سمیه ماندگار
کامله* از پشت گوشی مبایل قرار ملاقات و ترتیب فرار به هدف ازدواج با مردی را گذاشت که او را هرگز ندیده بود. تنها به حرفهای شیک شریک آینده زندگیاش در آن طرف خط که گفته بود ۲۵ ساله، مجرد و روزگار خوبی دارد، دل خوش کرده بود. کامله، صبح روز ملاقات، خودش برای تصمیمی آماده میکرد که مطمئن نبود پایانش چه میشود. او میگوید، حتا بدون خداحافظی با مادرش، از ولسوالی اشترلی، راه مرکز ولایت دایکندی را در پیش گرفت.
چاشت یکی از روزهای گرم ماه سرطان سال ۱۳۹۹ پس از شش ساعت سفر با موترمسافربری، خودش را به محل قرار میرساند، جایی در مرکز شهر نیلی. کامله، از شوهرش با نام مستعار حسن یاد میکند. وقتی حسن را بر سر قرار میبیند، متوجه اولین اشتباهش میشود: «حسن خیلی سن پختهتر از آنچه میگفت، بود.»
کامله به خاطر ترس از خانوادهاش نتوانسته همینجا جلو انتخابی که از نظر خودش هم درست نبوده را بگیرد. « بسیار زود فهمیدم که فریب خوردهام؛ ولی راه چاره نبود، با خود گفتم بیا با حسن میرم هر چه که شد.»
کامله زمانی که در بامیان به خانه حسن میرسد متوجه دومین فریبی میشود. حسن متاهل و چهار فرزند دارد. «حسن مره فریب داد. او با دروغهایش مرا بازی داده آورد و زنده به گورم کرد.»
فرار دختران در افغانستان نوعی انحراف و ننگ اجتماعی است. به همین خاطر فرار از خانه برای بسیاری از دختران به نوعی پشیمانی بیبازگشت میماند. عاملی که از نظر کامله نیز او را مجبور به ماندن در خانه حسن کرد.
کامله و حسن با تولد اولین فرزندشان بهخاطر جنجالهای زندگی مشترک با همسر اولش راه ایران را در پیش میگیرد. کامله به این امید که از طعنهها «امباق» خود خلاصی پیدا کند، اما حسن فکر دیگری در سر داشته است، خلاصی از دست کامله.
کامله گفته است، در اولین ماههای اقامت در ایران، حسن موضوع طلاق را به میان آورده است. او برای خلاصی از مهریه، کامله را تهدید کرده که فرزندش را میفروشد تا مهریه او را پرداخت کند. «مهریه ام را اجرا گذاشتم؛ ولی کاری کد که هیچ کافر نمیکنه.»
کامله بهعنوان زن تنها و کودکی در بغل دلش میخواست دوباره به خانه پدرش برگردد، اما پیامی که از برادرانش به او رسیده بود راهی برای بازگشت باقی نگذاشته بود. «برادرانم به همسایهی ما که در ایران بود گفته بود اگر میتوانی همانجا زنده به گورش کن، ما از تو خون نمیگیریم، ولی به افغانستان روان نکن، او برای ما آبرو نمانده است.»
در جامعهی افغانستان اگر زن یا دختری به هر دلیلی از خانه فرار کند، کمتر دیده شده است که دوباره از سوی خانواده پذیرفته شده باشد. شاید بخت با کامله یار بوده که او با مردی از بامیان ازدواج دوباره کند و به افغانستان برگردد. هرچند این روزها زندگی آرامی دارد، اما هنوز تاوان پس میدهد. او میگوید، حسرت دیدار مادرش به دلش مانده است.
ازدواج اجباری، خشونتهای خانوادهگی، مخالفت خانوادهها با ازدواج دختران و هزینههای گزاف ادواج، از دلایل اصلی فرار دختران از خانه گفته میشود.
صدیقه* ۱۹ ساله از بامیان پس از این که خانوادهاش به خواستگاری که بارها درِ خانهی آنها را زده و جواب رد داده، تصمیم به فرار میگیرد. سال گذشته وقتی با مرد زندگیاش از خانه فرار کرد، صنف دوازدهم مکتب بود.
صدیقه اکنون در خانواده ۱۱ نفری شوهرش زندگی میکند. اما میگوید، در یک سال گذشته سختیهای زیادی را تحمل کرده است، از لتوکوب شوهرش گرفته تا بدرفتاری مادر شوهرش. او گفته است که راه بازگشتی ندارد. «تمام این رنجها را مجبورم به تنهایی تحمل کنم. چاره ندارم. نمیتوانم تلفونی به پدر و مادرم بگویم. اگر بگویم برایم میگن که خودت کدی، حالی تحمل کو.»
فرار دختران از خانه در قانون حکومت پشین جرم نبود. اما این کار در حکومت طالبان جرم محسوب میشود. از نظر شریعت طالبان، فرار زن از خانه جرم سنگین است. به همین خاطر، این گروه در نزدیک به یک سال گذشته چندین دختر و پسر را در شهرهای مختلف افغانستان، به اتهام فرار از خانه، بازداشت، زندانی و شلاق زده است.
قبلا هم رسانهی رخشانه در گزارشی به این موضوع پرداخته است که دختران در افغانستان به دلایل مختلف تصمیم به فرار از خانه میگیرند. اقدامی که دختران زیادی را در معرض خشونت، سوءاستفاده و خطر قرار میدهد. به نظر میرسد روایت از این دست زیاد اتفاق افتاده و کمتر رسانهای شده است.
صابره*۲۵ ساله میگوید، به خاطر هزینههای زیاد ازدواج، زندگیاش را قمار زده است. در مناطق مختلف افغانستان، هزینهی ازدواج سرسامآور است. تا جایی که پارلمان دولت پشین افغانستان قانونی را برای کاهش هزینههای عروسی تصویب کرد. اما در عمل، سنتهای اجتماعی بر این قانون غلبه کرد.
صابره با مردی ازدواج کرده که برایش وعده زندگی خوب داده بود. اما گفته بود که توانایی پرداخت هزینهی گزاف عروسی را ندارد. دلیلی که از نظر صابره برای فرار با مهدی* قانع کننده بوده. اما او زمانی که از دایکندی به بامیان رسید، متوجه شد که مهدی زن قبلی و هفت فرزند دارد. «اینجا بود که فهمیدم با پای خود به جهنم آمدم.»
یادداشت: نامها به خواست مصاحبه شوندهگان، مستعار انتخاب شده است.