نجمه حیدری
ساعت هفت صبح است. خلاف دو ماه قبل از خانهیی که مادر مجرد با تمام فرزندانش راهی مکتب و دانشگاه میشدند، حالا تنها مادر که آموزگار صنفهای ششم است به سرکارش میرود.
فریحه(اسم مستعار) آموزگار در مکتب فقیر فیروزی در ناحیه پانزده شهر کابل است. او پنج فرزند دارد که چهار تا دانشجو و یکی دانشآموز است. اما با شروع رژیم طالبان تمام آنها خانهنشین شده است.
فریحه از روی دسترخوانی که چند قرص نان گرم و چای سبز با بوره/شکر تمام محتوای آن است، بلند شده میرود، وقتی دروازه را پشت سرش میبندد به دخترانش یادآوری میکند که نگران نباشند و به زودی آنها از سوی طالبان اجازه تحصیل خواهند یافت(آه میکشد و خداحافظی میکند).
او میگوید بعد از سه ماه بالاخره چند روز پیش معاش دو ماههاش را دریافت کرده و ماه قبل که معاش دریافت نکرده بود و زندگی در شهر کابل مبهم و نامعلوم بود، چند روزی آنها تنها نان خشک میخوردند.
او مدت ۳۰سال میشود که آموزگار سطح ابتداییه در شهر کابل است. او از این که در رژیم قبلی طالبان اجازه نداشت حتا تدریس کند، اینبار را میگوید:«طالبان میانهرو شده است؛ اما خشونت در رگ و پوست آنها است». او در رژیم قبلی طالبان برای این که صورتش را با برقع نپوشانده بود، شلاق خورده بود. او هنوز درد آن شلاق را فراموش نکرده است. فریحه نمیخواهد در مورد آن اتفاق که برایش در دهه ۱۹۹۰ رخ داده بود، حرف بزند؛ اما با بغض میگوید او هیچ وقت طالبان را نمیبخشد. فریحه ماهانه ۷هزار افغانی که کمتر از صد دالر میشود، دستمزد آموزگاریاش را دریافت میکند. همسر او در سال ۱۳۹۲ در اثر مریضیی که داشت درگذشت. او بعد از آن تنها با هفت هزار در ماه زندگی را بهطور طاقتفرسا گذراند؛ اما نگذاشت که کودکانش از مکتب باز بمانند. دختر بزرگ او دانشجوی دانشگاه امریکاییها در کابل است که حالا این دانشگاه بسته شده است.
برای فرزندان فریحه این سقوط شوککننده و غیرقابل تصور است. اما او که بارها شاهد سقوط کابل و سقوط آزادی زنان و دختران در شهر کابل بوده، تنها با دلداری به فرزندانش سعی بر کنار آمدن آنها میکند.
یک ساعت از رفتن آموزگار فریحه به مکتب گذشته و فرزندان او روی دسترخوان هموار با سکوت نشستهاند. همه نگران و پریشان اند. گویا برای بالا کردن دسترخوان هیچکس انرژی کافی ندارد. خانه آنها را ترک میکنم و رویا(نام مستعار) دختر آموزگار فریحه صدا میرود:« نجمه! یعنی امکان دارد که دیگر مکتب نرویم؟».