رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
English
پشتو
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

هم‌مسیر با طالب؛ او به ترانه‌ی توصیف از انتحاری‌ها گوش می‌داد، من به بی‌شمار قربانیان آن‌ها فکر می‌کردم

۲۷ میزان ۱۴۰۴
هم‌مسیر با طالب؛ او به ترانه‌ی توصیف از انتحاری‌ها گوش می‌داد، من به بی‌شمار قربانیان آن‌ها فکر می‌کردم

عکس از حمله طالبان در 11 حوب سال 1395 در کابل که جان دستکم 16 نفر را گرفت/ عکس: بی بی سی فارسی

س. سعیدی 

۶ و ۴۵ دقیقه‌ی شام:

در مسیر بازگشت از سالن ورزشی به خانه، داخل موتر کنار دو مردی نشستم که از همان ابتدای کار حالم از ظاهر بسیار بهم‌ریخته‌ی آن دو به‌هم خورد. چاره‌ای نبود وگرنه با موتر بعدی می‌رفتم. شام بود و موترهای لینی هم پر از مسافر. در این روزگار، مردان دولتی را می‌شود از کلاه قندهاری و ریش نامنظم‌شان شناخت.

۶ و ۴۹ دقیقه‌ی شام:

آنکه شانه‌ به شانه‌ی من نشسته است، گوشکی بدون سیم به گوش زده. عینک ذره‌بینی را روی بینی‌اش جابه‌جا می‌کند. نوک بینی‌ عقابی‌اش از زیر شال هم‌رنگ لبا‌سش دیده می‌شود. دکمه‌ی مبایل خود را فشار می‌دهد و با انگشت شصت خود موزیک را تبدیل می‌کند. چشمم به صفحه‌ی موبایلش می‌افتد. کنجکاو می‌شوم، زیرا چشمم ناخودآگاه به این متن خورده است؛ «ترانه‌ای در وصف مجاهدین و انتحاری‌های شبکه حقانی.» چند بار این نوشته روی صفحه موبایل تکرار می‌شود و من با هر تکرار شدن متن، بازهم آن را می‌خوانم.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

 طالبان در هرات یک داکتر زن را برای ساعاتی بازداشت و سپس آزاد کردند

قتل فجیع یک زن و یک دختر در لوگر

با هر بار خواندن متن، تصویر بی‌شمار آدم‌هایی پیش چشمانم می‌آیند که روزی در همین مسیری که ما روان هستیم، در یکی از همین موترهای لینی، طعمه‌ی حملات انتحاری و انفجاری طالبان شدند. آدم‌هایی که با پوشیدن واسکت انتحاری و فشار دادن دکمه‌ای، جان‌های بسیاری را در یک چشم برهم زدن گرفتند. حالا یکی از هم‌قطاران آن‌ها درست کنار دستم نشسته است و دارد به ترانه‌ای گوش می‌کند که عملکرد شنیع آن‌ها را ستایش می‌کند. با برانداز کردن قد و قامت این دو طالب، یادم می‌آید چهار روز است که نیروهای طالبان و پاکستان در مناطق مرزی کشور در حال درگیری‌اند. با خودم می‌گویم شاید این دو سرباز طالب خودشان را برای انتحاری‌کردن در درگیری با پاکستان آماده می‌کنند. ناگاه این جمله بر زبانم جاری می‌شود؛ امان از این آدم‌ها که به چیزی جز جنگ، قتل و کشتار و انتحار و انفجار فکر نمی‌کنند.

۶ و ۵۳ دقیقه‌ی شام:

موتر می‌ایستد. فکر می‌کنم به مقصد رسیده‌ایم. چشمانم را باز می‌کنم و می‌بینم که مسافر چوکی اول پیاده می‌شود. این بار به مرد ریش‌بلند دیگر نگاه می‌کنم که در آن سمت چوکی نشسته‌ است. قوی‌هیکل و کلان جثه است. طوری روی چوکی موتر لم داده که تقریبا نصف آن را پر کرده است. رمز موبایل خود را وارد می‌کند و یک راست می‌رود روی پیام‌رسان واتساپ. برای لحظه‌ای داخل گروه‌های واتساپی خود می‌چرخد و سپس روی پیام‌گیر واتساپ یکی از مخاطبین‌اش می‌رود. چیزی به زبان پشتو می‌گوید و سپس صفحه‌ی موبایلش را قفل می‌کند. دوباره چشمانم را می‌بندم، سرم را به شیشه‌ی موتر تکیه می‌دهم و بازهم تصویر آدم‌ها و اسم‌های‌شان پیش چشمانم رژه می‌رود: محمدعلی، دانشجوی طب معالجوی دانشگاه کابل؛ زینب، قابله‌ی شفاخانه‌ داکتران بدون مرز؛ قنبر کربلایی، کارگر ساده از غرب کابل و بی‌شمار اسم و تصویر دیگر. چشمانم را باز می‌کنم بدون اینکه سرم را از روی شیشه‌ی موتر بردارم. به درخت‌های وسط خیابان می‌بینم که با شتاب در حال فرارند. نمی‌دانم از چه کسی و چرا فرار می‌کنند.

۶ و ۵۹ دقیقه‌ی شام:

موتر می‌ایستد و سپس موتروان صدا می‌کند، پیاده شوید اینجا ایستگاه آخر است. مسافران چوکی پیش روی پایین می‌شوند. ما سه نفر در چوکی عقب تونس می‌مانیم. آن طالب که نصف چوکی موتر را تصاحب کرده با صدای آمرانه‌ای به پسرک جوان که تازه‌ کرایه موتر را پرداخته و از موتر پایین شده بود، دستور می‌دهد که چوکی را «قاط» کند. پسرک «چشم» گفته و چوکی را دولا می‌کند تا راه بیرون شدن از چوکی آخری موتر مسافربری باز شود. هر دو طالب از موتر پایین شدند و همانند بقیه مسافران، به سمت تاریکی رفتند.

۷ و ۴ دقیقه‌ی شام:

در مسیر دیگر برای پنج دقیقه‌ای پیاده‌روی می‌کنم. راننده تاکسی بوق می‌زند و رویم را به سمت صدا می‌چرخانم. موتروان صدا می‌زند: «سوار شو ده ده افغانی.» روی چوکی عقب تاکسی کنار دو مرد جوان می‌نشینم. هردو خوشتیپ‌اند و ظاهر آراسته‌ای دارند. روی چوکی پیش‌روی تاکسی یک مرد جوان دیگر نشسته است. به محض نشستن من، موتروان صدای موسیقی را بلند می‌کند. خواننده می‌خواند: «کی فراموش شود کابل ویرانک ما…» خودم را با موبایل مصروف می‌کنم، خبرها در صفحات اجتماعی دست به دست می‌شود که پاکستان به کابل حمله کرده. صدای خواننده باز در فضای موتر می‌پیچد: «کابل ویرانک ما… »

موتر در چهارراهی اول می‌پیچد، مرد جوانی که روی چوکی اول نشسته است، از موتر پایین می‌شود و قبل از پایین شدن رو به سه مسافر پشت سر می‌کند و می‌گوید که کرایه شما را هم حساب کنم؟ همگی به نشانه‌ی این که نیازی نیست از او تشکر می‌کنیم. او پیاده می‌شود و موتر دوباره حرکت می‌کند. بعد از چند دقیقه‌ای من نیز از موتر پایین می‌شوم. در مسیر خانه به حرف‌های جوان داخل تاکسی فکر می‌کنم و دستور آن مرد طالب یادم می‌آید که در تونس نشسته بودیم. با خودم می‌گویم هردو انسان‌اند اما این کجا و آن کجا.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

پشتو English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری