بوی نم اولین چیزی است که آن را به محض وردم حس میکنم. امروز خواستم به خانهای بروم که شهروندان محلهی چرمگری شهر چاریکار ولایت پروان به آن با دیده تحقیرآمیز میبینند و از آن فراریاند. به خانهی نمناک صنوبر و خواهرش.
خانهی کاهگلی فرسوده پناهگاهی امن دو زنی است که سالها در آن تنها زندگی کردهاند. صنوبر و خواهرش وقتی آخرین مرد خانه را از دست دادند، دیگر خیلی به چشم همسایههای شان خوش نخوردند و آنها قطع رابطه کردند.
این قطع رابطه با دو زن زمانی صورت گرفت که همسایههای آنان براساس فرهنگ رایج حاکم بر جامعه، باور دارند که در خانهای اگر مرد نباشد، نباید روابطی با آن خانه برقرار کرد.
پدر و مادر صنوبر وقتی او نوجوانی بیش نبود، مریض شدند. آن زمان رژیم سیاه طالبان حاکم بود و تاکهای انگور شمالی در آتش خشم میسوخت. مکتبهای دخترانه بسته بود. زمینها سوخته بود. و زن بیشتر از چارچوب شریعت طالبانی جا برای تعریف نداشت.
پس از سقوط رژیم طالبان که شرایط برای آموزش و پرورش دختران مهیا شد، مادر و پدر آنها در گذشتند. فقر و یتیمی باعث شد که صنوبر و خواهرش به مکتب رفته نتوانند. صنوبر ۳۵ساله لیست بلندی از آرزوهای ناتماماش را باز میکند. او میخواسته داکتر شود و شرایط را بر وفق مراد بسازد؛ اما حالا تنها «آه» است که از آن لیست دیده میشود.«آرزو داشتم، درس بخوانم، تحصیل کنم، داکتر شوم و به جامعه و مردم خود خدمت نمایم، ولی مشکلات زندگی، فقر، ناداری، تنهایی همه و همه مانع تحصیلم شدند.»
وقتی ۱۰سال پیش، یگانه برادر صنوبر در یک حادثه ترافیکی جان میبازد، دیگر آنها میان حجم سنگين باورهای مردم تنهاتر میشوند و حالا باید برخلاف سلیقهی همسایهها باید نان پیدا کنند و برای کار به بیرون از خانه قدم بگذارند. صنوبر و خواهرش که قبل از آن هم در خانه خیاطی میکردند، با تلاش و کوشش صنوبر در بخش لباسدوزی برای زندانیان در دادستانی/سارنوالی ولایت پروان وظیفه میگیرد. دستمزد او شش هزار افغانی در ماه است که از داشتن این شغل راضی و از این که نانی برای خوردن پیدا میکند خوشحال است. حدود ۸ سال میشود که بهحیث خیاط در دادستانی این ولایت ایفای وظیفه میکند.
اما جهت دیگر زندگی آنها رفتارها و حرفهایی است که دست از زندگی آنها بر نمیدارد. باورهای سنتی و مردانهای که گویا اگر در خانهای مرد نبود، آن خانه راهی به جز فساد و تباهی ندارد. باوری که سالها زندگی مستقل بودن را از زنان ربوده و آنها را به تنگناهایی خستهکننده کشانده است. صنوبر میگوید:« برخی افراد رفتار زشت با ما دارند و گپهای بد و بیراه میزنند؛ اما چارهای جز تحمل نداریم». تحمل نگاههای زنستیزانه و باورهای سنتی یک بخش از چالشهای صنوبر و خواهرش است. این دو خواهر اکنون با نبود خانه نیز مواجه هستند. چند سال پیش هنگامی که نصف بیشتر خانهی آنها در پروژه سرکسازی ویران شد، زندگی رٌخ دیگرش را به آنها نشان داد.
در این پروژه سرکسازی، تنها یک اتاق برای آنها باقی ماند. صنوبر میگوید وقتی که هیچ کسی پایش را در این خانه نمیماند و فرشی برای پوشاندن آن نیست؛ پس چه فرقی میکند که یک اتاق داشته باشی یا دو.
صنوبر و خواهرش دیگر به تنهایی عادت کردهاند. آنان در سرپناهی که نصف بیشتر آن در یک پروژه سرکسازی، تخریب شده، سالهاست که دور از اجتماع و اقوام شان زندگی میکنند. این دو خواهر در جامعه پدرسالار پروان، سالهاست که رنج مضاعف تنهایی و زنانگی شان را میکشند و به گوشهی از یک دنیا پرت شدهاند.