نویسند: مرضیه
خبر کوتاه و گویا است؛ دانشگاهها باز میشوند. بازتاب این خبرِ کوتاه اما در من و شاید هزاران چون من، امید باشد. برای لحظاتی فارغ از رنجها و رنجوریهای این مدت، رویا میبافم. رویای آموختن. دوباره بال گشودن. رویای پرواز درافق و آسمان آبی آگاهی. سرخوشی و سبکی مرا فرا میگیرد. انگار پر کشیده باشم.
یا کسی بالی برای پرواز به من داده باشد؛ میخواهم باور کنم که عمر این زندان رو به پایان است. یا تاریکی در دل تاریکدلان و« شریعت» باوران پایان یافته است. میخواهم تصور کنم روزنهی کوچکی در میان این خفقان برای من و هم نسلانم گشوده شده است.
ولی وقتی به حواشی این خبر میاندیشم، باز امید از دلم کوچ میکند. دانشگاهها زیر نظارت طالبان باز میشوند ولی بر مبنای چه نظام آموزشیای؟ با چه برنامهای؟ با چه دورنمایی؟
شبهای متمادیست که در دل تاریکی شبی که ساخته و آوردهاند، خواب از چشمانام گریخته است. زیر این پرچم به ظاهر سفید، حس نگونبختی و نگرانی دمی رهایم نکرده است.
من ماههاست شدهام همدم بیخوابی و بیتابی و بیقراری. در این مدت تنها بازی با یک رویا توانسته آرامام کند. رویای زندگی روزمرهی خودم. وقتی صبحها راهی دانشگاه میشدم. هرچند هر روز با یک چالش گلاویز بودم.
یک روز ناامنی؛ یک روز آزار خیابانی؛ یک روز … هر چه بود در دل آن سالها، هنوز امید برای نسل ما نمرده بود. هنوز زنده ماندن و زندگی کردن تهی از انگیزه و معنا نشده بود.
حتا در رومزرهترین روزها هنوز میشد آیت الکرسی خواند و دل به روزی نو داد. هنوز میشد با گامهای استوار در خیابان راه رفت. آن روزها که رفتند هنوز رنگ آینده در افق روشن بود. به رنگ آبی آسمانی. تصویر آیندهای روشن که روزمره پیش چشمانمان برافراشته بود. اما حالا؟
ذهن پراکندهام را دوباره معطوف حواشی خبر میکنم. دانشگاهها را باز میکند اما یکی نیست در این میان از عالمان و جنابان بپرسد:
درک شما از هدف آموزش و دانش آکادمیک چیست؟ نظام آموزشی شما قرار است چه مهارتهایی را به متقاضیان و محصلان بیاموزد؟ این دانشگاهها را کدام کادر و سرمایهی علمی اداره می کنند؟ دانش تخصصی اگر در جهت رشد فرد و سپس تعالی جامعهی انسانی مورد استفاده قرار نگیرد؛ به چه کار میآید؟
آموختن دانش اگر تضمین کنندهی آیندهی شغلی فرد و خودکفایی جامعه از نظر سرمایههای انسانی نباشد چه سودی دارد؟ ورنه پرندگان هم میدانند چگونه لانه بسازند؛ چگونه زنده بمانند و چگونه تولید مثل کنند؟ فرض که دانشگاهها باز میشوند؛ دانشجوها نیز فارغ التحصیل میشوند؛ بعدش چه؟
در کدام بست و پست و شغل استخدام خواهند شد؟ کدام بازار کار آنان را جذب خواهد کرد؟ در چه جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قرار خواهند گرفت؟ چه تضمینی برای آیندهشان وجود دارد؟ وقتی کادر دانشگاهی منتسب از سوی شما چون رییس دانشگاه طبی یک جنگجوی ایدئولوژیک است نه یک تحصیلیافتهی آکادمیک. یا وقتی رییس رادیوی زنان یک مولوی میشود؟
از سویی پیش از این، دانشجویان مصارفی چون هزینهی حمل و نقل، چاپ منابع درسی و دیگر مخارج روزمرهی آموزش را با کارهای پاره وقت خود، یا با حمایت مالی خانوادههای شان تأمین میکردند.
حالا که از برکت حکومت و جهاد ۲۰ سالهی طالبان، مردم در قحطی و فقر کامل به سر میبرند، چه کسی و چگونه میتواند این مصارف را تامین کند؟
یا در خوشبینانهترین حالت، بر فرض که طالبان اهمیت و ارزش دانش را میدانند یا دانستهاند، آیا خودشان به عنوان افرادی که ادارهی سیاسی و اقتصادی یک کشور را در اختیار گرفتهاند، خودشان نباید برای آموختن دانش روز پیشقدم شوند؟
آیا این دانایان کل به این مسایل اندیشهاند؟ شخصن تصور نمیکنم بیگانگان و دشمنان دانش که کمترین ظرفیتهای علمی و عملی این سرزمین را برنمیتابند، هیچ درکی از واقعیت یا کارکرد دانش داشته باشند.
به این موارد که میاندیشم، به جای شعلهی امید، خاکستر حسرت در دلم مینشیند. با خودم بلند تکرار میکنم . طالبان، همان جنگویانیاند که به گفتهی خودشان بر لشکر کفار پیروز شدهاند.
انتظار از آنانی که با زبان و ضرورت دانش بیگانهاند کاری بس سهلانگارانه است. اصلن چه فرقی میکند دانشگاه باز شده یا نه وقتی دیگر قرار نیست دانشی آنجا باشد!