شیرین یوسفی
آفتاب تازه از پشت کوه بابا در بامیان طلوع کرده و نورش از روزنهی کوچک به آشپزخانهی تاریک مریم تابیده است. مریم در حالی که سرگرم پختن نان در تنور است، با نگرانی رو به دختر ۱۸ سالهاش میکند و می گوید که دلش گواهی بدی میدهد. امیدوار است خبر بدی در راه نباشد.
مریم با به قدرت رسیدن دوبارهی طالبان، نگران و سردرگم است. او با همسر و سه دختر خود در اولین شب سقوط بامیان به دست طالبان، مرکز این شهر را به مقصد یکی از قریههای دوردست بامیان ترک میکند. او تجربهی تلخ و تاریک دورهی اول حاکمیت طالبان و رفتار این گروه با مردم را به روشنی به خاطر دارد. «شبها بدون هیچ اَو (آب) و نانی پیاده بهطرف سیغان و کهمرد مهاجر شدیم. خودم شاهد بودم که خانوادهها از گرسنگی و شدت جنگ اولادهایشان را به درهها میانداختند و طالبان جوانا ره تیرباران میکدن و زنان را میبردن.»
مریم و خانوادهاش بهخاطر ترس از گذشتهی سیاه طالبان، در روز اول حاکمیت دوبارهی این گروه ترجیح میدهند تا مرکز بامیان را ترک کنند. آنها چهار ماه را در یکی از قریههای دوردست بامیان بدون کدام مشکل جدی زندگی میکنند. اما افراد طالبان چهار ماه پس از حاکمیت دوباره این گروه، تلاشی خانهبهخانه را در بامیان شروع میکنند.
فقط چند روز طول میکشد تا نوبت تلاشی به قریهی دوردستی که مریم و هفت خانوادهی دیگر در آنجا زندگی میکنند، برسد. همان روز که دل مریم گواهی بد داده بود، افراد طالبان به قریه رسیدند. آن روز، مریم و سه دخترش در خانه تنها بودند. شوهرش به شهر بامیان برای خرید رفته و اکثر مردان دیگر قریه نیز به چوپانی و یا سر زمینهای زراعتیشان رفته بودند.
مریم، هیچگاه تصور نمیکرد که طالبان به دوردستترین نقطهی بامیان برسد. «جایی که ما زندگی می کنیم، آنتن تلفن نیست (شبکه مخابراتی سرویس نمیدهد). باید سر کوه بالا شوی تا زنگ بزنی. وقتی دیدم سه تا رنجر از پایین قریه میایه، کاملا دست و پای خوده گم کدم. به دخترانم گفتم از خانه و قریه دور شوند. گفتم خودتان را هر قدر میتوانید جای دور برسانید. تا شب خانه نیایید که دست طالبان نرسد. تمام ترس از دخترهایم بود. چون دفعهی پیش، طالبان دخترهای جوان زیادی ره بردند. مه هم از مجبوری و ترس طالبان عروسی کردم.»
افراد طالبان بعد از تلاشی خانههای دیگر، به خانه مریم میروند. به تلاشی شروع میکنند. ماجرا از جایی شروع میشود که طالبان از خانه مریم یک دوربین قدیم روسی و دوازده فیر مرمی از میان لوازم کهنهی خانهاش به دست میآورند. «خودم هم شوکه شده بودم که اینها از کجا شده و چرا در خانهی مه است. یکی از نفرهای طالبان با صدای بلند سرم جیغ کشید که سلاح این مرمیها ره بیار. دست و پایم می لرزید. در خانه مه بودم و سیزده نفر طالب که گِردم حلقه زده بودن. مثل اینکه سنگسارم میکنن. دست و پایم می لرزید. صدایم بیرون نمیشد که گپ بزنم.»
هیچ یک از اعضای خانوادهی مریم به شمول شوهرش نظامی نبوده است. اما برای طالبان همین کافی بوده که مریم از «سنگ حلوا» بسازد. «یک طالب دو شلاق در شانهام زد و گفت که زود جای سلاحها ره بگویم وگرنه فیر میکنه. اگر سلاحی میبود، حتما میگفتم. اما چیزی وجود نداشت. درد شلاق به حدی بود که فکر کردم دست چپم از تنم جدا شد.»
طالبان حدود چهار ساعت با محاصرهی خانه مریم منتظر شوهرش میماند. وقت شوهر مریم به خانه بر میگردد، ماجرا را به طالبان توضیح میدهد. ۱۲ فیر مرمی کلاشنیکوف را دوستش که پولیس بوده به خانهی آنها گذاشته است. اما گوش طالبان به چنین توضیحی هرگز بدهکار نبود. به قول مریم، طالبان با بیاعتنایی او را زیر شلاق گرفته و تهدید به مرگ میکنند تا جای سلاحها را بگوید.
مریم ۴۶ ساله میگوید، با دیدن شوهرش زیر شلاق طالبان طاقت نیاورده و پیش طالبان عذر میکند که او را نزنند. اما طالبان بیاعتنا به التماسها فقط یک چیز میخواهند: سلاح. یک سال از ضربوشتم مریم گذشته است. او با نشان دادن جای شلاقها که هنوز روی بدنش مانده، میگوید: «یک طالب از چوتی مویم گرفت و چند شلاق د پایم زد. مه و شوهرم فقط عذر میکردیم و قسم میخوردیم که سلاح نیست. این مرمیها هم از ما نیست. ما آدم غریب ره چه به سلاح. به تمام معنا محکمه صحرایی بود. فقط سنگسار نشدیم. پیش چشمم شوهرم را آنقدر شلاق زدند که تمام جانش سیاه شده بود. هیچکس درد شلاق طالب ره نمیفهمد، جز کسی که تجربه کرده باشه. هنوز درد و جیغ فریاد خود ما ره به یاد دارم و نام طالب برایم وحشتناک است.»
در ماههای اول حاکمیت دوبارهی طالبان، این گروه جستوجوی خانهبهخانه را در چندین ولایت افغانستان شروع کردند. این عملیات زیر نظر یک مقام ارشد نظامی طالبان پیش برده میشد: ملا فاضل مظلوم، معاون وزارت دفاع طالبان. شکایتهای زیادی از بدرفتاری طالبان در این عملیات از سوی مردم وجود داشت. این اقدام طالبان با واکنشهای بینالمللی هم مواجه شد. از جمله، اندریاس وان برندت، نماینده اتحادیه اروپا در کابل گفته بود: «آزارها، تفتیش خانهها، دستگیریها و خشونت علیه افرادی از اقوام مختلف و زنان جنایت است. باید فورا متوقف شود.»
طالبان پس از شکنجهی زیاد، شوهر مریم را با خود به مرکز ولایت بامیان میبرند. مریم پس از هفت روز جستوجو، اطلاع می یابد که شوهرش زندانی است. به گفتهی مریم، او به تنهایی به هر جا که میتوانست رفت تا کاری برای آزادی شوهرش انجام دهد.
سرانجام به قید ضمانت بزرگان قومی، مریم توانسته است شوهرش را آزاد کند. «نگاههای طالبا به طرفم عجیب و غریب بود. از دفتر والی گرفته تا خیلی دفترها ره گشتم که بتوانم شوهرم را آزاد کنم. مه خشونت ره با تمام وجودم حس کردم: خشونت شکنجه، خشونت توهین و تحقیر پیش چندتا طالب و خشونت ازدواج اجباری. داشتن اولاد دختر در افغانستان خودش جرم است. تمام این مدت نگران دخترانم بودم که بلایی سرشان نیاید.»
در حقیقت، زندگی مریم به دلیل دختر بودنش در دور اول حاکمیت طالبان قربانی شد. او در دور اول که طالبان بامیان را گرفت، از ترس این که مثل بسیاری از دختران دیگر به دست افراد طالبان نیفتد، تن به ازدواج داد. این روزها برای درمان دخترش به کابل آمده است. به باور او، طالبان هیج تغییری نکرده و همان طالبان بیست و چند سال پیش است که زنان و دختران را سنگسار کرده و مردان را تیرباران میکردند. مریم میگوید: «حکومت این گروه هیچ گاه حکومت مردمی نمیشود.»
یادداشت: به درخواست مصاحبه کننده از ذکر نام مکان در این گزارش خودداری شده است.