رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

کودکان گرسنه؛ روزی که گریستم و  احساس گناه کردم

۱۰ اسد ۱۴۰۳
کودکان گرسنه؛ روزی که گریستم و  احساس گناه کردم

عکس تزئینی است/ شبکه‌های اجتماعی

علی ضحاک

نیمه روز گرم تابستان بود و نور خورشید به شدت به زمین می‌تابید. برای صرف نان چاشت باید چیزی از بیرون می‌گرفتم. چون غذایی را که در خانه پخته شده بود به دلیل مشکل معده نمی‌توانستم بخورم. وقتی دیگران دور سفره چاشت جمع شدند، من آماده رفتن بیرون شدم.

قبل از رسیدن به دروازه بیرونی خانه، صدای در زدن خانه بلند شد. دروازه را که باز کردم دختری حدودا 11 یا 12 ساله پشت دروازه بود. در کنارش دختری حدودا هفت ساله و پسری شاید سه ساله هم بودند. دختر بزرگ‌تری که کوله‌پشتی  بر دوش داشت و خریطه بزرگ پلاستیکی هم در دست‌اش بود با صدای گرفته و آرامی طلب کمک کرد. آرد، برنج و هر چیزی که بتواند برای آن‌ها یک وعده غذا حساب شود.

از دخترک عذر خواستم، دروازه را بسته و به راهم ادامه دادم. زیرا در خانه نه آرد داشتیم و نه مطمئن بودم برنجی هست. دخترک کمی کوله‌پشتی را جا به جا کرد و می‌خواست چیزی بگوید، اما نگفت. چند قدمی که دورتر شدم، دیدم هنوز کودکان نرفته‌اند. پسری سه ساله به سایه‌ی دیوار خزیده و نشسته است. به دلم گشت که آن‌ها حتما گرسنه هم هستند. برگشتم و پرسیدم؛ گفت، نان نخورده‌اند.

برگشتم از دکان سر کوچه حدود 5 دقیقه بیشتر طول نکشید. کودکان هنوز همان حوالی بودند. برای هر کدام‌شان بیسکویت و انرژی سرد گرفته بودم. کودک سه ساله هنوز در سایه دیوار نشسته بود. سرش را به دیوار تکیه داده و خواب‌اش برده بود. پاکت بیسکویت را باز کردم و کودک را از خواب بیدار کردم. وقتی بیسکویت و انرژی را می‌خورد، چشمان‌اش را به سختی می‌توانست باز نگهدارد. به محض اینکه بیسکویت و قوطی انرژی خود را خورد دوباره به همان حالت به خواب رفت. بدون این که اندک تکانی به خودش بدهد. در این مدت متوجه شدم که کودک کفش ندارد. لباس مناسب نیز به تنش نیست. سر و صورت‌اش را آفتاب سوختانده بود. دست‌ها و پاهایش نیز از شدت سوختگی آفتاب ترک برداشته بود.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

«مانند یک جسد او را داخل رنجر انداختند»؛ روایت‌هایی از استفاده‌ی طالبان از شوک برقی برای بازداشت زنان

حکم بازداشت رهبر طالبان و استقبال نهادهای حقوق‌بشری؛ طالبان: دادگاه کیفری بین‌المللی را به رسمیت نمی‌شناسیم

به خانه رفتم. یک جفت کفش که از پسرم بود را برداشتم و به پاهای کودک کردم، بدون این که بیدار شود. پاهایش را به شدت آفتاب سوختانده بود. قطره‌های ریز خون از ترک‌های پاها و دست هایش بیرون زده بود.

صورت‌اش را آفتاب کاملا سوختانده بود. دوباره به خانه برگشتم  کلاه پیک‌دار پسرم را برایش بردم. نخواستم از خواب بیدارش کنم. به چهره معصوم و مظلوم‌اش نگاه کردم.  گلویم را بغض گرفت و قلبم را آتش.

دخترک هفت‌ساله هم دست‌کمی از برادرش نداشت. پاهای ترک خورده و سوخته که درون یک دمپایی فرسوده قرار گرفته بود. برگشتم خانه و یک جفت دمپایی نو از پسرم را برایش بردم. وقتی آن‌ را به پا کرد، خوشحال شد.

از خواهر بزرگ‌ترش پرسیدم چرا او را با خود آورده است. گفت، مریض است و از حرف زدن مانده است. پدر و مادر هردو مریض هستند حتا نمی‌توانند در خانه از برادرش نگهداری کنند. آهی کشیدم و چیزی نگفتم.

می‌خواستم او را به خانه ببرم تا در هوای خنک‌تری استراحت کند. خواهر بزرگ‌ترش مانع شد و گفت باید بروند. هر دو خواهر، برادرشان را در حالت نیمه خواب و بیداری با خود بردند. برادر نمی‌خواست برود. فقط می‌خواست بخوابد؛ حتا زیر آفتاب. هوا گرم و آفتاب سوزناک بود. ۶۰  افغانی دادم و گفتم با موتر به خانه‌شان بروند.

صحنه را نگاه می کردم. مات و مبهوت شده بودم. بدنم سرد شده بود. مغزم کار نمی‌کرد. همچنان در کوچه ایستاده و قدم‌های ناتوان پسر را دنبال می‌کردم. کم کم به خود آمدم. حرارتی به سوزناکی آفتاب بدنم را می‌سوزاند.

 پا که به داخل خانه گذاشتم، بغضم ترکید. با صدای بلند گریه کردم. چنان گریستم که صدایم در داخل حویلی پیچید. مادر همسرم  وقتی صدای گریه‌ام را شنید، شتابان از خانه بیرون شد. پرسید چرا گریه می‌کنی؟ توان حرف زدن نداشتم؛ قلبم از درد می‌ترکید. ضعف می‌کردم. همچنان با صدای بلند گریه کردم. حدود یک دقیقه و شاید هم بیشتر با صدای بلند گریه کردم. بعدا ماجرا را شرح دادم.

نمی‌دانم چرا احساس گناه می‌کردم.  با خودم گفتم ما مردان افغانستان هستیم که مسبب اصلی این وضعیت هستیم. مردانی که برای قدرت به بهای درد و فقر کودکان و زنان جنگیدند. مردانی که ندانسته فقط تولید نسل کردیم. مردانی که فساد کردیم و با شهوت قدرت افغانستان و کودکان آن  را به چنین روزی رساندیم.

فقر و گرسنگی در افغانستان به اوج رسیده است. زنان و کودکان قربانیان اصلی وضعیت فقر و گرسنگی استخوان‌سوز در افغانستان هستند.  وضعیت اگر به همین منوال دوام پیدا کند کودکان زیادی از فرط گرسنگی به کام مرگ خواهند رفت. مردانی که مست قدرت هستند و شب‌و روز در تلاش‌اند تا بیشتر زر اندوزی کرده و فربه شوند، باید بدانند که آه این کودکان معصوم و مظلوم روزی خانه‌ها و کاخ‌های فرعونی آنان را از بیخ و بنیاد ویران خواهد کرد.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری