تمیم حمید
در میان پیامهایی که در یکی از شبکههای اجتماعی گرفتهام، به پیام دختر جوانی برمیخورم که خواستار کمک در یافتن کاری برای خودش شده است.
نوشته که چندماه پس از سقوط کابل در اگست ۲۰۲۱، بیکار شده و دیگر نتوانسته کاری بیابد و همچون گذشته، به نیازهای خانوادهی ششنفریاش رسیگی کند. عکسهایی از مدارک تحصیلیاش را هم ضمیمهی پیامش کرده و با بررسی آن مدارک، در مییابم که از دو دانشکده فارغ شده و در چند نهاد، سابقه کاری درخشانی هم داشته است.
در پاسخ پیامش مینویسم که جستوجو میکنم تا اگر نهادی در کابل به کارمند با تجربهای چون او نیاز داشت، برایش خبر بدهم؛ در حالیکه زیاد امیدوار نیستم این جستوجویم ثمربخش باشد. در واقع، در نزدیک به سه سال اخیر، من هرازچندگاهی، چنین پیامهایی را از آشنایان و یا دوستانم در شبکههای اجتماعی میگیرم که میگویند در افغانستان، دنبال کار هستند؛ اما تاکنون، نه این تلاشهای آنان نتیجه خوبی داده و نه هم من موفق شدهام آنان را یاری رسانم.
امسال، در آستانه پانزدهم اگست، خواستم از چند جوانیکه در این سهسال، چنین اوضاعی را تجربه کردهاند، احوالشان را بپرسم.
در میان کسانیکه با من صحبت کردند (بیشترشان خواستند هویتشان را پنهان نگه دارم)، به دختری برخوردم که پس از چندینسال سابقهی کاری در نهادهای داخلی و خارجی، اکنون در کابل، در بیسرنوشتی بهسر میبرد. او برایم در پیامی مینویسد: «چندسال قبل، وقتی از شهرستانمان به کابل کوچیدم، چیزهای زیادی در سر داشتم و به خانواده، بهخصوص خواهران کوچکم، وعدههای زیادی داده بودم. وقتی در کابل به تحصیل و کار مشغول شدم، امیدهایم بیشتر شد و توانستم خانوادهام را حمایت کنم. قرار بود تا یکی دوسال دیگر، همهشان را به کابل بیاورم و یکجا زندگی کنیم. برای تحصیل خواهرانم برنامهریزی کرده بودم؛ ولی حالا، فقط با اندک ذخیره از معاشات چندین سالهام، میتوانم گاهی به آنان پول بفرستم و گاه هم مجبور میشوم از جواهراتیکه در این مدت برای خودم و یا خواهرانم خریده و نگهداشته بودم، چیزهایی را به بازار برده بفروشم و خرج خانوادهام کنم. این وضع تا چهوقت همینطور ادامه بیابد، نمیدانم. برادرم که من با وی و همسرش در کابل زندگی میکنم، اصرار دارد که بهتر است تصمیم به ازدواج بگیرم و سرنوشتم را اینطوری روشن کنم. اما من… واقعاً نمیتوانم قبول کنم برنامههایی که برای زندگی خود و خواهرانم داشتم، چنین برباد میروند.»
«ستاره» ۱۹ ساله که با برگشت طالبان به قدرت، از رفتن به مکتب بازماند، از رؤیاهایی یاد میکند که اکنون برایش به کابوس مبدل شدهاند: «فکر نمیکردم روزی از رویاهای خودم گریزان باشم و بترسم. میخواستم طب بخوانم و داکتر شوم. همیشه خودم را در لباس داکتری میدیدم و این شوق به اندازهای در دلم کلان شده بود که همه اقوام ما از سالها پیش، مرا داکترصاحب صدا میکردند. حالا رنگ سفید برایم فقط رنگ کفن آرزوهای من و هر دختر دیگر کشورم است.»
یکی دیگر از این جوانان که پسری با پیشینه چندینسال کار رسانهای است و اکنون با خانوادهاش، در یکی از کشورهای همسایهی افغانستان، منتظر پذیرفتهشدن از سوی یک کشور اروپایی هستند، میگوید که نزدیک به دوسال شده، در «یک حالت دردناک و بلاتکلیفی» بهسر میبرند. او میافزاید: «از همه برنامههای زندگیام محروم شدم؛ از اینکه میخواستم در سال ۲۰۲۴، در کجای برنامههایم قرار داشته باشم و یا در سال ۲۰۲۵، به چه جایی از برنامههایم رسیده باشم؛ از همه عقب ماندم. کاملاً در بیسرنوشتی ماندهایم. پس از یکسال، نوبت ملاقات ما رسید که به یکی از سفارتخانههای اروپایی فراخوانده شویم. حال هم چندین ماه میگذرد و از نتیجهی کارمان، هیچ اطلاعی هنوز نداریم. هیچچیزی روشن نیست.»
با اینحال، بیشتر این جوانانی که در کشورهای همسایهی افغانستان، منتظر رسیدن به کشورهای اروپایی و امریکایی و… ماندهاند، انتظار و بلاتکلیفی را نسبت به ماندن در کشور خودشان در اوضاع کنونی ترجیح میدهند.
یکی از این جوانان که دختر ۱۸ سالهای است و اکنون با خانوادهاش در ایران زندگی میکنند، میگوید: «اگر بخواهیم فقط در چهاردیواری خانه، بدون هیچ امتیاز و جدا از حقوق انسانی زندگی کنیم، میتوان در افغانستان هم ادامه داد؛ اما اگر تلاش کنیم (در آنجا) زندگی عادی داشته باشیم، باید خطرهایش را به قیمت جان بپذیریم! این وضع ما را از زندگی عادی دور میسازد و باعث میشود برعلاوهی مکتب و آموزش، اهداف ما را نیز فراموش کنیم و درگیر یک زندگی ناعادلانه، بیهدف و بیمعنی شویم.»