آرزو حکیمی
مریم(اسم مستعار) ۱۵ساله با سقوط شهر ایبک به دست طالبان تمام تقدیرنامهها، شهادتنامههای مکتب و کتابهایش را آتش میزند.
مریم را پس از نزدیک به دو ماه از آن اتفاق ملاقات میکنم. نوجوانی که بیشتر به یک میانسال افسرده شباهت دارد. او تمام دارایی ۹سالهاش را در یک چشم بههم زدند سوختاندهاست.
ترسِ کشته شدن توسط طالبان برای یک دانشآموز بهجرم مکتب رفتن، در یکی از ولایتهای شمالی افغانستان زیاد بعید بهنظر نمیرسید. او زمانی که خبر سقوط شهر ایبک ولایت سمنگان را از تلویزیون میشنود، قصههایی گذشته که راویهای بیشماری داشت در ذهنش تداعی میشود. او که بیشتر از خواهران کوچکترش شوک دیده بود، فورا دست به سوزاندن کتابها و تقدیر نامههای مکتباش میزند.
او میگوید برای یک کودک غیر قابل فهم است که چنین در حقش بیانصافی شود. این که به پسران حق آموزش باشد و به دختران نباشد. مریم از این نظام عصبانی است و میگوید:«تمام تقدیرنامههایم چنان سوخت که حسرتم گرفت چرا خودم را آتش نزدم». مریم دوباره سرش را با عصبانیت بلند میکند و میگوید که من یک کودکم و چگونه میتوانند براساس جنسیت مرا در خانه قفل کنند:« احساس میکنم تمام دیوارها و سقف خانه بر سرم فرو میریزد».
مریم در یکی از روستاهای نزدیک شهر ایبک با پدر و مادر و پنج خواهرش زندگی میکند. او بزرگترین فرزند خانه است. از این که پنج خواهر کوچکترش هم در تاریکی و آیندهی مبهم بهسر میبرند، غمگین است.
پدر و مادر او دهقان است و مریم در کنار درسهایش با پدر سر زمینها و باغها کار میکرد. حالا با حضور طالبان زنان اجازه ندارند حتا از کنج خانهها تا سر زمینها بروند. این باعث شده است که پدر مریم به تنهایی از پس کارها برآمده نتواند و آنها در شرایط سخت مالی نیز قرار بگیرند.
خواهران کوچکتر او مکتب میروند؛ اما با دلهای شکسته چون در مکتب درسی وجود ندارد. آنها هنوز صنف شش نشده اند. اما میفهمند که دو سال بعد دیگر مکتب به روی آنها نیز بسته میشود.
این درحالی است که مکتبهای دخترانه در سراسر افغانستان تا صنف ششم باز است و به صنفهای بالاتر اجازه آموزش داده نشده است.