صادق سیرت (مستعار)
او هر روز صبح گیلاسهای پلاستیکیاش را پر از دانههای انار میکند و روی ظرف «نیکلی پتنوس/سینی» میچیند و برای فروش به خیابانهای کابل میرود. انتظار دارد تا شب همهاش به فروش برسد و اگر ۳۰ گیلاس «دانه انار» به قیمت ۱۰ افغانی بفروشد، میشود ۳۰۰ افغانی؛ از ۳۰۰ افغانی ۲۰۰ افغانی آن قیمت انار است و ۱۰۰ افغانی آن فایدهای است که او شب به دست مادر پیرش میدهد تا فردا از دکان سر کوچه نیم کیلو چای بخرد. احتمالاً پدرش در انفجاری تکههای قلبش دود شده و به هوا رفته است. خونهای باقی ماندهی قلب پدرش توسط موترهای آبپاش به جویهای فاضلاب کابل ریخته است و یا هم روی خیابان خشک شده و هر لحظه توسط تایرهای موتران زیر گرفته میشود. یا شاید داستان فرق کند، فرق پدرش زیر آوار زغال سنگ شده است و مغزهای آن، سیاهی زغال را سفید نموده است.
اگر بخت با دختر انارفروش کابل یار بود، تا شب همه گیلاسها را میفروشد و اگر کمتر یار بود چند گیلاس باقی میماند و اما خیلی وقتها در همان ابتدای طلوع آفتاب توسط شانهی کسی، یا شیشهی عقب موتر کسی، یا چپن و دستمال و کفش و حتی صدای کسی تمام گیلاسها به زمین میریزد و روز را برای دختر انار فروش به سیاهی شب تبدیل میکند.
کودکآزاری در خیابانهای کابل تنها روایت فقر نیست؛ داستانی است که از فرهنگی پرده برمیدارد که در آن، کودکان قربانی ناکامیها و بیعدالتیهای اجتماعی هستند. دختری که هر صبح دانههای انار را با دستان کوچکش در گیلاسهای پلاستیکی میچیند و امیدش را در میان رنگ سرخ انارها جستجو میکند، گویی میخواهد غمهای دنیا را به لبخند مادر پیرش بفروشد.
او نه کودکی کرده و نه مکتب رفته است؛ دنیایش میان سینی نیکلی و سنگفرشهای خیابانهای سرد کابل خلاصه شده است. ۱۰۰ افغانی هدف روزانهی اوست، رقمی که برای بسیاری شاید بیارزش باشد، اما برای او معنای حیات دارد؛ سقفی که شبانه با مادرش زیر آن میخوابد، نانی که صبحانه فردایشان را تأمین میکند.
اما این روایت، تنها در قالب اقتصاد خرد یک خانواده قابلتفسیر نیست. این داستان، فریاد خاموشی است از فرهنگی که به کودکان اجازه نمیدهد کودکی کنند. دستی که با بیتفاوتی انارهای او را به زمین میزند، صدایی که با تمسخر روحش را میشکند، و شیشهای که بار امیدش را میریزد، همگی گواهی بر واقعیت تلخ جامعهایاند که در آن، کودک بودن جرم است.
فرهنگ کودکآزاری ریشه در نگاه تبعیضآمیز به کودکان در درون خانوادهها دارد. کودکان حتی در درون خانواده حق ابراز نظر، حق انتخاب، حق بودن و شدن را ندارند. این چرخه فرهنگی باعث شده عقدههای عمیقی در دل کودکان شکل گرفته و در کلانسالی به سر کودکان دیگر خالی میکند. این چرخه ادامه دارد و همچنان عقدهها زیاد میشود.
در نظام آموزشی افغانستان نیز هیچ جایگاهی برای کودکان در نظر گرفته نشده است که برخواسته از ادبیات کودک باشد و یا نیازهای روحی و روانی کودکان را درک نموده و برآورده سازد. نظام آموزشی نیز تأیید کننده فرهنگ کودک آزاریست و به چرخهی این فرهنگ کمک میکند. بدتر از همه منابع آموزشی به نوعی آمیخته شده با آیینهای مقدس است، آیینهای مقدس برای بزرگسالان جایگاه ویژهای قائل است و سیستم اربابسالاری را تقویت میکند. در اکثر مناطق افغانستان کودکان حق بیان نظریات و دیدگاهایشان را در زندگی روزمره خود ندارند. در بعضی از مناطق کودکان را با اسم «حیوانات» صدا میزنند، این نشاندهندهی فرهنگ کودکآزاری در آیینهای مقدس است. در این میان دختران قربانیان اصلی هستند. در سن خرد که حتی نمیدانند دست چپ و راست آن کدام است به فروش میرسند، در مراسم فروشش شیرینی میخورد و حتی نمیداند که این شیرینی در واقع تلخکامیهای آیندهی اوست.
در نظام های آموزشی جهان اول تلاش شده است به کودکان جایگاه ویژهای قائل باشند، حق حرف زدن، حق انتخاب، حق ابراز نظر، حق انتقاد، حق شادی و حق تفریح از جمله حقوق اولیه کودکان شناخته میشود.
یادداشت: مسوولیت محتوایی روایتهای وارده به دوش نویسندگان آن است.