زیادی از شهروندان شغل شان را از دست دادند. زنان شاغل به صورت مطلق خانهنشین شدند. اقتصاد بخش زیادی از مردم با رکود مواجه شده است.
این همه سبب شده است که خانوادهها، رو به کارهای چون قالینبافی، گلدوزی، شکستن بادام، مهرهدوزی بیاورند تا با درآمدی اندک آن بتوانند مخارج خانواده شان را تامین کنند.
بصیره حسینی دوازده سال سن دارد و دانشآموز صنف هفتم لیسه شهرک صفا در غرب کابل است. او این روزها به جای گرفتن قلم و کتاب، چنگگ قالین به دست میگیرد تا چرخهای اقتصاد خانواده هفت نفریاش را به گردش اندازد. بصیره مدت چهل روز میشود در کنار مادر و خواهر بزرگتر از خود به قالین بافیرو آورده است.
این بار نخست است که بصیره در زندگیاش قالینبافی را تجربه میکند و میگوید که این کار برایش دشوار است اما؛ به دلیل بیکار شدن پدرش مجبور است کار کند. او گفت: «قالینبافی را در مدت ده روز کمی یاد گرفتم؛ اما هنوز هم درست یاد نگرفتم، کاری سخت است، صبح وقت بیدار میشوم و شب هم شب کاری میکنیم که خرج خانه برایه. پدرم پیش ازآمدن طالبا پولیس بود؛ اما فعلا بیکار شده و هیچ کاری نداره، مجبوریم کار کنیم که از گرسنگی نمیریم.»
بیست سال پیش، پس ازسقوط حکومت قبلی طالبان و بازگشت آوارگان به داخل کشور، دهها شرکت قالینبافی در سراسر مناطق مرکزی و غرب کابل آغاز به فعالیت نمودند. طی چند سال اخیر جوانان این مناطق بیشتر به تحصیل و شغلهای دیگر رو آورده بودند؛ اما با به قدرت رسیدن دوباره طالبان و شروع کوچهای اجباری، سلب زمینهای کار و منابع عایداتی، فقر و تنگدستی باشندگان این مناطق را مجبور کردند تا بخاطر زنده ماندن به قالینبافی روی آورند.
بیگم میرزایی مادر بصیره که ۳۸ سال سن دارد، می گوید: «زمانی که جوان بودم و ازدواج نکرده بودم از غزنی آمدیم کابل و قالینبافی یاد گرفتم و تمام جوانیام در قالینبافی گذشت. حالی دوباره با بیکار شدن شوهرم که نانآور خانه بود، مجبورم با مریضی که در قسمت کمرم دارم سر تخته قالین بشینم و المک بزنم.»
پیش از تحولات سیاسی، صنعت قالینبافی جزء کارهای دستی زنانه محسوب میشد؛ اما با رویکار آمدن طالبان و بیکار شدن شمار زیادی از شهروندان، پسران خانواده نیز به قالین بافی رو آروده اند.
یاسین فرهمند، دانشجو در یکی از دانشگاههای خصوصی است واو پیش از آمدن طالبان همزمان در کنار درسهایش در یک شرکت خصوصی کارمند بوده و مدت دو سال را دور از خانوادهاش که در ولایت غزنی است زندگی میکند. او زندگی کردن زیر سایهای حکومت طالبان را دشوار دانسته و به رسانه رخشانه می گوید: «با آمدن طالبان دفتر کاری ما بسته شد. نتوانستم شغلی که مناسب باشد پیدا کنم و بخاطر پرداخت مصارف دانشگاهام مدت دو ماه شده قالین میبافم. قالینبافی کار سخت و طاقت فرسا است. از خیلی فعالیتهای دیگر در این مدت باز ماندم، مثلا اینکه دیگر مثل سابق نمیتوانم با دوستانم در دورهمی دوستانه اشتراک کنم. خیلی دلخوشیهای سابقام قربانی چنگگ و شانه قالین شده.»
آقای فرهمند زندگی کردن در سایه حکومت امارات را دشوار دانسته ومیافزاید: «بعد از آمدن طالبان زندگی کردن شاید برای همه دشوار شده بخصوص برای من که در اتاق کرایی دور از خانواده زندگی میکنم.»
از سوی هم، با آنکه متقاضیان برای بافت قالین در غرب کابل بیشتر شده، اما محمد نبی صفدری، رییس شرکت قالینبافی بامیکا به رسانهی رخشانه می گوید: «بعد از آمدن طالبان مردم زیاد بیکار شده و رو به قالین بافی آورده. متاسفانه بازار اقتصاد کاملا به روکود مواجه شده و مدت سه ماه است که در داخل افغانستان قالینها انبار مانده که نتوانستیم صادرات داشته باشیم. در داخل افغانستان هم که فروش قالین وطنی به صفر رسیده است.»
وی همچنین میگوید با آنکه بیشتر قالینبافان اطفال کم سن و زنان هستند اما عدم حمایت از صنعت قالینبافی باعث شده بیشتر امتیازات قالین افغانستان به نام پاکستان به ثبت برسد.
مهناز محمدی و باقر محمدی زوج جوانی است که بعد از آمدن طالبان هر دو بیکار شدهاند. مهناز ۲۵سال سن دارد و پیش از آمدن طالبان معلم بوده و حالا با شوهرش یکجا قالین میبافد، او میگوید: «مدت چهار ماه است معاش دریافت نکردیم. در کنار تمام مشکلات، کرایه خانه، پول آب و برق، مصارف اطفال و همه وهمه باعث شده به تار و چنگگ قالین پناه ببریم.»
مهناز مادر دو فرزند شش و دو ساله است، میگوید: «طالبان نه تنها شغل من و شوهرم را از ما گرفت بلکه کوچکترین دلخوشیهای زندگی ما را نیز از ما گرفت. زندگی فعلا در افغانستان جبر شده و بیشتر از همه نگران آینده اطفالام استم. فعلا پیدا کردن یک لقمه نان خشک سخت شده چه برسه به اینکه بتوانیم مصارف درس طفلهایم را پرداخت کنیم.»