زهرا جویا
قدم زدن در خیابانهای پاییزی ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی، تجربهای دلگرمکننده است؛ دیدن دموکراسیای که از دل یک مبارزه طولانی و ناتمام با آپارتاید نژادی سر برآورده، الهامبخش است.
من گروهی یازده نفره از فعالان حقوق زنان افغانستان را در سفری یک هفتهای به افریقای جنوبی همراهی کردم تا از کسانی که مسیری مشابه با وضعیتی که اکنون با آن روبهرو هستیم را پیمودهاند، بیاموزم و تجربیات خود را با آنها به اشتراک بگذاریم.
در افغانستان، دختران و زنان با یکی از خشنترین اشکال آپارتاید جنسیتی که تاکنون در جهان دیده نشده، دست و پنجه نرم میکنند. اما، امید آنها برای آیندهای که بتوانند آزاد باشند و به طور کامل در جامعه مشارکت داشته باشند، همچنان پابرجاست.
افریقای جنوبی و افغانستان از نظر فرهنگی متفاوت هستند؛ دو نقطهی دور از هم در جغرافیای جهان، اما زخمهای آپارتاید نژادی_جنسیتی، مبارزه علیه ظلم و ستم و امید به تغییر، آنها را به هم پیوند داده است.
شباهتها دردناک بود. همانطور که قوانین آپارتاید، سیاهپوستان افریقای جنوبی را از ابتداییترین حقوقشان محروم میکرد، طالبان نیز با صدور بیش از ۸۰ فرمان، زنان را در افغانستان حتا از ابتداییترین آزادیها محروم کردهاند. این بار، دیوارهای تبعیض نامرئیاند اما مستحکم— نه بر اساس رنگ پوست، که بر پایه جنسیت.
هیأت زنان افغان شامل کسانی بود که از نسلی به نسلی دیگر علیه خاموش کردن صدای زنان توسط طالبان مبارزه میکنند – فعالان، کارشناسان حقوقی، روایتگران و آموزگاران. هدف این سفر به اشتراک گذاشتن تجربیات و درد این مبارزه علیه شکل شرورانهی جدیدی از آپارتاید در مکانی بود که زخمهای تبعیض بر دیوارهای شهر حک شده است.
این سفر که به ابتکار بنیاد ملاله و پس از سفر ملاله یوسفزی در سال ۲۰۲۳ رخ داد، فرصتی شد برای تأمل عمیقتر بر شباهتهای چشمگیر میان گذشتهی نهچندان دور افریقای جنوبی و واقعیت کنونی افغانستان.
در میان قارهها و نسلها، زنانی که برخی از آنها آپارتاید نژادی را تجربه کرده بودند و برخی دیگر امروز با ستم جنسیتی مواجهاند، در یک اتاق گرد هم آمدند، گریستند و از مقاومت گفتند.
در بنیاد نلسون ماندلا ایستاده بودیم. بر دیوار، سخنان ماندلا با خط بزرگ نوشته شده بود: «تنها خودت میتوانی خود را آزاد کنی.» زنانی که تا چند سال پیش در افغانستان وکالت، معلمی، روزنامهنگاری یا کارهای هنری میکردند، اکنون پناهندگانی هستند که با تمام توان میکوشند صدای زنان کشورشان را در اتاقهای بینالمللی بلند کنند. گریه کردیم، نه فقط برای آنچه از دست رفته، بلکه برای آنچه در حال نابود شدن است؛ حرمت زن.
در دیدار با فعالان و حقوقدانان افریقای جنوبی دریافتیم که زنان در این کشور هنوز با خشونتهای مبتنی بر جنسیت دستوپنجه نرم میکنند. یکی از قاضیهای سابق این کشور گفت: «ما در دوران آپارتاید گفتیم، مسالهی جندر را بعداً بررسی میکنیم. اما وقتی حکومت سقوط کرد، زنان دوباره زیر سلطهی پدرسالاری ماندند.» او هشدار داد که عدالت بدون برابری جنسیتی ممکن نیست و زنان باید صدای خود را در اولویت قرار دهند.
او گفت: «ما یکی از بهترین قانون اساسیهای جهان را داریم، اما اکنون بالاترین میزان خشونت جنسیتی علیه زنان را داریم. این فرهنگ اسلامی نیست – خشونت علیه زنان در همه جوامع وجود دارد.»
این سخنان بازتاب تلخی از واقعیت افغانستان بود. در کشور من، پس از ۲۰ سال حضور نظامی بینالمللی و صدها سازمان غیردولتی، اکنون زنان نه حق آموزش دارند، نه حق کار، و حتی نه حق حضور در فضاهای عمومی. همهی اینها در قرن بیستویکم و در برابر نگاه خاموش جهان رخ میدهد.
یکی از فعالان افریقای جنوبی به ما گفت: «در دوران آپارتاید، ایستگاهی رادیویی داشتیم به نام “رادیو آزادی”. ما هیچگاه صدایمان را متوقف نکردیم. شما هم نباید صدایتان را خاموش کنید.» این توصیهی به ظاهر ساده، نوری بود برای زنانی که زیر فشار خفقان زندگی میکنند.
در سه سال گذشته، فعالان زن افغانستان به سراسر دنیا سفر کردهاند، به امریکا، کانادا، اروپا و حالا افریقای جنوبی. در هر جایی که میروند، به آنها گفته میشود که مبارزهشان طولانی خواهد بود. اما هیچکس نمیتواند بگوید این مبارزه چقدر باید ادامه یابد تا به نتیجه برسد.
امروز، زنان افغانستان در صف اول جنبش جهانی دفاع از حقوق بشر ایستادهاند. آنها قربانی بازیهای سیاسی هستند، اما در عین حال نیروییاند که میتواند پایههای استبداد مردسالارانه را بلرزاند. اما این مبارزه نیازمند همبستگی جهانی است. همانطور که آپارتاید نژادی بدون فشار بینالمللی به پایان نرسید، آپارتاید جنسیتی هم تنها با بیانیهها و حمایتهای نمادین پایان نخواهد یافت.
در شرایطی که جهان غرق در بحرانهای اقتصادی است و توجه کمتری به مسایل حقوق بشری میشود، این سوال همیشه در ذهنم تکرار میشود که آیا طالبان روزی بهعنوان بنیانگذاران آپارتاید جنسیتی به رسمیت شناخته خواهند شد؟
در خیابانهای کیپتاون قدم زدیم؛ شهری که روزگاری با خشونت نژادی درگیر بود و امروز میزبان زنانی است که از خشونت جنسیتی گریختهاند. یکی از زنان گفت: «این شهر مرا به یاد کابل میاندازد؛ حس اندوه، خستگی و امیدی که هنوز نمرده است.»
در بازدید از محوطهی تپهی دادگاه قانون اساسی افریقای جنوبی، یکی از زنان افغانستان گریه کرد. او گفت: «ما هم قرار بود در کشور خود دادگاه قانون اساسی ایجاد کنیم، اما آن رویا دفن شد. ما هنوز زیر تفسیر طالبان از دین زندگی میکنیم.» سپس یکی از حقوقدانان موضوع مهمی را مطرح کرد: «آنچه طالبان انجام میدهند فرهنگ ما نیست—این یک جنایت است. و هیچ جنایتی نباید بهعنوان فرهنگ مشروعیت یابد.»
این سخنان، برداشت رایجی را به چالش کشید که انکار آموزش زنان را بخشی از فرهنگ افغانستان میداند. در حالی که واقعیت اینگونه نیست.
در کیپتاون، شهری که مقاومت ماندلا امیدی نو آفرید، به خودم یادآوری کردم که نمیتوانیم بیخیال باشیم. ثابت قدم بودن در این تلاش تنها راه پیشرو است. مبارزه ما نه تنها برای زنان افغانستان، بلکه مبارزهای برای زنانگی و برای بشریت است.

یکی از زنان گفت: «این شهر مرا به یاد کابل میاندازد؛ حس اندوه، خستگی و امیدی که هنوز نمرده است.»/ عکس: رسانهی رخشانه
اگر آپارتاید نژادی با مقاومت، همبستگی جهانی و فشار بینالمللی پایان یافت، چرا نمیتوانیم از همین روحیه برای مقابله با آپارتاید جنسیتی استفاده کنیم؟ چرا پس از چهار سال مبارزهی زنان افغانستان، کشورها هنوز حاضر نشدهاند آنچه طالبان انجام میدهند را نه فرهنگ، بلکه جنایت بنامند؟
همانطور که سحر حلیمزی، مدیر ارشد ابتکار برای افغانستان در بنیاد ملاله، درسخنرانی در ژوهانسبورگ گفت: «ما بین دو امپریالیسم گیر افتادهایم: یکی که مجازات میکند و دیگری که وانمود به محافظت میکند. سرکوب ما هم داخلی است و هم خارجی—توسط کسانی که میخواهند ما را حذف کنند، و توسط کسانی که بهجای ما صحبت میکنند. زنان افغان نه تنها از سیاست کشورشان، بلکه از فرهنگ و حتی ایمان خود طرد شدهاند. اما با وجود رها شدن و مصادره شدن، زنان افغان برای خودشان سخن میگویند. نه در واکنش، بلکه در مقاومت. و در پی چیزی ریشهایتر؛ حق ساختن آینده، بر اساس خواست خود شان».
در افریقای جنوبی، ما دوباره شعاری از جنبش ضد آپارتاید شنیدیم: «اگر به زن ضربه بزنی، به صخره ضربه زدهای.» این جمله که ریشه در راهپیمایی زنان در سال ۱۹۵۶ دارد، مبارزات ما را از دل زمان و جغرافیا به هم پیوند میزند. طالبان و هر رژیمی که از قدرت زنان هراس دارد، این حقیقت را میدانند. به همین دلیل است که زنان را پشت درهای بسته نگه میدارند، داستانهای شان را خاموش میکنند، و گردهماییهای شان را ممنوع میسازند. آنها از لحظهای که زنان بیدار و متحد شوند، میترسند.
در بازدید از زندان زنان در «تپهی قانون اساسی» ژوهانسبورگ، چیزی که ما را تکان داد این بود؛ سلولی که زنان در آن زندانی میشدند، چهار قفل داشت—نه دو، نه سه، بلکه چهار قفل.
این برای من نماد ترس عمیقی بود که بسیاری از سیستمهای سرکوبگر نسبت به قدرت زنان دارند. آنها میدانند که وقتی زنان آگاه و متحد باشند، میتوانند پایههای بیعدالتی را به لرزه درآورند.
اما برای جلوگیری از مبارزه آنها، چیزی بیش از حبس عملی زنان در خانههای شان توسط طالبان لازم است. ما هنوز صدای خود را داریم و در بلند کردن آنها تا زمانی که صدایمان شنیده شود، ثابت قدم هستیم. همانطور که یکی از زنان گفت: «چهار قفل ممکن است دری را ببندد، اما هرگز زنان را ساکت نخواهد کرد.»